چنل تلگرام با تمامی کاپل ها.
@SKZ-8Some +18بعد از 2 ساعت رانندگی بالاخره به بوسان رسیدن .
فلیکس تمام مدت خواب بود و هیونجین گه گاهی به چهره ی غرق خوابش نگاه میکرد و حس میکرد یه چیزی توی دلش تکون میخوره ولی به محض یاد اوری هیونبین دستش رو روی فرمون مشت میکرد و دندون هاش رو روی هم فشار میداد .
جلوی اقیانوس ابی رنگ که موج هاش با شدت به صخره ها برخورد میکرد ترمز کرد و کلید رو چرخوند و ماشین رو خاموش کرد .
نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : اقای خواب الو نمیخوای بیدار شی ؟
با شنیدن صدای هیونجین توی جاش تکون خورد و اروم پلک هاش رو از هم فاصله داد . اهمیتی به اطراف نداد دوباره چشم هاش رو بست و سرش رو به سمت پنجره برگردوند و خوابید .
هیونجین خنده ی ریزی کرد و نگاهش رو به اقیانوس داد .
همانطور که داشت به محوطه ی ابی رنگ جلوش نگاه میکرد ، خوابش گرفت .
چندتا پلک زد تا نخوابه ولی فایده نداشت پس ماشین رو روشن کرد و بخاری رو زد تا یک وقت از سرما نلرزن و خوابید .
بعد از 8 ساعت ، فلیکس اروم چشم هاش رو باز کرد و به اسمون تیره نگاه کرد .
اخمی کرد و صاف سرجاش نشست . دوباره نگاهش رو به اسمون داد و با دست چپش به رون های هیونجین ضربه زد : هی .. هی .. بلند شو .. شب شده .
هیونجین با عجله سرجاش صاف نشست و به رو به رو نگاه کرد . فلیکس هوفی کشید و گفت : برای چی اینقدر خوابیدی ؟ روشن کن بریم هتل یخ کردم از سرما .
هیونجین اخمی کرد و نگاهش رو به بخاری داد و گفت : بخاری که روشنه .
فلیکس دستش رو روبه روی پره های بخاری گرفت و گفت : خاموشه احمق .
هیونجین اخمی کرد و دستش رو دراز کرد تا مثل فلیکس از دما مطمئن بشه .
اخمی کرد و گفت : من روشنش گذاشته بودم .
فلیکس با داد گفت : به تخمم نیستتتت .. الان این ماشین لعنتیتو روشن کن تا بریم هتل یخ کردمممم .
هیونجین هم متقابلا داد زد : باشه یه لحظه خفه شو .
فلیکس با عصبانیت کمرش رو به صندلی کوبید و به رو به رو نگاه کرد .
هیونجین نگاه به خون نشسته اش رو از فلیکس گرفت و سوییچ رو چرخوند .
ماشین نه تنها روشن نشد بلکه صدای ضبط که میگفت باتری ماشین خوابیده است بلند شد .
هیونجین چشم هاش رو روی هم فشار داد و با کف دست محکم زد توی سر خودش .
با خودش گفت : نباید بخاری رو روشن میذاشتم .
فلیکس هوفی کرد و بدون اهمیت دادن به سوزی که بیرون از محوطه ی ماشین بود ، در ماشین رو باز کرد و بیرون زد .
هیونجین با تعجب داد زد : کجا میری احمق سرما میخوری .
فلیکس اهمیتی نداد و محکم در ماشین رو کوبید .
با عصبانیت هردوتا دستش رو روی فرمون کوبید و به فلیکس که دور میشد نگاه کرد .
با دیدن پالتوی تنش که نازک بود اهی کشید و گفت : هیچ وقت فکر نمیکردم دلم برای یه جوجه بسوزه .
به عقب برگشت و پالتویی رو که به عنوان زاپاس گذاشته بود ، برداشت و از ماشین پیاده شد .
