14

1K 59 17
                                    

+اره من داداششم و خب بهتره که اطلاعات بدی جوجه...
_چی میگی
+بهیار کیم معشوق سابق جئونی که مثل ی تیکه آشغال رهات کرده
شوکه بودم اون چطور...
+آه طفلی کارت ندارم میدونی فقط میخام برگردی ب اون پایگاه و چیزایی ک میگمو بهشون بگی
_ چی میخای
+ بهشون بگو ک رحمی در کار نیست و قراره بزودس بفرستمشون رو هوا حتی جیمین و جونگکوک اوکی؟
تف انداختم تو صورتش
چشماشو بست و لبخند پر حرصی زد
و مشتی حوالع صورتم کرد
خون از دماغم سرازیر شد
ی پارچه جلو دهانم گرفت تکون میخوردم ک اجازه ندم اما بیهوش شدم کار از کار گذشته بود...

.........
چشامو باز کردم ولی تاریک بود یچیز روی صورتم...
کشیدمش از رو سرم
جلوی پایگاه بودم؟
این خابه؟
با عجله دویدم سمت در پایگاه و با دردی ک تو کل وجودم پیچید در میزدم
یهو در باز شد
دویدم داخل میخاستم مطمعن شم فقط...که جونگکوک حالش خوبه...و جیمین...
جیمینو دیدم ک داره با گریه و شوک سمتم میدوه
پرید بغلم
+احمققققق فکردم ازدستت دادم
_برات توضیح میدم جیمین بزار اول جونگکوکو پیدا کنم
از بغلش دراومدم با ترس دنبالش میگشتم
ک از دور دیدمش...
کنار کانگ وو...
یعنی اون...نگرانمم نشد؟...
خاستم قدمی بردارم اما پشیمون شدم...
خالی تر از همیشه سمت دفتر فرمانده زیرو قدم برداشتم
وقتی منو دید شوکه شد
+زنده ای
_بله اومدم یه پیامو برسونم اونا منو نکشتن فقط کتک زدن و میخاستن ی پیغامو برسونم
+زود باش بگو
_تهدید کردن...گفتن میخان اینجا رو بفرستن رو هوا بزودی
+آه اون عوضیا
_برادر شوگا مین یونگی بود... اسمش آگوست بود
از حرفم جا خورد
+ک اینطور ...برو بیرون
_فرمانده اگر میشه حلقه ای ک ازم گرفتین رو پس بدید
+اوکی چون اینجایی
دست توی جیبش برد درش اورد و پرت کرد سمتم منم توی هوا قاپیدمش و رفتم بیرون...
زنجیر دور گردنمو باز کردم و حلقمو انداختم توش...
قطرع اشکی از چشمم سرازیر شد...
و با درد دوباره گردنم انداختم...
آه کاش این کابوسا تموم میشد...
دلم حتی برای صدا کوک تنگ بود...
رفتم سمت اتاقم و لباس برداشتم
سمت حمام بیرون رفتم
چند نفر داشتن دوش میگرفتن
بانداژمو اروم باز کردم ...یادم باشه بعد از حمام برم پیش جیمین
رفتم زیر دوش و گذاشتم اب روم سرازیر باشه و فقط ب ی نقطه خیره بودم...
که حس دست گرمی رو روی کمرم حس کردم
جا خوردم کنترلمو از دست دادم اما اون شخص دستمو گرفت
_جونگکوک؟
+کمرت
_آه چیز مهمی نیست و دستشو پس زدم و شامپو رو برداشتم  و شروع کردم موهامو مالیدن و کف ایجاد کردن
داشت جای تیر میسوخت
+حلقه رو کردی تو گردنت
دستام خشک شد...
_اره...فکنم دیگه قرار نیست منو تو...
+درسته
و دور شد و رفت زیر دوشش
اروم برگشتم و نگاش کردم
داشت با عصبانیت دوش میگرفت...
صدای کانگ وو باعث شد خشکم بزنه
+کوکی بیا باهم دوش بگیریم
تحمل نداشتم..
با ناراحتی دوش گرفتم و ابو بستم
تمام مدت جونگکوک اونجا بود
حوله رو دور لگنم بستم
کمرم خیلی میسوخت
یکی از سربازا محکم زد تو کمرم و گفت چطوری بهیااااار
دادی زدم از درد و روی دوزانوم افتادم
باعث شد نظر همه جلب شه
با ضعفی ک از درد داشتم پاشدم ک برم سمت بیرون
نظرم ب زمین جلب بود
خون؟
دستمو بردم سمت کمرم
و نگا کردم دستمو
خونی بود
چرا؟
مگ اونا؟ بهم رسیدگی نکرده بودن؟
با کمک یکی از همون سربازا رفتم تا اتاق جیمین
+ته تهههه چیشدی
_نمیدونم جیمین درد دارم دردم شدیده
+وای خدای من
-چیشده
+ این یه فاجعست چرا بخیع نخورده
_ گروگان بودم و اون لعنتیا
+ ته ته اونا چیکارت کردن
_ خودم نمیدونم جیمینا نمیدونم
اشکام سرازیر شد
جیمین شروع کرد بخیه و باند پیچی کردن زخمم و تهش بغلم کرد و گریه کرد
توی بغلش خودمو خالی کردم از گریه
چند ساعتی گذشت جیمین خابش برده بود کمکش کردم بره روی تختش
خابم نمیومد باید میرفتم بیرون حالم عوض شه
پامو گذاشتم بیرون و کوک و کانگ وو...

