part8

725 55 10
                                    

با فکر ازمون‌خواب رفتم بزور
و الان ظهر شده
چند ساعت دیگه ازمون شروع میشه
که یکی از سربازا اومد
+ کیم تهیونگ
_بله
+لطفا به چادر زیرو برین فرمانده منطقه 0 کار داره باهاتون
_ باشه
یعنی چه کاری باهام داره؟
وحشت کرده بودم همین کم بود
استرس گرفتم و با ترس قدم برمداشتم
وارد شدم
با صحنه ای ک دیدم خشکم زد
وات د فاک
یه تخت قرمز بود و فرمانده حوله دورش بود با به لیوان شراب
صورتم سرخ شد این چیه من دارم میبینم و سرمو انداختم پایین
اومد سمتم
+ بهیار کیم
_..ب..بله
+ بیا یه معامله کنیم
_ چه معامله ای
ترسم بیشتر شد
+اگر ازمونو بردی دوست پسرم شو
با ناباوری  ب پایین زل زدم
+ و اگر باختی من به جئون اسیب میزنم چطوره؟
_ چرا باید قبول کنم؟
+ چون همه دارن نقشه کردنتو میریزن جوجه کنار من جات امنه
_ چرا به جیون آسیب بزنی؟
+ چون دوستش داری و من تیز تر از این حرفام ته هی یونگ
اسممو اروم ارومو بخش بخش گفت
_میتونم برم؟
+نه
نزدیکم شد
و دستشو رو صورتم گذاشتو صورتمو اورد بالا
دستاش حس سمباده میداد