با داد گفت : هوییی .. یونگ بوک ؟
فلیکس جوابی نداد و سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد .
دندون هاش رو روی هم فشار داد و به سمت فلیکس دوید و رو به روش ایستاد .
پالتو رو روی شونه هاش انداخت و با داد گفت : احمقی ؟ نفهمی ؟ مگه نمیبینی اینجا چقدر سرده ؟ هان ؟ میخوای سرما بخوری ؟
فلیکس پالتو رو از روی شونه هاش برداشت و با عصبانیت روی زمین برفی و شنی کوبید و گفت : به توچه ؟ به توچهههههه ؟ به توچهههههههههه ؟ احمق روانی شتر ... الان من باید توی این سرما بمیرم الاغ ؟ همیشه به مردن زیر ادم های مختلف فکر کردم ولی سرماااااااا الان باید از سرما بمیرم ؟ بمیریییییی .
هیونجین اخمش رو علیظ تر کرد و خم شد .
پالتو رو از روی زمین برداشت و کمرش رو صاف کرد .
دو قدم به فلیکس نزدیک شد و هرچه فضای خالی بینشون بود رو پر کرد .
دوباره پالتو رو به زور تن فلیکس کرد و دکمه هاش رو بست و کلاه پشمیش رو روی سرش انداخت .
فلیکس دست برد تا کلاه رو پایین ندازه که هیونجین با اخم و داد گفت : دست بهش بزنی میزنم .
پوزخندی زد و کلاه رو پایین انداخت .
هیونجین هم نامردی نکرد و سیلی توی گونه ی سرخ و سفیدش گذاشت .
فلیکس با تعجب سرش رو که کج شده بود برگردوند و به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با همون اخمش گفت : گفتم بندازیش ...
و با سیلی که از فلیکس خورد ساکت شد .
دندون هاش رو روی هم فشار داد و سرش رو صاف کرد نگداهش رو به فلیکس داد و اینبار سیلی محکم تری نسبت به قبل نصیب گونه اش کرد .
فلیکس هم کم نیورد و با سیلی دقیقا به محکمی سیلی هیونجین جوابش رو داد .
گونه ی هر دوشون سرخ شده بود و نفساشون از عصبانیت تند .
بغض گلوی فلیکس رو فشرده بود ولی اجازه نمیداد اشک توی چشم هاش جمع بشه و در برابر هیونجین ضعف نشون بده .
همیشه میگن وقتی کسی میزنت و بغض توی گلوت جمع میشه یا چشم هات پر از اشک میشه نشون دهنده ی این که از طرف مقابلت انتظار کتک نداری .
هیونجین با حرص بهش نگاه کرد . به سمتش رفت و با دوتا دست گلوش رو گرفت و روی زمین انداختش .
روی شکم فلیکس نشست و به چشم هاش که کمی برق میزدن نگاه کرد .
با دو انگشت ، ضربه ی ارومی به گونه ی سرخ شده از سرما و سیلیش زد و گفت : الان با لج کردن تو چیزی درست میشه ؟ هان ؟ الان مشکل ما با این سیلی ها حل میشه ؟ حل میشهههه ؟
دو باره با دو انگشت ضربه ای به گونه اش زد و از اینی که هست سرخ ترش کرد و گفت : جواب بده .
به هیونجین نگاه کرد و برای یه لحظه یاد هیونبین افتاد .
رفتار ، عصبانیت ، حتی شدت سیلی هایی که هیونجین بهش زده بود با شدت سیلی های هیونبین برابری میکرد .
همانطور که توی چشم های هیونجین نگاه کرد ، اشک توی چشم هاش جمع شد .
مثل بچه های بی پناه ، دستش رو دور گردن هیونجین انداخت و با فشاری که بهش وارد کرد مجبورش کرد روی تنش دراز بشه .
پیشونیش رو به گردن هیونجین چسبوند و اروم شروع به گریه کردن کرد ..
