با حس کردن دمای بیش از حدِ خونه، پنجره رو باز کرد و بعد تیشرتشو از تنش خارج کرد.
سمت یخچال رفت و بطری اب رو ازش خارج کرد.
با دست پر تتو و عضلانیش، بطری رو توی دستش قرار داد و همشو تو یه لحظه سر کشید.بعد روی اپن ولش کرد و از اشپزخونه خارج شد.
سمت پذیرایی رفت و از دور اونو روی کناپه دید.
جیمین همونطور که با کت شلوار رسمیش نشسته بود، داشت کتاب میخوند.
نفس حرصی ای با دیدنش کشید و سمتش رفت.
ازونجایی که به پشت کاناپه تکیه نداده بود، فاصله زیادی بین کمر و پشتی کاناپه قرار داشت.
بخاطر همین خیلی راحت از پشت مبل، بالا رفت و خودشو پشت جیمین قرار داد.
یه پاشو اون طرف و اونیکی پاشو طرف دیگش قرار داد.
دستای بزرگ و عضله ایش رو دور گردن و کمر پسر حلقه کرد و محکم تو اغوش بزرگ خودش کشید.
اما پسر تکونی نخورد که هیچ، تازه انقدر غرق کتابش بود و یه اخم هم داشت که اصلا متوجه جونگکوک عصبی پشت سرش نبود...
جونگکوک، نفسشو با صدا بیرون داد و لبای پرسینگ دارشو سمت گوش جیمین برد و با صدایی مردونه و خیلی بم گفت:
_ میدونی سه روزه فاکیه که اون کتابه لعنتی رو دستت گرفتی و ساعت هاس ذهنتو..نگاهتو..حتی جسمتو درگیرش کردی اما یه نگاه به اطرافت نکردی ببینی کسه دیگه ای مهم تر از اون کتابه فاکی هست دکتر جئون؟
جیمین که با صدای بم جونگکوک کنار گوشش تمرکزشو از دست داد، با اعتراض سرشو یکم از لبای جونگکوک دور کرد و شونشو از حصار دست بزرگ کوک خارج کرد.
+ نکن جونگکوک..خودت که میدونی فردا امتحان دارم اذیتم نکن..
کوک که دید جیمین توجه ای نمیکنه، یکم عصبی تر شد.
پس دستشو سمت کتاب جیمین برد و اونو از بین دستای کوچیکش کشید بیرون.
جیمین با شک و اخم سرشو سمت جونگکوک چرخوند و با دستش سعی کرد کتابو ازش بگیره اما دستای کوک زیادی بلند بودن.
YOU ARE READING
L.. L.. LOVE.. E.. E
Romanceهای بیبیز خوش اومدین💜🫀 اینجا من داستانای کوتاه از کاپلای جیمین که یه لحظه ای به ذهنم میرسه رو مینویسم. کوکمین ویمین یونمین ناممین جینمین هوپمین ویکوکمین سپمین نامجینمین و........