𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐚𝐭 𝐟𝐢𝐫𝐬𝐭 𝐬𝐢𝐠𝐡𝐭 (2)

862 111 23
                                    


بعد از آن همه ورزش کردن و دویدن خسته در اتاق هایشان استراحت میکردند و منتظر صدای زنگ که نشان از حاضر بودن ناهار را میداد بودند.

آن پایگاه بسیار بزرگ بود و برای هر صد نفر اتاق داشت.
در هر اتاق دو تخت بود برای اینکه اگر کسی دوست داشت کنار شخص دیگری بخوابد جا برایش باشد.

پسرک بعد دوش کوتاهی که گرفته بود مشغول خشک کردن موهایش بود.

بعد خشک کردن آن ها روی تخت دراز کشید و به فکر پسر قد بلند فرو رفت...
او عاشق پسر قد بلند شده بود و دلش میخواست رابطشان بیشتر از دو دوست باشد...
ولی آنها تازه دوست شده بودند و اگه همچین چیزی را میگفت مطمئنن پسر قد بلند همان رابطه دوستیشان را هم بهم میزد و دیگر نمیخواست او را ببیند..

ولی..

اینها تمامش فکر پسرک بود..

پسر قد بلند همانطور که لباس مشکی اش را میپوشید به این فکر میکرد چکار کند تا پسرک از او خوشش بیاید و باهاش قرار بزارد.

_"گیریم ردم میکنه دیگه....نه نه...این خیلی بدههه نمیخوامم....حالا چکار کنم...اصلا..نکنه دوست پسر داشتهه باشهه..نه...نداره و گرنه بهم میگفت..ولی اخه چرا باید بیاد به کسی که تازه باهاش اشنا شده بگه.....نه...باید بگه چون منم گفتمم....آههه خدااا...میگم بهش...اره جئون تو میتونی...دلش بدست بیار...فایتینگ.."

پسر قد بلند بعد درگیری ذهنی که با خود داشت با شنیدن زنگ اعلان غذا سریع بلند شد و نگاهی به خودش کرد و وقتی مطمئن شد سر و وضعش خوب است از اتاق خارج شد و به سمت سالن غذا خوری رفت و منتظر ماند..

پسر قد بلند بعد درگیری ذهنی که با خود داشت با شنیدن زنگ اعلان غذا سریع بلند شد و نگاهی به خودش کرد و وقتی مطمئن شد سر و وضعش خوب است از اتاق خارج شد و به سمت سالن غذا خوری رفت و منتظر ماند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(استایل کوک،تو پایگاه زمان هایی که کاری ندارن و ازادن میتونن هر لباسی دوست دارن بپوشن)

بعد چند دقیقه پسرک هم وارد سالن شد که پسر قد بلند رو که رویه یه پله نشسته بود دید و چشماش درشت شد...
پسر قد بلند حواسش نبود و تو فکر بود ولی پسرک از آن دور خشکَش زده بود و در حال آنالیز کردن جذابیت بیش از حد پسر قد بلند بود...

بعد چند لحظه به خودش امد و به سمت پسر قد بلند رفت...

پسر قد بلند وقتی شخصی را دید که به سمتش می آید رشته افکارش را پاره کرد و به شخص روبه رو نگاه کرد و زبانش بند آمد....

L.. L.. LOVE.. E.. EWhere stories live. Discover now