با قدمای خسته سمت مخالفشون قدم برداشتم
در پایگارو باز کردم ک برم بیرونو ببینم
نفسم حبس شده بود
چرا من...
چرا
مگ چیکار کرده بودم که این همه ناراحتی حق من باشه؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
صداشون میشنیدم ک دارن حرف میزنن
+کوکی لطفا
+یااا اصرار نکن کانگ وو میدونی ک همچیز بین ما فیکه

چشمام از کاسه دراومد
چی؟فیک؟
بیشتر دقت کردم
+کوکی اینطور نگو ولی من عاشقتم
+ کانگ وو بخاطر اون قرار داد و خانواده لعنتی مجبچر شدم فهمیدی؟ ت باعث شدی نتونم حتی تهیونگو ببینم قلبمو ازم گرفتی میفهمی زندگیمو گرفتی
+ییااآااا ایقد بیرحم نباش
+ حالم ازت بهم میخوره
از در اومد داخل چشمشون بهم خورد
شوکه بودم
همون لحظه کانگ وو کوک رو بوسید
با اینکه الان فهمیده بودم فیک بوده همه چیز...
اما بازم دردناک بود...
حتی همراهی کردن کوک...دردناک بود...

صدای آژیر بلند شد
توی شوک بودم
چخبره
صدای تیر اندازی بلند شد
+ بهمون حملهههه شده
دویدم داخل سمت اتاق ک لباس و مهمات بردارم
نکنه آگوسته
تفنگو برداشتم و ب بیرون رفتم همه حالت تدافعی داشتن

سمت در دویدم  ک یهو نارنجک افتاد جلو پام
شوکه بهش نگاه کردم
کوک نزدیکش بود
دویدم هولش دادم  اونور
داد زدم
_ فراررررر کنننن
نارنجک ترکید
صدای نویز و موج انفجار باعث شد گوشمو بگیرم و داد بزنم از درد
کل بدنم کوفته بود
بسختی بلند شدم از جام
داشت خون میومد از سرم
اشکام بند نمیومد اوقد نزدیکش نبودم ک جونمو بگیره
اما دیگه هم مهم نبود که زنده بمونم یا مرده
به هرحال چ واقعی چه فیک...
قرار نبود کوک مهربون من برگرده
_____________________________________
(یه توضیح اضاف کنم بچها کانگ وو در واقعیت شخصیت سونگ کانگه من اسمشو اینجا زدم کانگ وو تو گوگل سرچ کنید عکساش هست)

خلاصع ببخشید بابت دیر ب دیر آپ کردنای پارت من خیلی درگیرم توی ریل لایفم  واقعا اوقات سختیو میگذرونم امیدوارم درکم کنید
و خب هر فرصتی دستم بیاد و حسم خوب باشه براتون آپ میکنم
دوستتون دارم💖

Proud boss (kookv)Onde histórias criam vida. Descubra agora