part 17

1K 163 44
                                    

بعد از پارک کردن ماشینش توی پارکینگ عمارت ، ازش خارج شد و به سمت ورودی رفت .
همه ی افراد گروه با دیدنش به صف شدن و هیونجین بدون اهمیت دادن به اونها وارد عمارتش شد .
قبل از ورود به اتاق ، خطاب به بادیگاردش لب زد : هان جیسونگ رو برام بیار .
و سپس وارد اتاق شد و منتظر جیسونگ موند .
چیزی نگذشته بود که جیسونگ وارد اتاق شد و با لبخندی که به هیچ وجه نمی تونست جلوش رو بگیره ، رو به روی میز هیونجین ایستاد : سلام رییس .. کجا بودین تا حالا ؟ همه دلتنگتون بودیم .
پوزخندی زد و گفت : عه جدی ؟ چه بد .. یه کاری برام پیش اومده زیاد نمی تونم بیام اینجا .. حالا موضوع مهمی نیست به خاطر چیزه دیگه ای اینجام .
جیسونگ با همون حالت گفت : چه موضوعی رییس ؟
تکیه اش رو به پشتی چرم صندلیش داد و گفت : می خوام به گروه لی پیش کشت کنم .
لبخند به سرعت نور از روی لب هاش پاک شد .. سرش رو بالا اورد و توی چشم های هیونجین نگاه کرد و با نا باوری لب زد : چ .. چی ؟
سرش رو بالا اورد و با اخم توی چشم های جیسونگ نگاه کرد و گفت : فکر نمی کنم عادت داشته باشم که یه حرف رو دو بار بزنم هان جیسونگ . درسته ؟
با چشم هایی که به سرعت نور پر شده بود لب زد : ولی قربان .. من .. من نمیخوام برم به گروه لی .
هیونجین با اکراه بهش نگاه کرد و سپس چنان زد زیر خنده که قلب جیسونگ از این بی رحمی شکست .
بین خنده لب زد : چی باعث شده فکر کنی نظر تو برام مهمه ؟
نا باورانه به هیونجین نگاه کرد و توی ذهنش گفت : این شخص همونیه که قبل از ورود اون پسر منو توی تخت نوازش می کرد و می بوسید ؟
با یاد اوری فلیکس دستاش رو مشت کرد و زیر لب گفت : پس همش بخاطر اون پسره ی پست فطرته .
خیلی سعی کرد صداش اروم باشه ولی این ارومی برای گوش های هیونجین بیش از حد بلند بود .
با ارامش از روی صندلی بلند شد و به سمت جیسونگ رفت و رو به روش ایستاد .
با دو انگشت شست و اشاره سرش رو بالا گرفت و همانطور که توی چشم های اشکیش نگاه می کرد ، لب زد : تو الان چه زری زدی ؟
چرا حالا که داشت به گروه لی می رفت نباید حرفش رو می زد ؟
جیسونگ : گفتم تمام این اخلاق بد شما با من بخاطر اون پسره ی اشغال لی فلیکسهههه .
با سوزش طرف راست صورتش ، حرفش رو قطع کرد و هقی زد .
یقه ی لباس جیسونگ رو با یک دست گرفت و با دست دیگه چونه اش رو به اسارت در اورد و لب زد : یه بار دیگه حرفت رو تکرار کن .. چی گفتی ؟
جیسونگ با گستاخی توی چشماش نگاه کرد و گفت : تمام این بی توجهیاتون به من بخاطر اون لی فلیکس هرزه است .
و دوباره سیلی نصیب صورت بی نقصش شد .
پوزخندی زد و لب زد : اره .. بزنین .. بزنین .. شما که نمی تونین حرصتون رو سر اون هرزه خالی کنین  .. پس سر من خالی کنین .
هیونجین عصبی از چیز هایی که شنیده بود ، دستش رو بالا اورد تا بیوفته به جون جیسونگ که موبایلش روی میز ویبره رفت .
