𝐅𝐨𝐫𝐜𝐞𝐝 𝐦𝐚𝐫𝐫𝐢𝐚𝐠𝐞 (End)

511 63 11
                                    


"جمعه | 18:20 "

همونطور که به ساعت نگاه میکرد و منتظر بود ساعت 18:30 بشه و پدرش بیاد، نفس های عمیق میکشید تا یه موقع نزنه زیر گریه و میکاپش خراب بشه.

6 روز گذشته بود و تو این شیش روز با جین قرارای زیادی گذاشتن و باهم صمیمی تر شدن،خودشم حسش بیشتر شده بود و عاشق آلفا شده بود و امروز روز عروسیش بود و حس های مختلفی داشت.
هیجان، استرس، خوشحالی، دلتنگی، ذوق زدگی همه اینا روهم باعث میشد بخواد گریه کنه تا تخلیه بشه اما با ورود پدرش به اتاق نتونست اینکارو انجام بده.

سوجون بعد ورودش به اتاق گفت:
∆ جیمین عزی.....واووووو...چقد خوشگل شدیی..ماه تر از قبل شدی خدای من...من پشیمون شدم نمیخوام بدمت به اون آلفای دراز(جین😂) تو مال خودمی...

با حالت لوس مانند گفت:
+ آپااااا

(یه تاجه گل که تور سفید بش وصله رو موهاش تصور کنین)

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

(یه تاجه گل که تور سفید بش وصله رو موهاش تصور کنین)

سوجون سمتش اومد و گرفتش تو بغلش و همون طور که دستشو نوازش وار رو کمرش میکشید با بغض گفت:
∆ هق چقد زود بزرگ شدی جیمینا...همین دیروز بود به زانوهامم نمیرسیدی و من باهات قایم موشک بازی میکردم....حالا تقریبا هم قدم شدی و دارم میسپرمت به یه آلفای دیگه.(یکم آبغوره بگیریم😭)

همونجوریشم تا الان به زور اشکاش نگه داشته بود که با حرفای پدرش نتونست تحمل کنه اشکاش گونه های سرخشو خیس کردن.
+ آپااا اینجوری نگو هق...زود زود باید بهم سر بزنین.

سوجون دلش میخواست بشینه با پسرش یک ساعت گریه کنه و باهم خاطراتشونو مرور کنن ولی با به یاد آوردن اینکه مراسم شروع شده و باید برن اشکاشو پاک کرد و جیمینو از آغوشش جدا کرد و همونطور که اشکای روی گونه پسرشو پاک میکرد گفت:
∆ گریه نکن میکاپت خراب میشه...حتما بهت سر میزنیم توهم باید با آلفات بیای پیشمون اه...هنوز نمیتونم باور کنم داری ازدواج میکنی...بیا بریم همه منتظرمونن.

جیمین سری تکون داد و بعد نگاه آخری تو آینه همراه پدرش اتاق رو ترک کرد.

دستشو دور بازوی پدرش گذاشته بود و همونطور که سعی میکرد از پشت تور سفید جلوشو نگاه کنه همراه پدرش از وسط سالن که دورش پر بود از مهمونا بود به سمت جایی که جین و عاقد منتظر بهش خیره شده بودن رفت.

L.. L.. LOVE.. E.. EHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin