چنل تلگرام
@Hyunlix_Zoneبالاخره روز موعد رسیده بود .
هیونجین روی تخت نشست و نگاهش رو به فلیکس خوابیده داد .
لبخندی زد و خم شد و بوسه ای رو شقیقه اش زد و گفت : فلیکسم .. نمیخوای بیدار شی ؟
فلیکس نقی زد و پتو رو بیشتر روی خودش کشید .
هیونجین با عشق لبخندی زد و گفت : امروز روز مهمی برای دوست پسرته لی فلیکس شی .. واقعا نمیخوای بیدار شی و توی اماده شدن کمکش کنی ؟
فلیکس با غر روی تخت نشست و گفت : هیونجین .. چرا نمیذاری بخوابم ؟ نه شبا میذاری نه صبحا .
هیونجین خندید و محکم فلیکسش رو توی بغل گرفت و گفت : هر کسی جای تو این حرف رو بهم زده بود با یه گلوله کشته بودمش .
فلیکس لبش رو با ناراحتی گزید و از بلایی که قرار بود امروز به سر مردش بیاره ، برای لحظه ای پشیمون شد .
هیونجین که جوابی از فلیکس نگرفت ، بوسه ای روی سرش گذاشت و گفت : امروز می خوای بیای پیشم تا باهم بردم رو جشن بگیریم ؟
فلیکس از توی بغل پر از ارامش هیونجین بیرون اومد و گفت : نه .. میخوام توی خونه بمونم .
هیونجین اخمی با دلخوری کرد و گفت : یعنی نمیخوای بیای ؟ امروز روز خیلی مهمی برای منه فلیکس .. اگر ببازم باید از پدر خوندگی خداحافظی کنم و گردنبند مالکیت رو بدم به رقیبم .. اگر نباشی صد در صد می بازم .
فلیکس با ذوق خندید ولی توی دلش اشوب بود .
دستاش رو به گونه های هیونجین رسوند و بوسه ای روی لباش گذاشت و اروم لب پایینش رو مکید .
هیونجین که کمی دلخور شده بود ، لب بالای فلیکس رو زبونی زد و از خودش جداش کرد و گفت : نمیای واقعا ؟
فلیکس با لبخند گفت : متاسفم .. امروز واقعا خستم ..
ولی توی دلش گفت : میام عزیزم .. میام ولی نه به عنوان عشقت .. به عنوان رقیبت میام هیونجینم .
هیونجین اهی کشید و لب زد : باشه عزیزم .. پس حسابی استراحت کن چون میخوام وقتی برگشتم خبرای خوبی بهت بدم .
فلیکس با لبخند دندون نمایی گفت : چه خبری ؟
هیونجین لب زد : خیلی وقته میخوام اینکار رو کنم فلیکس و حس میکنم امشب بهترین موقع است .
فلیکس سری تکون داد و گفت : خب من از کنجکاوی دیونه میشم .
هیونجین تنها لبخند شیرینی زد و از روی تخت بلند شد .
نمیخواست الان به فلیکس بگه که براش حلقه خریده و میخواد ازش خواهش کنه که برای همیشه با هم باشن ..
میخواست وقتی از کاباره برگشت بهش بگه و برای همیشه فلیکس رو مال خودش کنه ولی ...
.
.
مینهو با خستگی عینکش رو از روی چشمش برداشت و از پشت میز بلند شد .
نگاهی به تقویم روی میز انداخت و با دیدن تاریخ ، اهی کشید و لب زد : امیدوارم همه چیز خوب پیش بره لیکس .
با اتمام حرفش اهی کشید و به طرف پنجره ی بزرگ اتاقش رفت .
از توی شیشه داشت باغ رو نگاه میکرد که یک دفعه چشمش به جیسونگ خورد .
جیسونگ با یه لبخند شیرین ، چوبی به دست گرفته بود و مدام پرت میکرد تا تانی اون رو براش بیاره .
مینهو متعجب به سگش نگاه کرد .