نه بخاطر سیلی ها و ضعفی که دربرابر هیونجین داشت نه بلکه بخاطر یاد اوری پسری که چند سال پیش از دستش داده بود گریه میکرد .
هیونجین با اخم به شن های زیر سر فلیکس نگاه کرد و اهی کشید .
دستش رو زیر سر فلیکس فرو برد و سرش رو محکم به گردنش فشرد و گفت : اروم باش ... معذرت میخوام .
فلیکس اهمیتی نداد . اب بینیش رو بالا کشید و هق های بی صداش بیشتر شدن . دستش رو دور گردن هیونجین سفت کرد و محکم توی بغل گرفتش ..
هیونجین حتی بوی هیونبین رو داشت و این باعث میشد شدت گریه های فلیکس بیشتر بشه .
وقتی که دید لرزش بدن فلیکس کم نمیشه ، خواست حرفی بزنه که صدای دوتا پیر زن رو شنید : واییی .. من تاحالا از این چیزا ندیدم ..
پیر زن بعدی گفت : منم فقط توی فیلم ها از اینا دیدم .
فلیکس صداشون رو شنید .
بینیش رو بالا کشید و هیونجین رو هل داد تا از روش بلند بشه .
هیونجین به خواسته اش احترام گذاشت و بلند شد و ایستاد .
از حالت خوابیده خارج شد و نشست .
سرش رو به طرف مخالف هیونجین کج کرد تا اشک هاش رو نبینه .
با ساق و پشت دستش اشک هاش رو کنار زد و از روی زمین بلند شد .
به سمت دوتا پیرزن رفت و با صدای گرفته ای گفت : ببخشید .. سلام .. شما میدونید کجا میتونیم استراحت کنیم ؟ منظورم اینکه این طرف ها هتل یا مسافرخونه ای هست که بشه توش موند ؟
پیرزن نگاهی به چهره ی پسر انداخت و گفت : چقدر جذابه .
هیونجین با اخم به فلیکس نزدیک شد و کنارش ایستاد .
دست راستش رو دور کمر فلیکس انداخت و با لحن عصبی گفت : اگر میشه بگید این طرف ها جایی برای خواب پیدا میشه یا نه .
پیر زن با شنیدن لحن تند هیونجین ، نگاهش رو از دستش که دور کمر فلیکس بود گرفت و گفت : خب این طرف ها که هتل و مسافرخونه نیست ... میتونید بیایید توی اتاق خونه ی ما بخوابید .. ما روستایی های بوسان همیشه یه اتاق رو برای افرادی که از شهر میان و جایی ندارن خالی میکنیم .
هیونجین خواست نفی کنه که فلیکس گفت : پس میشه امشب رو توی اون اتاق بخوابیم ؟
پیر زن با لبخند سری تکون داد و گفت : دنبالمون بیاید .
با رفتن پیر زن ها ، فلیکس با عصبانیت دست هیونجین رو از دور کمرش کنار زد و راه افتاد .
هیونجین اهی کشید و به جای رفتن دنبال پیرزن ها به طرف ماشین رفت .
فلیکس زیر چشمی نگاهی بهش انداخت و فکر کرد که میخواد بره توی ماشین بخوابه .
هوفی کشید و خطاب به پیر زن ها گفت : ببخشید یه لحظه صبر کنید تا دوستم بیاد .
پیر زن ها به سمتش برگشتند .
یکی از اون ها به فلیکس نزدیک شد و گفت : دوست پسرته ؟
فلیکس اخمی کرد و گفت : بله ؟
پیر زن دومی هم صورتش رو به صورت فلیکس نزدیک کرد و گفت : دوست پسرته ؟
فلیکس با همون اخم سرش رو عقب برد تا از نزدیکی بیش از حد اون پیر زن ها در امان باشه .
هیونجین با دیدن پیر زن ها که به فلیکس خیلی نزدیک شده بودن ، اخمی کرد و پماد رو توی جیب پالتوش هل داد و در ماشین رو کوبید .
