18

215 19 8
                                    

روزا مثل برقو باد میگذشت و هنوز باورم نمیسد که تهیونگ مرده...
کانگ وو برگشته بود و خانواده اجبارمون کرده بود ادامه بدیم  اما حرفامو زده بودم که نمیخوام ادامه بدم و علاقه ای نداشتم
نمیدونم چطوری این مدتو دارم دووم میارم فقط میفهمم ک هیچی حالیم نیست دیگه میخوام پیداش کنم این مدت مثل دیوونه ها دنبال جای جدید اگوست بودم چون فرار کرد و ردی از تهیونگ اما انگار اب سدن رفتن توی زمین...حتی دو سه بار رفتم اون پایکاه قبلشون که زدم داغونشون کردم ولی حتی سرنخ یا ردی هم نبود همه مدارک نشون میداد ک تهیونگ مرده...
اما نمیخواستم باور کنم...
_________________________
یکماه بعد
_________________________

جیمین:

تقریبا یکماه گذشته...و تهیونگ مرده ...دلتنگشم...و باور ندارم که نیست...کاش همش یه خواب بود...اما...واقعا مرده...حتی زمینو کندن توی پایگاه قبل اون آگوست لعنتی و خاکستر پیدا کردن تمام حرفاش واقعی بود ولی تایید نکردن خاکستر تهیونگه...شوگا کنارم بود اما هرروز داشتم کتکش میزدمو میگفتم تقصیر برادر توعه...اوضاع بهم ریخته بود...حال هیچکس خوب نبود....همه توی شوک عمیقی بودیم برای تهیونگ همه ناراحت بودن...
کاش یه شوخی بود...
اما تهیونگ مرده...
تهیونگ مرده....
____________________________





چشمامو باز کردم برای بار هزارم....نمیدونستم کجام...فقط میدونم دستو پاهام زنجیر بود ... دورم تاریک بود...روی من یه چراغ بود...خون روی پوستم خشک بود...خسته بودم...گشنم بود...و چیزی درست یادم نمیومد دیگه....
در باز شد

+ تهیونگ همه مرگتو باور کردن

دیگه نمیدونستم حتی کی ام...بعد از اون همه کتک...چخبر بود...چرا اینطوری داشت میشد

+خب امروز روز  بیستم ریکاوری دوباره مغزته

و در نهایت یا میکشمت یا میشی سربازم

وقتی داشت حرف میزد تصویرایی توی سرم پخش میشد از کارایی که این مرد جلوی روم باهام کرده بود

وقتی داشت حرف میزد تصویرایی توی سرم پخش میشد از کارایی که این مرد جلوی روم باهام کرده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و یسری تصویرا از یه پسر که قلبمو به تپش مینداخت اما تصویرش کامل یادم نمیومد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و یسری تصویرا از یه پسر که قلبمو به تپش مینداخت اما تصویرش کامل یادم نمیومد...
همه چیز داشت فراموش میشد برام...
نمیدونم داشت چه اتفاقی میوفتاد ...
برق روی سرم برای بار هزارم روشن شد و داد میزدم و چیزی حالیم نبود
قطع شد
و یکی تو گوشم میگف اسم تو مین تهوون هست
تکرار کردم

_ اسم من مین تهوونه
+ افرین پسر خوب

_ نه من یه اسم دیگه داشتم داری دروغ میگی

دوباره برق روشن شدو جیغ زدم

+ اسمتو بهم بگو پسر من اومدم نجاتت بدم

_....
+ زود باش پسر اسمت چیه؟

_ مین تهوون

Proud boss (kookv)Where stories live. Discover now