با خشم یقه ی لباس رو ول کرد و محکم پسر کوچکتر رو هل داد و باعث شد زمین بخوره .
بدون اهمیتی به صدای اخ جیسونگ که حاصل برخورد کمرش به لبه ی میز و پاره شدنش بود ، به سمت موبایلش رفت و با دیدن بک گراند که شماره ی فلیکس رو به نمایش گذاشته بود ، اخمی کرد .
ایکون سبز رو زد و تماس رو وصل کرد : جونم ؟
فلیکس با جیغ گفت : هیونجینننننن ؟
ترسیده و نگران شده لب زد : چیه فلیکس .. چی شده ؟
فلیکس با هق هقی اروم گفت : تو رو خدا بیا خونه .
و یک دفعه چنان جیغی زد که هیونجین رو بیشتر ترسوند .
هیونجین نگران شده گفت : فلیکس ...فلیکسس حرف بزن فلیکس ..
و دوباره صدای جیغ دیگه ای رو شنید به همراه نفس نفس زدن در اثر دویدن اون پسر کوچولوی توی خونه و در اخر صدای بوق ممتد .
با عجله لب زد : لیکس ؟ لیکس حرف بزنننن .
موبایل رو با عجله از گوشش فاصله داد و خم شد و پالتوش رو از روی صندلی برداشت و با عجله به سمت در اتاق دوید که یاد وجود جیسونگ افتاد .
به عقب برگشت و لب زد : وقتی برگشتم نمی خوام ببینمت هان جیسونگ .. باید خبر رفتن به عمارت لی به گوشم برسه . بسلامت .
و بلافاصله از اتاق خارج شد و محکم در رو کوبید .
با خروج هیونجین از اتاق ، از روی زمین بلند شد و اشکایی که از درد و حس تحقیر شدن پایین ریخته بود رو محکم با پشت دست کنار زد .
کمرش به شدت تیر می کشید ولی درد قلبش خیلی بیشتر از اون خراش 7 سانتی بود .
اب بینیش رو بالا کشید و به سمت میز هیونجین رفت .
نامه ای که هیونجین بهش گوشزد کرده بود که به لی مینهو بده رو برداشت و از اتاق خارج شد .
با خروجش از اتاق ، کسی که دستیار اول هیونجین شده بود به سمت اومد و گفت : اوه .. هان جیسونگ .. می بینم که دوران هرزه گریت به پایان رسیده .. رییس هوانگ نهایت لذت رو ازت برد و مثل یه تفاله از زندگیش پرتت کرد بیرون .
بدون اهمیت به پسرک از جفتش رد شد و برای همیشه از عمارت نفرین شده ی هوانگ خارج شد .
بعد از چیزی حدود 15 دقیقه به عمارت لی رسید .
اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و سعی کرد یک ادم مقتدر به نظر برسه ولی کاش اون اب های توی چشمش امون می دادن .
به محض نزدیکی به درب اصلی ، بادیگاری جلوی جیسونگ رو گرفت و گفت : تو کی هستی ؟
جیسونگ بی حوصله لب زد : به رییست بگو یه پیغام از گروه مافیایی هوانگ دارم .
مرد با شنیدن این اسم و یاد اوری هیونجین به وضوح ترسید و لرزید .
به سرعت بی سیمش رو در اورد و با سونگمین تماس برقرار کرد .
سونگمین : چیه ؟
بادیگارد : قربان شخصی از گروه مافیایی هوانگ اومده .. یه پیغام برای رییس داره .
سونگمین با اخم لب زد : بفرستش داخل .
بادیگارد سری تکون داد و بی سیم رو توی جیب پشتی شلوارش جا داد : بفرمایید داخل .
با قدم هایی اروم بادیگارد رو دور زد و به سمت عمارت اصلی رفت .
تا به اتاق رسید ، سونگمین جلوش رو گرفت و گفت : پیامت رو بده من می رسونم .
پوزخندی روی لبای بی رنگ و ترک خورده اش نشست .
