- سلام نایلر. افتخار این تماس رو به چی مدیونم؟
وقتی صدای خندهی رفیق ایرلندیش رو شنید، به گوشی لبخند زد.
نایل نفسش رو با خنده بیرون داد و گفت:
- کلفت درازِ خر. نمک! چرا نمیای بمالمت به خیارم؟
- اوه نمیدونم، بذار فکر کنم...
چند ثانیه مکث کرد و گفت:
- شاید چون تو و زین رفتید به لیام درمورد بوسهی من و چاک گفتید، تا اونم برگرده بره بذاره کف دست هری. پشت سر من و بدون اینکه روحمم خبر داشته باشه!
الان پتانسیل اینو داشت که مادر زین و نایل رو با خواهرشون آشنا کنه. و شنید که نایل پشت خط مضطرب آب دهن فرو داد.
- نمیدونم داری درمورد چی حرف میزنی.
چشماش رو چرخوند.
- نایل؟
نایل هولزده گفت:
- معذرت میخوام! زین وادارم کرد این کارو بکنم! اون به لیام گفت، نه من.
- آره، اما توام میدونستی.
- اوه بیخیال تومو.
نایل نالید:
- خودت خوب میدونی وقتی به سر زین میزنه یه کاری رو انجام بده چطوری میشه.
- هوووم.
لویی لباش رو روی هم فشرد.
- میتونستی سعی کنی باهاش حرف بزنی و سر عقل بیاریش.
- چی؟ میدونی وقتی یه ایده توی ذهنش میاد ترس از پرچم کردن خشتکم رو به جونم میندازه. حتی لیامم نمیتونه جلوش رو بگیره؛ اون که از هفت روز هفته هشت روزش رو داره به فاکش میده، چه برسه به من دیگه.
لویی بینیش رو چین داد و با فکر به همچین چیزی تنش لرزید.
- ایو، نایل! نمیخوام سکس لایف و روتین رابطه جنسی زین و لیام رو بدونم.
- اِ! اگه من مجبورم بشینم و به حرفای بیوقفهی زین در این باره گوش بدم، همه رو مجبور میکنم بشنون و با خودم غرقشون میکنم. و اگه مجبور بشم یه بار دیگه از زین بشنوم که لیام چقدر بزرگه، قسم میخورم موهام رو میتراشم و خودم رو دیوونه اعلام میکنم.
لویی ابروش رو بالا داد.
- چرا؟ مگه لیام انقدر بزرگه؟
أنت تقرأ
Blue Ice.
عشوائيهری خیره توی چشمهاش غرید: - هرگز به من دست نزن. نمیخوام ببینمت! لویی با صدای خفهای گفت: - من..من نمیفهمم... به دیوار تکیه زد تا سقوط نکنه و خودش رو در آغوش گرفت. تنش یخ بسته بود. - چی رو نمیفهمی؟ نمیخوامت! . . . *Persian Translation *Origin...