به سمت فلیکس دوید و با شنیدن صدای پیرزن ها که از فلیکس میپرسیدن که اون دوست پسرش هست یا نه ، لبخندی زد .
با صدای بلندی گفت : اره دوست پسرشم .
فلیکس با تعجب به هیونجین نگاه کرد و سرش رو به طرفی خم کرد و چشم هاش رو ریز کرد .
پیر زن ها از فلیکس فاصله گرفتن .
یکی از اون ها چشمی برای هیونجین چرخوند و خطاب به فلیکس جوری که هیونجین بشنوه گفت : خیلی دوست پسرت بد اخلاقه .. چطوری میتونی باهاش بسازی ؟ بخاطر خوشگلیشه ؟ یا شایدم بخاطر قد بلندیشه .
فلیکس هوفی کشید و گفت : میشه فقط ما رو ببرید توی اتاق یخ کردیم .
پیر زنی که خیلی پر حرفی میکرد ، با خجالت گفت : اره پسرم بریم .
و دوباره اما اینبار چهارتایی راه افتادن .
هیونجین مدام به فلیکس نگاه میکرد و مواظب بود تا اتفاقی براش نیوفته .
همانطور که به جلو و اطراف نگاه میکرد و توجهی به زیر پاهاش نداشت ، پای راستش به ستگ بزرگی خورد .
هینی کشید و تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد .
هیونجین با نگران رو به روش نشست و گفت : چی شد ؟ خوبی ؟
اهی کشید و روی زمین نشست .
زانوش رو خم کرد و به شلوار لی مشکی پاره اش نگاه کرد .
زانوش کمی زخم شد و پوست روش برداشته شده بود .
هیونجین هوفی کشید و با داد گفت : چرا مواظب خودت نیستی ؟
با اخم بهش نگاه کرد و گفت : به تو ربطی نداره .
بلافاصله از روی زمین بلند شد و لنگ زنون به سمت دوتا پیر زن رفت .
از روی زمین بلند شد و به فلیکس نگاه کرد .
هوف بلندی کشید و پشت سرش راه افتاد .
با رسیدن به اتاق چوبی ، پیر زن ها لبخندی به فلیکس زدن و یکی از انها گفت : لباس های توی کمد تمیز و دست نخورده ان .. مطمئنم گرسنه ایت و سردتونه براتون شام درست میکنیم و اگر میخوایید حمام کنید ، باید برید پشت خونه .
اونجا یه اتاقک سر بسته هست برای حموم .. بخاری اتاق هم روشنه ولی درجه اش کمه دیگه خودتون درستش کنید .
رخت خواب هم که توی کمد هست .
فلیکس احترامی گذاشت و گفت : ممنون .
پیرزن لبخندی زد و گفت : خواهش میکنم .. اگر کاری داشتید ما توی همین اتاق بغلی هستیم بیایید اونجا .
فلیکس لبخندی زد و گفت : باشه .. متشکرم .
با اتمام حرفش ، بدون نگاه انداختن به هیونجین وارد اتاق شد و در رو بست .
هیونجین هوفی کشید و خواست وارد اتاق بشه که پیر زن گفت : پسره حساسیه .. خیلی مواظبش باش ..
با ناراحتی به سمت پیر زن ها برگشت و سری تکون داد .
با رفتن پیر زن ها ، در چوبی اتاق رو باز کرد و وارد شد .
نگاهی به فلیکس که پشت به در جفت بخاطری نشسته بود انداخت و گفت : نمیخوای لباس هات رو عوض کنی ؟
جوابی به هیونجین نداد و فقط به رو به رو نگاه کرد .
هیونجین اه بی صدایی کشید و جفتش نشست .
پماد رو از توی جیب پالتوش در اورد و درش رو باز کرد .
کمی روی دست ریخت . تا خواست به صورت فلیکس بزنه ، جای خالی داد و با اخم گفت : نیازی به پماد مسخره ی تو ندارم .