تانی سابقه نداشته که به غیر از خود مینهو با کسی بازی کنه . پس چرا الان اینقدر برای بازی با جیسونگ هیجان داشت ؟
نگاهش رو از تانی گرفت و به جیسونگ خندون داد .
یه لحظه دلش لرزید .
لبخند های اون پسر بی نهایت براش زیبا بودن و بادی که موهاش رو به حرکت در میاورد ، باعث میشد که دل مینهو برای هزارمین بار بلرزه و با خودش بگه : یعنی بالاخره عاشق شدم ؟
اهی کشید و نگاهش رو به تانی داد و از بازی اون دوتا باهم لذت میبرد تا اینکه جیسونگ از جاش بلند شد و به طرفش برگشت .
نمیدونست چرا ولی یه لحظه دلش خواست به پنجره ی اتاق مینهو نگاه کنه .
با دیدن نگاه خیره ی مینهو روی خودش ، با خجالت لبخندی زد و به مینهو نگاه کرد .
مینهو هم متقابلا لبخندی زد و با انگشت اشاره و وسط بهش اشاره کرد تا بیاد بالا .
جیسونگ با عجله ای بی سابق ، به طرف پله ها رفت تا به مینهو برسه .
خودش هم از این اشتیاقش تعجب کرده بود .
با رسیدن به اتاق مینهو ، لبخندی زد و در زد .
مینهو لب زد : بیا داخل .
وارد اتاق مینهو شد و لب زد : با من کاری داشتید رییس ؟
مینهو با لبخند به طرفش برگشت و گفت : نه .
و به طرف جیسونگ قدم برداشت .
با رسیدن بهش دستش رو دور کمرش حلقه کرد و توی بغل گرفتش و لب زد : کاری باهات نداشتم فقط برای یه لحظه دلم خیلی برات تنگ شده بود .
جیسوننگ متعجب به رو به روی خیره شد و حرفی نزد ولی بعد از چند ثانیه ی کوتاه لبخندی روی لباش نشست و دستاش رو دور کمر مینهو حلقه کرد و با صدایی که انگار از توی غار در میومد لب زد : منم دلم براتون تنگ شده بود رییس لی .
مینهو لبخندش رو عریض تر کرد و جیسونگ رو بیشتر به خودش فشرد .
بعد از چند دقیقه ی طولانی از بغل هم خارج شدن و مینهو لب زد : باید اماده بشیم امشب بازی داریم .
جیسونگ سرش رو پایین انداخت و با یاد اوری هیونجین گفت : رییس ؟
مینهو موهای جیسونگ رو از روی پیشونیش کنار زد و گفت : جونم ؟
جیسونگ با عجز نالید : میشه گردنبند رو از رییس هوانگ نگیرید اگر بردید ؟
مینهو اخمی کرد و گفت : متاسفم ولی این بازی دست من نیست جیسونگ .
جیسونگ اخمی کرد و گفت : چی ؟ مگه شما با رییس هوانگ بازی ندارید ؟
مینهو دستاش رو توی جیبش فرو برد و به طرف پنجره برگشت و گفت : من نه .. رییس گروه مافیایی لی باهاش بازی داره .
جیسونگ با اخمی از روی نفهمیدن منظور مینهو بهش نگاه کرد و خواست چیزی بگه که متوجه موضوع شد .
با چشم های گشاد شده لب زد : لی فلیکس ؟
مینهو حرفی نزد و تنها اهی کشید .
و این حرکت به جیسونگ ثابت کرد که حرفش کاملا صحیح هست .
.
.
پالتوی بلند مشکیش رو تنش کرد و از اتاق خارج شد .
فلیکس که توی اشپزخونه بود ، با دیدن تیپ هیونجین که یک پیراهن سفید و یک شلوار جذب مشکی پوشیده بود و اون پالتوی بلند و موهای بلوند بلندش ، سوتی زد و توجه هیونجین رو به خودش جلب کرد .
هیونجین با لبخند دندون نمایی بهش نگاه کرد و گفت : چته ؟
فلیکس به طرف هیونجین رفت و دستش رو دور گردنش حلقه کرد و بالا پرید .