و انگشتشو رو لبام گذاشت
+ الان اینو بهم بدهکاری
+ من هیچی به هیچکس بدهکار نیست...
حرفم تموم نشده بود که لباشو رو لبام حس کردم از شدت ناباوری و ترس اشکام سرازیر شد  نه من کوکیو دوست دارم ولم کن لطفا
حرکت زبون و لباش وحشیانه بود
با مشت به سینهاش میزدم و اون از زمین بلندم کرده بود با یه دستش و با دست دیگش سرمو چسبونده بود به لباش
با اراده خودش ولم کرد نفسم قطع شده بود نفس گرفتم
+ آه کیوووت دل تو دلم نیست وقتی داری با بوتت دیکمو میبلعی و اصرار میکنی که بیشتر انجامش بدم ببینمت جوجه
روی زمین گذاشتم
که با صدای یع نفر خشکم زد
+ اینجا چخبره؟
کل بدنم یخ زد
نگامو سمت صدا بردم
_ج..جئون؟
+اووو میبینم یکی بدون اجازه وارد شده مستر جئون اینجا چیکار میکنی؟
+اینجا پایگاه منه و حق نداری با بهیار این پایگاه این رفتارو کنی
+اها..خب ادامه بده
+همین
+ همین؟ خب اون خودش این پیشنهادو داد
_دروغهههه
جئون با نگاه سردی بهم نگاه کرد و من اشک میریختم اون داشت زود منو قضاوت میکرد اون یه بوسه زوری بود من قدرتشو نداشتم
+خب جئون بهتره بری بیرون تهیونگم یکم دیگه میاد وقته ازمونه کم کم
جئون نگام کرد و سرشو انداخت زیر و رفت بیرون
تنم یخ زده بود
این حقه من نبود
اشکام شدت گرفت
و فرمانده اومد سمتم و صورتمو باز اورد بالا
_گریه نکن..اون اگر دوستت داشته باشه برات میجنگه احمق
با حرفش اروم شدم خق با اون بود اگر منو دوست داشته باشه برام میجنگه
+میتونی بری
چند دقیقه بعد‌وقت ازمون شد
و وحشتناک تر از چیزی بود که فکر میکردم
کشتار دستو جمعی‌....
تمرینای همیشگی ایندفه با تفنک و‌گلوله واقعی
یعنی هر کی تیر میخورد واقعا تیر میخورد
البته جلیقع ضد گلوله پوشیدن همه بجز من چون بهیارا بدون جلیقه باید میرفتن و این قانون ازمون بود
استارتو زدن  یونگی با جیمین رفتن تو جنگل مطمعن بودم چیزیشون نمیشه
جونگکوک و کانگ وو هم باهم رفتن
من تنها بودم میدونستم اینو فقط یکم زیادی برام غمگین بود
وارد شدم جئونو دوست داشتم و نمیخاستم اسیب ببینه
باید برنده میشدم
اخر از همه حرکت کردم و مخفی شدم باید پرچم پیدا میکردم یهپرچم کافی بود
از دور دیدمش پرچمو بالای یه در خت بود اما دو نفر زیر درخته داشتن به هم تیر اندازی میکردن
ساکت قایم شدم تا برن
یکم گذشت و کامل دور شده بودن
رفتم سمت درخت
قانون دوم ازمون هر کی با زخم کمتر و اسیب کمتر پرچم بیاره برندست
رفتم بالا و برداشتمش
و حرکت کردم سمت بیرون جنگل
قانون سوم ازمون
حد اقل به نفر باید تیر اندازی کنی روی گلوله های هر کسی کد خاص خودشو داره و این باعث میشد نشه دروغ داد
گشتم و یه نفرو پیدا کردم
از پشت مشخص نبود کیه
پاشو نشونه گرفتم و زدم
موفقیت امیز بود
یسی گفتم اما با دیدن چیزی ک دیدم خشکم زد جئون دوید سمتش
و پاشو با نگرانی چک کرد
به من نگاه کرد بخاطر کلاهم منو نشناخت؟
تفنگ نشونه گرفت سمتم
تفنگ از دستم افتاد
داد زدم -کوووووو..ک
شلیک شد تفنگ بهم
و فقط کوک رو میدیدم ک داره پای کانگ وو رو میبنده
چشام تار میدید
نگاه به پایین کردم دستم پر از خون بود
کلاهمو از سرم دراوردم
و بدنم جون نداشت
روی شکممو گرفتم  قرار نبود اینطوری بشه من من..
من اشتباه کردم...
اما چرا بجای جای تیر قلبم دارع تیر میکشه
درد داره این حس
نفسام  بند اومده بود
اشکام سرازیر شدو پرچمی ک الان اثر خون روش بود رو تو دستم محکم گرفته بودم
از جام بلند شدم
باید... برنده شم
شکممو محکم گرفتم و با توانی ک داشتم سعی کردم از جنگل خارج بشم
همجا داشت تار میشد
ک..کوک منو نشناخت؟
این..این یه کابوسه
البته توی جنگل مشخص نیست منم کانگ وو رو نشناختم اما جئونو چرا شناختم پس؟
از جنگل خارج شدم
به تحویل پرچم رسیدم
فرمانده ایستاده بود
وقتی منو اونطوری داد یکم پوکر و عصبی شد
و چشاش کمی بوی نگرانی میداد
پرچمه خون آلودمو روی میز گذاشت
تلو تلو  خوردم و افتادم قبل اینکه ب زمین برخورد کنم گرمای دستشو رو کمرم حس کردم
نفسم بند اومده بود
دیدم که داره یچیزایی میکنه با جای زخمم
+یکم درد داره
تیرو دراورد جیغی زدم
ولی پانسمانش نکرد
با ناباوری نگاش کردم
+خودت پانسمان کن
افتادم رو زمین خون ریزیم بیشتر شده بود
سعی کردم خودمو پانسمان کنم اما
اما...دیگه توان نمونده بود برام...
به مرگ راضی بودم...
چشام خمار و فقط ب ورود سرابازای دیگه و تحویل پرچماشون زل زده بودم
کانگ و جونگکوک رسیدن
و پرچم جفتشونو تحویل دادن
+ جوجه قبلیتو خوب کشتی جئون
+منظورتون چیه فرمانده
+این تیر توعه
بهش نشون داد تیرو
+بله اما من فک میکنم افراد کمی رو زدم
+یه نگاه به اطراف کنی جوجتو میبینی در حال جون دادن
جئون یکم نگاه کرد و چشماش بهم قفل شد
تار و تارتر میشد تصویر کوک
دیدم داره با وحشت میاد سمتم و حس کردم داره پانسمانم میکنه
تموم ک شد منو بغل گرفت
+ ته بگو خوبی ته
+اااا عذاب وجدان گرفتی؟ وقتی بهش شلیک کردی ب اینجاش فک نکرده بودی؟ میدونستی ک بهیار منطقه جلیقه ضد گلوله نمیبندن
اشکام سرازیر شدن
داشت نگام میکردم چشمام خمارو خماتر میشد خوابم میاد انگار
+ته نخواب لطفاااا بیدار بمون
همه جا تاریک شد یهو....

Proud boss (kookv)Where stories live. Discover now