هیونجین که کاسه ی صبرش خیلی وقت بود لبریز شده بود ، تیوپ پماد رو به سمت دیوارپرت کرد و با داد گفت : نزار اون روی سگم بیاد بالا .
و بلافاصله چونه ی فلیکس رو گرفت و سرش رو به سمت خودش برگردوند .
بدون توجه به چشم های عصبی فلیکس ، پماد کرمی رنگ رو به گونه ی سرخ شده اش زد .
و از اتاق خارج شد .
2 ساعت گذشت . فلیکس تمام لباس هاش رو عوض کرده بود و به خاطر سرمای بیش از حد هوا پالتوش رو تنش کرده بود . پیر زن با دوتا کاسه ی سوپ گوشت گاو وارد اتاق شد و بعد از گذاشتن سینی چوبی از اتاق خارج شد .
به سینی نزدیک شد و قاشق چوبی رو از توش برداشت .
تا خواست وارد سوپش کنه ، صدای قطرات بارون رو شنید .
با یاد اوری هیونجین با نگرانی موبایلش رو از جیب پالتوش بیرون کشید و شماره اش رو گرفت .
بعد از 3 تا بوق صدای گرفته اش توی گوشش پیچید : چیه ؟
لب پایینش رو گزید و گفت : کجایی ؟
هیونجین نگاهی به اقیانوس کرد و گفت : برات مهمه ؟
فلیکس اهی کشید و گفت : بیا توی اتاق بیرون بارونه سرما میخوری .
هیونجین سکوت کرد و جوابی نداد .
فلیکس ادامه داد : کجایی ؟ بیا شام بخوریم . سم ؟ میشنوی صدامو ؟
هیونجین اه بی صدایی کشید و گفت : الان میام .
فلیکس لبخندی زد و گفت : منتظرتم .. زود بیا بوی غذا خیلی خوبه .
هیونجین لبخندی زد و گفت : دارم میام .
از ماشین فاصله گرفت و به سمت اون خونه ی چوبی حرکت کرد و همزمان باهاش با فلیکس صحبت کرد .
فلیکس اهی کشید و گفت : بهت قول میدم اگر تا 1 دقیقه ی دیگه نرسی ، من شروع میکنم .
هیونجین در اتاق رو باز کرد و گفت : واقعا ؟
با لبخند دندون نمایی موبایل رو از گوشش فاصله و تماس رو قطع کرد .
قاشق رو دستش گرفت و گفت : دارم میمیرم از گرسنگی .
هیونجین خنده ای کرد و پالتوی خیسش رو از تنش خارج کرد .
فلیکس با دیدن خیسی بیش از حد لباس هاش ، هینی کشید و سریع از روی زمین بلند شد .
به سمت کمد رفت و یک دست لباس بیرون کشید و به سمت هیونجین رفت .
با لحن دلخوری گفت : نگاه کن توروخدا .
توی سری محکم از حرص به سر خیس هیونجین زد و گفت : بیمار روانی .
هیونجین با داد اخی گفت و دستش رو پشت گردنش کشید و گفت : مگه مریضی ؟
فلیکس با داد گفت : عوض کن لباس هاتو من حوصله ی مریض داری ندارماااا .
هیونجین اخمی کرد و گفت : نیازی ندارم تو ازم مراقبت کنی .. خیلیا رو دارم که بخوان ازم مراقبت کنن .
فلیکس پوزخندی زد و گفت : عهه ... پس امشب رو هم برو با همونا سکس کن .
هیونجین لبخندی دور از چشم فلیکس زد و همانطور که داشت لباس عوض میکرد گفت : باشه .
فلیکس با حرص چشمی چرخوند و خنده ی ناباوری کرد و گفت : گمشو سم .
بلافاصله به سمت سینی رفت و شروع به خوردن سوپش کرد .
بعد از خوردن سوپ هاشون و برده شدن سینی توسط هیونجین ، رخت خواب هاشون رو انداختن و روی تشک های پشمی دراز کشیدن .
