•4 ماه بعد•
با لبخندی پر استرس به خودش برا اخرین بار توی اینه نگا کرد.
+ از امروز.....زندگیت عوض میشه
زیر لب زمزمه کرد و از جلوی اینه بلاخره کنار اومد و با گرفتنه دسته گلش جلوی خودش نفس عمیقی کشید.
نگاهی به پدرش انداخت که با لبخند و افتخار بهش نگا میکرد.
بعده اینکه برای الفاهاش زندگیشو تعریف کرد، اونا رفته بودن و با پدرش حرف زده بودن، البته یه بار دعوا شد ولی بعده بحث و صحبت های زیاد پدرش خیلی پشیمون بود و تو این چند ماه تمامه تلاششو برای بخشیده شدن از سمته پسر امگاش کرده بود.و چه خوش شانس که پسری به این مهربونی داره و اونو بخشیده.
متقابل لبخندی زد و دستشو دوره بازوی پدرش که جلوش گرفته بود حلقه کرد و اروم از اتاق خارج شدن.
به ورودیه سالنه بزرگ و پرجمعیت رسیدن، مکثی کردن و نفس عمیقی کشید.
همراهه پدرش وارد سالن شدن و از روی پارچه سفیده وسطه سالن گذشتن و روبه روی پله ها ایستادن.سرشو سمت پدرش چرخوند که پدرش لبخندی با اشکه ذوق زد و اروم ازش جدا شد و اونو به الفاهاش سپرد.
سمته الفاهاش که بالای پله بودن و به طرزه وحشتناکی تو اون کت و شلوار هات شده بودن چرخید.
جونگ کیونگ دستشو سمتش دراز کرد که با قرار دادن دسته کوچولوش توی دسته الفاش از پله ها بالا اومد.
روبه روی دوتا الفاهاش ایستاد و با گونه های سرخش بهشون متقابل خیره شد.
جونگ کوک با صدایی اروم جوری که فقط خودشون سه تا بشنون گفت: خیلی زیبایی امگا
جیمین لبخند خجالتی ای زد و خواست چیزی بگه که صدای عاقد بلند شد.
عاقد صداشو صاف کرد و با باز کردن کتابش و گذاشتن عینکه دایره ایش روی چشماش، همینطور که روبه روی اون زوج قرار گرفته بود شروع کرد.
& اهم....جئون جونگ کیونگ و جئون جونگ کوک...ایا پارک جیمین را به عنوان همسر و امگای خود میپذیرید؟
دو برادر لبخندی زدن و همونطور که تو چشمای عسلیه امگا خیره بودن گفتن: بله
& و آیا سوگند میخورید برای امگایتان شوهر و الفایی مهربان و خوب باشید...و از همسرتان مراقبت کنید؟
دو قلوها: بله سوگند میخوریم
عاقد روبه جیمین شد و ادامه داد: حالا شما.....پارک جیمین ایا جئون جونگ کیونگ و جئون جونگ کوک را به عنوان شوهر و الفاهایت میپذیری؟
جیمین لبخنده کیوتی زد و همونطور زل زده به الفاهاش گفت: بله
& و ایا سوگند میخوری برای الفاهایت همسر و امگایی مهربان و دلسوز باشی...و خواسته هایشان را به جای اوری؟
YOU ARE READING
L.. L.. LOVE.. E.. E
Romanceهای بیبیز خوش اومدین💜🫀 اینجا من داستانای کوتاه از کاپلای جیمین که یه لحظه ای به ذهنم میرسه رو مینویسم. کوکمین ویمین یونمین ناممین جینمین هوپمین ویکوکمین سپمین نامجینمین و........