با دست های بی جونش سونگمین رو کنار زد و گفت : گمشو .
و قدمی برداشت و دستش رو روی دستگیره گذاشت و تا خواست بازش کنه سونگمین دستش رو کشید و به عقب برش گردوند .
با اخم لب زد : گفتم من بهشون ...
با مشتی که به دهنش خورد حرفش کامل نشد .
جیسونگ با داد و گریه گفت : راحتم بزارررر .
به محض شنیدن غوغای بیرون و صدای داد جیسونگ ، از روی صندلیش بلند شد و به سمت در اتاق رفت .
با شدت زیادی دستگیره رو پایین کشید و گفت : اینجا چخبره ؟
و با اولین چیزی که مواجه شد پیراهن سفید و خونی جیسونگ بود .
جیسونگ با چهره ی بی روحی که کم خونیش رو به رخ می کشید ، به سمتش برگشت و گفت : نیازه حرف بزنیم .
مینهو اخمی کرد و گفت : کمرت ...
جیسونگ بی اهمیت گفت : باید حرف بزنیم .
سری تکون داد و از چارچوب کنار رفت تا جیسونگ وارد بشه .
به محض وارد شدن جیسونگ به اتاق خطاب به سونگمین که لبش پاره شده بود گفت : برو لبت رو پانسمان کن . بعدم بیارش اتاق من .
سری به نشونه ی احترام خم کرد و از مینهو فاصله گرفت .
با رفتن سونگمین وارد اتاق شد و به سمت میزش رفت .
روی صندلی پشتش نشست و ارنجاش رو روی میز گذاشت و گفت : میشنوم .
نامه رو از توی جیب شلوارش در اورد و با چشم های خمار جلوی مینهو گذاشت و گفت : این .. این ن .. نامه .. ی .. این نامه ی .. ر .. رییس هوانگه .
مینهو با اخم به وضعیت داغون جیسونگ نگاه کرد و گفت : تو حالت خوب نیست .
دستای لرزونش رو مشت کرد و با ضعف لب زد : خوبم .
از روی صندلیش بلند شد و به سمت جیسونگ رفت .
شونه هاش رو گرفت و به سمت مبل هلش داد .
جیسونگ عصبی سعی کرد مینهو رو دور کنه ولی توانش رو نداشت .
روی مبل گذاشتش و جلوش زانو زد .
دستاش رو به سمت دکمه های جیسونگ برد و سعی کرد بازشون کنه که دست جیسونگ روی دستش نشست .
اروم سرش رو بالا اورد و با چشمای خیس جیسونگ مواجه شد .
با لکنت و نفس بریده لب زد : همش تقصیر برادر توعه . اگر .. هق هق .. اگر نمی اومد توی زندگی هیونجین اینطوری نمیشد .. هق هق .. اون منو از عمارت بیرون کرد و به تو پیش کش کرد .. چرا ؟ هق هق .. مگه من چی از اون پسره لی فلیکس کم دارم ؟ از 7 سال پیش تا الان همش بهش سرویس دادم .. همیشه سعی می کردم تمیز باشم تا دلش رو نزنم ولی زدم .. با وجود تمیزی بدن و سوراخم دلشون زدم .. اون توی تمام این 7 سال فقط منو یه سوراخ میدید .. هق هق ..
اخمی کرد و نا خواد اگاه دستش بالا اومد و با انگشت شست اشک های جیسونگ که کل صورتش رو خیس کرده بودن رو کنار زد و حرفی نزد .
جیسونگ ادامه داد : چرا فقط مثل هیونجین ازم لذت نمی بری و بعدش مثله یه تیکه کاغذ پاره شده پرتم نمی کنی بیرون ؟
سپس دست مینهو رو کنار زد و شروع به باز کردن دکمه ی پیراهنش کرد .
مینهو متعجب و با ناراحتی به جیسونگ که داشت بدنش رو عرضه می کرد نگاه کرد و حرفی نزد .