هیونجین با عجله دستش رو زیر لوب های باسن فلیکس گذاشت تا نیوفته .
فلیکس هم پاهاش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و گفت : هی هوانگ .. حس نمیکنی خیلی جذاب شدی ؟
هیونجین خنده ای کرد و گفت : تو که نمیای باهام مجبورم خودمو جذاب کنم تا بقیه بهم پا بدن و بیان سمتم .
فلیکس اخمی به چهره نشوند و حرفی نزد .
هیونجین با دیدن اخم فلیکس ،با خنده بوسه ای روی لباش گذاشت و گفت : شوخی کردم .
فلیکس با همون اخم گفت : دیگه از این شوخیا نکن .
هیونجین جدی شد و لب زد : چشم .
فلیکس خوبه ای گفت و لباش رو روی لبای هیونجین گذاشت و یه بوسه ی خیس رو شروع کرد .
هیونجین برگشت و کمر فلیکس رو به دیوار تکیه داد و متقابلا جواب بوسه هاش رو داد .
اونقدر به بوسیدن هم ادامه دادن که نفس کم اوردن .
هیونجین اروم لباش رو جدا کرد و با چشم های خمار شده لب زد : من باید برم فلیکس .. شب میبینمت عزیزم .
فلیکس که حسابی بغض گلوش رو گرفته بود ، دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و گفت : یکم دیگه .. فقط یکم دیگه ببوسم .
هیونجین با اخم گفت : لیکس ؟
فلیکس با لبخند و چشم هایی که داشت پر میشد بهش نگاه کرد .
هیونجین لب زد : چرا گریه میکنی ؟
فلیکس ادامه داد : چون دلم خیلی برات تنگ میشه .
هیونجین که متوجه منظور فلیکس نشده بود ، لبخندی زد و گفت : من زود برمیگردم خونه عزیزم .
فلیکس اب بینیش رو بالا کشید و لب زد : هیونجین من همیشه دوست دارم خب .. خیلی دوست دارم .
هیونجین با همون لبخند روی لباش گفت : منم دوست دارم عزیزم .. خیلی زیاد .
فلیکس با این حرف هیونجین ، دستش رو دور گردن محکم کرد و توی بغلش فرو رفت و چشماش رو محکم روی هم فشار داد .
هنوزم دو دل بود برای کاری که میخواست بکنه ولی نمیتونست کاری که هیونجین باهاش کرده بود رو فراموش کنه .
لی فلیکس مغروری که همه ازش حساب میبردن ، با کار هیونجین به یه هرزه تبدیل شده بود و حتی از کسایی که مثل مرگ ازش میترسیدن کتک خورد .
برای ادم کردن اونا هم که شده بود باید مقام پدر خوندگی رو از هیونجینش می گرفت و به زندگی قبلش بر میگشت .
هیونجین فشاری به پهلو های فلیکس وارد کرد و بوسه ای روی چشمای خیسش گذاشت و گفت : زود بر میگردم عزیزم .. خیلی زود .
فلیکس سری تکون داد و گردن هیونجین رو رها کرد و طولی نکشید که صدای بسته شدن در به گوشش رسید و چندی بعد صدای هق هق های فلیکس تنها نوایی بود که سکوت خونه رو می شکست .
وقتی حس کرد کمی اروم شده ، نگاه خیسش رو به ساعت داد و با حرص اشکاش رو کنار زد .
از روی سرامیک های اشپزخونه بلند شد و به طرف اتاق مشترکش با هیونجین رفت .
پیراهن مشکی و شلوار مشکی تن کرد و کروات زرشکی ضمیمه اش کرد و کتی که جلوش کوتاه و پشتش بلند بود و رنگ زرشکی داشت به تن کرد .
نیم بوت های مشکیش رو از توی کمد برداشت و پوشید و به طرف ایینه رفت .
خط چشمی کشید و داخل چشماش رو سیاه کرد .
