𝐅𝐨𝐫𝐜𝐞𝐝 𝐦𝐚𝐫𝐫𝐢𝐚𝐠𝐞 [𝐉𝐢𝐧𝐦𝐢𝐧]

681 81 13
                                    

با قاطعیت گفت:
# کیم سوکجین!

_ نه پدر شما نمیتونی منو مجبور به ازدواج با امگایی کنی که نه علاقه ای بهش دارم و نه تاحالا دیدمش..این زندگیه منه من دیگه بچه نیستم که شما برام تصمیم بگیرید..خسته شدم دیگه از بس هرچی گفتین گفتم چشم و انجام دادم...حالا میخواین شریک زندگیمم شما انتخاب کنین؟...نه.

سهون آه کلافه ای کشید وانگشت اشاره و شستش رو وسط پیشونیش قرار داد، به پسر لجباز و یه دندش نگاه کرد و گفت:

# میدونی که هر تصمیمی تو زندگیت برات گرفتم همش به خیر و صلاحت بوده و خودتم نتیجشو دیدی که الان شدی یکی از معروف ترین رئیسای شرکت خودرو سازی کره...تو پسرمی...پسر کیم سهوون..من خوشبختیتو میخوام.

جین که تا الان دست به کمر به میز کارش تکیه داده بود کلافه تکیشو برداشت و سمت مبل تک نفره روبه روی پدرش رفت و نشست.

_ بله پدر میدونم اونموقع جوون تر بودم و دنبال سرگرمی های مسخره بودم، به فکر موفقیتم نبودم وشما برام تصمیم میگرفتین ولی الان دیگه فرق کرده من خیلی پخته تر شدم و یه آلفای قویم که تنهایی از پس زندگیش بر میاد....من میخوام همسرم رو خودم انتخاب کنم....میخوام با کسی باشم که عاشقش باشم و اونم عاشقم باشه.

# درسته پسرم تو الان آلفای فوقالعاده کاملی هستی از هر لحاظ ولی واقعا به انتخاب من شک کردی؟....یعنی میخوای بگی تو پسر امگای خانواده پارک رو نمیشناسی..اون امگا بینهایت زیبا و خوش اخلاقه..همه حتی خیلی از امگاها حاضرن هرکاری برای جفت شدن باهاش انجام بدن..من به بدبختی تونستم پدرشو راضی کنم که پسر یکی یدونشو ازش خواستگاری کنم.

_ معلومه که خیلی ازش شنیدم ولی پدر مسئله فقط زیبایی و اخلاق که نیست وقتی علاقه ای این وسط وجود نداره چرا باید باهم ازدواج کنیم ما یه ملاقات کوچیک هم نداشتیم هیچی ازهم نمیدونیم.

سهون دست پسرشو گرفت و تو چشماش نگاه کرد..
لبخند زد و گفت:

# خودتم خوب میدونی که منو مادرتم به اجبار باهم ازدواج کردیم و حتی اسم هم دیگرو هم تاحالا نشنیده بودیم ولی تا مادرتو دیدم جذبش شدم بدجور...جذب زیباییش، اخلاقش، نگاهش، حرف زدنش و همه چیش
اما با خودم گفتم من فقط جذبش شدم ولی علاقه ای بهش ندارم و بخاطر همین از این ازدواج ناراحت بودم ولی....بعد یه مدت کوتاه عاشق هم شدیم..عاشق که نه دیوونه هم شدیم بدجور یه عشق بزرگ بینمون شکل گرفت و تا الان که بیست و سه ساله گذشته ازش کم نشده که هیچ بیشترم شده..من مادرتو میپرستم..برا توهم همینه مطمئن باش اون امگارو ببینی جذبش میشی و یه مدت که باهم زندگی کنین و صمیمی شین عاشق هم میشین..

_ اگه من مثل شما عاشقش نشدم چی...اونوقت چکار کنم؟

# میشی مطمئن باش بهت قول میدم ولی اگه نشدی طلاق میگیرین تموم

L.. L.. LOVE.. E.. EOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz