- جیمینااااا..........بیبی من اومدم
+ یون (سرفه)...یونگی (سرفه)....اومدی (سرفه)...بلا...(سرفه)..خره
یونگی ساک باشگاه و کیسه های خرید و رو میز گذاشت و به سمت اتاق پیش دوست پسرش رفت...
وارد اتاق شد که جیمینشو رو تخت با یه تیشرت نازک سفید و شلوارک مشکی دید که کمی میلرزه...
- یااا هنوز سرفه هات خوب نشده؟ وایسا ببینم تب داری...
دستشو رو پیشونی عرق کردش گذاشت و نگران به چشمای خمار و گونه های سرخ و لبای متورمش نگاه کرد....
- تبت خیلی بالاست چرا انقد داغی....عزیزم بیا ببرمت دکتر.....داری تو تب میسوزی
+ ن...نه نیازی(سرفه) نیست.......خوب...میشم
- خیلی لجبازی جیمین...بیا ببرمت حالت خوب نیست نمیخوام اینجوری ببینمت عزیزم...
یونگی خیلی نگرانش بود و نمیدونست با لجبازی کردناش و نیومدن به دکتر باهاش چکار کنه....
اگه دیروز لج نمیکرد و بعد دوییدن زیر بارون موهاشو خشک میکرد و لباس گرم میپوشید اینجوری نمیشد...
قلب یونگی با دیدن این حاله بد پسرکش به درد میومد...
+ یونی.....ازم فاص..له بگیر.....نمی....خوام مریض...شی (سرفه)
- من چیزیم نمیشه بیب....میرم برات سوپ گرم درست میکنم میخوری بعدش باهام میای میریم دکتر نیای به زور میبرمت...
+ ولی..._
- همین که گفتم....وگرنه بعد خوب شدنت تنبیه میشی..
جیمین که از تنبیه کردنای یونگی تو تخت وحشت داشت سرشو به معنای باشه تکون داد و چیزی نگفت...
یونگی هم بلند شد و بعد بوسیدن پیشونی داغ پسرکش بیرون رفت تا سوپ مقوی رو براش درست کنه...
وقتی سوپ درست شد اونو تو سینی همراه با آب وِلرم گذاشت به سمت اتاقش رفت...
سینی رو گذاشت رو میز کوچیک کنار تخت و به سمت حمام رفت...
یه سطل کوچیک آب خنکه روبه یخ رو همراه با پارچه نرمی برداشت و به سمت تخت رفت....
- جیمینی من.....عزیزم بیدار شو تا این پارچرو برات بزارم تبت پایین بیاد..
جیمین که تو مرز بین خواب و بیداری بود با صدای یونگی کمی هوشیار شد و از رو پهلو به کمرش خوابید...
یونگی پارچرو با اب خنک خیس کرد و فشردش بعد اونو اول آروم رو پیشونی تب دار جیمین کشید و اونو روش قرار داد...
+ یونگی....متاسفم...توهم درگیر کردم...نتونستی بری سرکارت...
- هیی بیبی ازین حرفا نزن...تو برام از هرچیزی مهم تری بعدشم مرخصی گرفتم تا بهت برسم خوب بشی... حالت برام خیلی مهمه عزیزم.....زودم خوب شو یه روزه من اون لبای خوشگلتو نبوسیدم میخوای دیوونم کنی؟
YOU ARE READING
L.. L.. LOVE.. E.. E
Romanceهای بیبیز خوش اومدین💜🫀 اینجا من داستانای کوتاه از کاپلای جیمین که یه لحظه ای به ذهنم میرسه رو مینویسم. کوکمین ویمین یونمین ناممین جینمین هوپمین ویکوکمین سپمین نامجینمین و........