فلیکس لحاف رو تا گردن بالا کشید و همانطور که میلرزید گفت : وای چقدر سردهههه .
هیونجین نگاهی بهش انداخت و گفت : بیا تو بغلم تا گرمت کنم .
فلیکس لبخندی زد و گفت : بدم نمیگیا .
هیونجین با لبخند به سمتش برگشت و دستاش رو دراز کرد .
از روی تشک بلند شد و بعد از انداختن لحاف خودش روی لحاف سفید رنگ هیونجین ، دوباره دراز کشید و سرش رو روی بازوی عضله ای هیونجین گذاشت و پیشونیش رو به سینه ی سفتش چسبوند .
هیونجین با لبخند دست دیگه اش رو دور باسن فلیکس حلقه کرد و به سمتش خودش کشید .
پای راستش رو بالا اورد و بعد از چسوندن عضو فلیکس به عضوش و مطمئن شدن از نبود فضای خالی ، پاش رو روی رون های فلیکس گذاشت و بدن فلیکس رو بین دست ها و پاهای خودش قفل کرد و بعد از گذاشتن یه بوسه روی موهای لختش گفت : شبت بخیر عزیزم .
فلیکس با شنیدن کلمه ی عزیزم لبخندی زد .
بوسه ای روی سینه ی لخت هیونجین گذاشت و مکید و باعث شد کبود بشه . بلافاصله دوباره کبودی رو بوسید و گفت : شب توعم بخیر .
...................................................................................................................................................
صبح با صدای دلربای سونگمین از خواب بیدار شد .
بدنش رو کش داد و گفت : صبح بخیر .
سونگمین بوسه ای روی لب های مینهو گذاشت و گفت : سلام رییس صبحتون بخیر .
مینهو لبخندی زد و گفت : با هان جیسونگ حرف زدی ؟
سونگمین با لبخند گفت : البته .. گفت امروز ساعت 10 برید کافه ی مافیا های هوانگ .. ولی رییس اونجا خیلی خطرناکه .. میخوایید قرار رو کنسل کنم ؟
از روی تخت بلند شد و همانطور که به سمت دست شویی میرفت گفت : نه .. قرار نیست تنها برم .. با دیگارد ها رو اماده کن .. باید زود بریم بیاییم بابا داره میاد .
سونگمین لبخندی زد و گفت : چشم قربان .
.
با رسیدن به سالن بزرگ مافیای هوانگ ، مردی با کت و شلوار مشکی در رو براش باز کرد و مینهو از ماشین پیاده شد .
دکمه ی کت چسبونش رو بست و به سمت درب ورودی رفت .
با رسیدن به محوطه ی تاریک سالن ، جیسونگ شاتش رو پایین دستی برای مینهو تکون داد .
مینهو با دیدن جیسونگ ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد .
به سمتش رفت و بعد از اینکه سونگمین صندلی رو عقب کشید ، نشست و گفت : به نظرتون این طرز برخورد با یه رییس درسته هان جیسونگ شی ؟
به صندلی تکیه داد و پوزخندی زد و گفت : شما در خواست دیدار با من رو دادید مینهو شی .. پس شما الان میزبانید نه من .
مینهو با تخسی گفت : ولی الان ما توی سالن شما هستیم .
جیونگ با همون پوزخند گفت : ولی این درخواست شما بوده .. اگر قراره همه ی حرفامون در این باره باشه بهتر نیست شما به عمارتتون برگردید و من به کارام برسم ؟
مینهو اخمی کرد .
تکیه اش رو صندلی گرفت و هر دوتا ارنجش رو روی میز گذاشت و گفت : مطمئنم خبر دارید که بازی های لاتاری ما و گروه شما قراره سال دیگه برگذار بشه .. میخوام زمانش رو به زمان دیگه ای موکول کنید .