پیراهن خونیش رو گوشه ای انداخت و از روی مبل بلند شد تا شلوارش رو دربیاره که مینهو انگشتاش رو توی انگشت های ظریف و نحیفش فرو کرد و گفت : بسه .. باید کمرت رو پانسمان کنم .
هقی زد و با زور دست مینهو یکبار دیگه روی مبل نشست .
اشکاش یک دقیقه هم قطع نمی شد و این داشت مینهو رو نگران می کرد .
به طرف میزش برگشت و لیوان ابی از پارچ پر کرد و به طرف جیسونگ رفت .
لیوان رو جلوش گرفت و گفت : بخور .
اروم لیوان رو گرفت و لب های کوچولوش رو به لبه ی شیشه ایش چسبوند و اب رو یک نفس سر کشید .
با اتمام اب ، خم شد تا لیوان رو روی میز بزاره که زخمش بیشتر باز شد و باعث شد داد جیسونگ بره هوا .
مینهو ترسیده جفتش نشست و دستش رو روی شونه هاش گذاشت و کمرش رو به طرف خودش چرخوند .
توی اون لحظه سعی کرد به هیچ چیز جز اون زخم 9 سانتی نگاه نکنه ولی با این حال نمی تونست منکر باریکی کمر پسر رو به روش بشه .
سونگمین با جعبه ی کمک های اولیه وارد اتاق شد و با دیدن وضعیت اون دو ، اخمی کرد .
گلوش رو صاف کرد و به این نحو حضورش رو اعلام کرد .
مینهو به سمتش برگشت و گفت : زود باش جعبه رو بیار .
سری تکون داد و به طرفش دوید و جعبه رو روی میز گذاشت .
مینهو با سرعتی که حتی توی تیر اندازی هم ازش استفاده نمی کرد ، در جعبه رو باز کرد و بتادین و بانداژ رو بیرون کشید .
اول با دستمال کمر خونیش رو تمیز کرد و سپس بتادین رو روی زخمش ریخت و باعث شد جیسونگ جیغی از درد بکشه .
با اخم و نگرانی بهش نگاه کرد و به ادامه ی کارش پرداخت .
بانداژ رو از توی جعبه ی پلاستیکیش بیرون کشید و روی زخم پسر کوچکتر گذاشت و چسب بزرگی که کل زخم و بانداژ رو می پوشوند روش زد .
با اتمام کارش خواست حرفی بزنه که جیسونگ بی حال توی بغلش افتاد و از هوش رفت .
متعجب به موهای ریخته توی صورت خیسش نگاه کرد و گفت : هی ... هی بیدارشو .
ولی جوابی از پسرک نگرفت .
اهی کشید و نگاهش رو به سونگمین داد و گفت : تو دیگه برو .
سونگمین با اخم احترامی گذاشت و از اتاق خارج شد .
به محض بسته شدن در ، یک دستش رو دور کمر جیسونگ و دست دیگه اش رو زیر زانوهاش گذاشت و از روی مبل بلندش کرد و به طرف تخت رفت .
اروم جیسونگ رو روش گذاشت و پتو رو تا روی گردنش بالا کشید و البته که یادش نرفت شلوار خونی و کثیفش رو دربیاره .
با اتمام کارش کمرش رو صاف کرد و به پسر معصوم روی تخت نگاه کرد .
لبخندی زد و گفت : چقدر توی خوابت معصومی هان جیسونگ .. دقیقا برعکس بیداریت .
اهی کشید و نگاهش رو از پسر کوچکتر گرفت و به سمت میز رفت تا نامه ای که هیونجین براش فرستاده بود رو بخونه .
نامه رو برداشت و اروم کاغذ ها رو از هم فاصله داد نا نوشته نمایان بشه : سلام لی مینهو شی .. برادرت لی فلیکس پیش منه و من در قبالش یه پیش کش برات فرستادم .. اون دیگه نیازی به گروه لی نداره چون از الان معشوقه ی منه و یک معشوقه جاش پیش عاشقه .. دنبالش نگرد نمی تونی پیداش کنی و البته که اگر پیداش کنی هم نمی تونی از من بگیریش .. هان جیسونگ نوش جونت لی مینهو از الان به بعد اون مال من نیست .