جیسونگ سری تکون داد و گفت : مثلا چه زمانی ؟
مینهو به سرعت گفت : مثلا هفته ی دیگه .
جیسونگ اخمی کرد و گفت : مگه شما هفته ی دیگه با گروه سئو بازی ندارید ؟
مینهو اخمی کرد و کمی فکر کرد و گفت : پس نظرتون چیه به دو هفته ی دیگه موکولش کنیم ؟
جیسونگ اخمی کرد و گفت : من پشت تلفن هم بهتون گفتم که فقط برای یک هفته دیگه وقت خالی داریم لی مینهو شی .. میتونید زمانتون رو با گروه سئو هماهنگ کنید .
مینهو اهی کشید و گفت : نمیتونم .
جیسونگ اخمی کرد و گفت : پس بذارید با جناب هوانگ تماس بگیرم .
مینهو سری تکون داد و دوباره به صندلی تکیه داد .
جیسونگ موبایلش رو از روی میز برداشت و با هیونجین تماس گرفت .
بعد از 7 تا بوق هیونجین با صدای خواب الودی جواب داد : بله ؟
فلیکس تکونی خورد و هوفی کرد و بیشتر خودش رو توی بغل هیونجین حل کرد .
هیونجین نگاهی بهش انداخت و دستش رو توی موهای فلیکس کرد و نوازشش کرد تا بخوابه .
جیسونگ اخمی کرد و گفت : جناب هوانگ الان دارم با رییس گروه مافیایی لی حرف میزنم .. میخوان زمان مسابقه رو به زمان زود تری موکول کنیم .. چه زمانی رو براشون تخمین بزنم ؟
هیونجین نگاهش رو به فلیکس خواب الود توی بغلش داد و گفت : من اجازه ی جا به جا شدن این زمان رو نمیدم ..
جیسونگ خطاب به مینهو گفت : جناب هوانگ قبول نمیکنن که زمان عوض بشه .
مینهو اهی کشید و خواست حرفی بزنه که هیونجین گفت : بزار روی اسپیکر .
جیسونگ چشمی گفت و موبایل رو روی اسپیکر گذاشت : من این زمان رو عوض نمیکنم جناب دیگه بحثی توش نیست .
و بلافاصله تماس رو قطع کرد .
مینهو اهی کشید و دستی به پیشونیش کشید .
جیسونگ موبایل رو توی جیبش گذاشت و گفت : چرا اینقدر برای بازی با ما عجله دارید ؟
مینهو اخمی کرد و از روی صندلی بلند شد . اخمش رو از بین ابروهاش کنار زد و لبخندی به جیسونگ زد و گفت : امیدوارم بیشتر همدیگه رو ببینیم هان جیسونگ شی .
دستش رو دراز کرد تا با جیسونگ دست بده .
جیسونگ با لبخند از روی صندلی بلند شد و دست مینهو رو گرفت .
مینهو یک دفعه دست جیسونگ رو کشید و توی گوشش گفت : امیدوارم این دیدار ها بدون توجه به گروه مافیاییمون باشه هان جیسونگ شی .
*********************************************************************************************************های های این پارت نسبت به پارت های دیگه طولانی تر بود و یه جورایی پارت ویژه محسوب میشه .
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید .
پس لطفا نظر و ووت بدید بدید . ممنونم .
شرط برای آپ پارت بعد ۶۰۰ ووت .
راستی اینم م کسانی که میخونن و ووت نمیدن ریپورت میشن متاسفم این برای همه ی فیکشن ها صادق هست .
بازم ببخشید .. امیدوارم درک کنید .
YOU ARE READING
mafia is on the way
Fanfictionmain couples: Hyunlix , #Minsung , #chanin , #changmin sub couples : #hyunsung , #changlix , #2min genres : Romance , Drama , Smut , dark , Bdsm , mafia کاپل های اصلی : هیونلیکس . مینسونگ . چانین . چانگمین . کاپل های فرعی: هیونسونگ . چانگلیکس...