پوزخند متعجبی زد و نامه رو به طرف سطل اشغال کنار میزش پرت کرد و دستاش رو روی میز گذاشت : هوانگ هیونجینننن .
..................................................................................................................................................
به محض رسیدن به خونه ، از ماشین پیاده شد و به طرف ورودی دوید .
کلید رو از توی جیبش خارج کرد و در رو باز کرد و با شدت زیادی وارد خونه شد .
با داد و نگرانی لب زد : فلیکس ؟ فلیکس کجایی ؟
و همون لحظه صداش رو از توی اشپزخونه شنید : هیونجین .. هیونجیننننن .
با عجله به طرف اشپزخونه رفت و خواست با نگرانی بگه چی شده که فلیکس رو در حالی که روی کابینت ایستاده بود و یک اسپری حشره کش دستش بود دید .
فلیکس با دیدنش هقی زد و گفت : هیونجین .. بیا اینور الان می خورت .
متعجب مسیر نگاه فلیکس رو دنبال کرد و به یک سوسک بالدار رسید .
با خشم دستاش رو مشت کرد و خم شد .
دمپایی برداشت و محکم روی اون حشره ی موزی زد و کشتش و پخش شدن خونش روی دیوار مصادف شد با جیغ بلند فلیکس .
بعد از کشتنش ، بلندش کرد و به سمت ورودی رفت و از خونه پرتش کرد بیرون .
فلیکس با احتیاط از روی کابینت پایین اومد و به در ورودی نگاه کرد .
با وارد شدن دوباره ی هیونجین به خونه ، با لبخند گفت : اه .. ممنون که اومدی .. خواب بودم بعد تشنم شد اومدم اب بخورم که ...
با سیلی محکمی که خورد حرفش رو قطع کرد و با لذت چشماش رو بست .
هیونجین خودش هم از این حرکت خجالت زده شد و سرش رو پایین انداخت .
حسابی ترسیده بود و فکر می کرد بلایی سر پسرک اومده ولی وقتی دیده بود همه چیز بخاطر یه سوسک بوده ، از کوره در رفت و سیلی نثار صورت زیباش کرد .
فلیکس : دوباره .
متعجب سرش رو بالا اورد و به فلیکس نگاه کرد : چی ؟
به پسر بزرگتر نزدیک شد و گفت : دوباره بهم سیلی بزن .
کمی مکث کرد ولی با فکر به این که شاید فلیکس مازوخیسم باشه ، سیلی دردناک دیگه ای بهش زد و به وضوح رگه های لذت رو توی چشمای مشکی رو به روش دید .
پوزخندی زد و همون یه ذره فاصله رو هم از بین برد و گفت : مازوخیسمی ؟
اروم چشماش رو باز کرد و گفت : نمیدونم .
هیونجین اینبار سر خم کرد و لباش رو روی ترقوه های بیرون زده از ربدوشامبر فلیکس گذاشت و گازی محکم ازش گرفت .
فلیکس اهی از سر لذت کشید و دستش رو توی موهای هیونجین فرو کرد و لب زد : بیشتر .. محکم تر .. اههه .
فشار دندون هاش رو بیشتر کرد و باعث بلند شدن اه از سر لذت فلیکس شد .
بین گاز پوزخندی زد و توی دلش گفت : من می دونستم تو علاوه بر جسمم روحمم ارضا می کنی لی فلیکس ..
......................................

های کیوتی ها .
اینم پارت ۱۷ .
لطفا ووت و کامنت رو فراموش نکنید.
همه ی آپ ها بستگی به تعدا این دو داره .
مرسی که هستید واقعاااا .











mafia is on the wayWhere stories live. Discover now