بالم رنگ بی رنگی زد تا فقط لباش براق بشن . به موهاش ژل زد و جلوشون رو بالا داد تا چهره اش از این حالت کیوت خارج بشه .
با اتمام کاراش رو به روی ایینه قدی ایستاد و لب زد : به زندگی جهنمی قبلیت خوش اومدی فلیکس ..
الان شده بود اون فلیکس سابق که همه مثل مرگ ازش میترسیدن .
خواست از اتاق خارج بشه که نگاهش به انگشتر های روی میز خورد .
پوزخندی زد و به طرفشون رفت .
دوتا رینگ سیاه برداشت و وارد انگشت حلقه ی راست و اشاره ی چپش کرد و دوباره به خودش از توی ایینه نگاه کرد و وقتی مطمئن شد دقیقا همون لی فلیکس قبله ، از اتاق و سپس خونه خارج شد و به طرف سالن رفت .
با ورودش به کاباره ، همه از جاهاشون بلند شدن و به نشونه ی احترام سر خم کردن .
هیونجین سری تکون داد و از بین تموم مافیا ها رد شد و به طرف میزی که از قبل رزرو شده بود رفت .
داور ها ایستاده بودن و منتظر نشستن هر دو بازیکن روی صندلی بودن .
با نزدیک شدن هیونجین به میز ، نود درجه خم شدن و همه یک صدا لب زدن : خوش اومدین پدر خونده .
هیونجین حرفی نزد و خطاب به منشیش لب زد : رییس لی هنوز نیومده ؟
منشی خواست حرفی بزنه که مینهو روبه روی هیونجین روی صندلی نشست و گفت : متاسفم که معطل شدید پدر خونده ی عزیزم .
هیونجین پوزخندی زد و گفت : مهم نیست .. هنوز ربع ساعت برای حذف شدن وقت داشتی .
مینهو هم متقابلا پوزخندی زد و به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین لب زد : خوب شروع کنیم ؟
مینهو زیر چشمی به عقب نگاه کرد و گفت : لطفا یه لحظه صبر کنید .. من میخوام امروز زمین به کسه دیگه ای بدم که با شما بازی کنه .. البته اگر موافق باشید .
هیونجین پوزخند صدا داری زد و گفت : اوکیه .. بگو بیاد .
مینهو سری تکون داد و از روی صندلی بلند شد و همون لحظه دستش رو بالا اورد و تموم بادیگارد های پشت سرش در دو خط رو به روی هم ایستادن و پسری با یک شنل مشکی که صورتش رو پوشونده بود ، از بینشون رد شد و به طرف میز رفت .
هیونجین با دیدن پسرک اخمی کرد و منتظر موند تاببینه اون شخص کیه .
پسرک رو به روی هیونجین نشست و کمی سرش رو بالا اورد و باعث شد لب پایینش مشخص بشه .
و این برای هیونجین عاشقی که تموم اجزای صورت معشوقش رو از بر بود ، به شدت اشنا بود .
با قلبی که توی دهنش میزد و خدا خدا میکرد اشتباه کرده باشه لب زد : شنلت رو در بیار .
فلیکس بدون هیچ حرفی ، بند های شنلش رو باز کرد و کلاهش رو از سرش پایین انداخت .
هیونجین با دیدن فلیکسش ، بغض بدی گلوش رو گرفت .
فلیکس سرش رو بالا اورد و با چشم های سیاه شده اش به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با لب های لرزوند بهش نگاه کرد و گفت : فلیکس ؟
تیزی نگاه فلیکس به قدری برنده بود که تن مرد رو به روش رو به لرزه در میاورد .
تازه الان فهمید چرا فلیکس اون حرفها رو بهش میزد و میبوسیدش .
فلیکس با دیدن چشم های خیس هیونجین لب زد : خب پدر خونده ی عزیز .. بازی رو شروع کنیم ؟
هیونجین اب دهنش رو قورت داد تا بغضش پایین بره ولی بی فایده بود .
فلیکس هم دست کمی از هیونجین نداشت و داشت از بغض خفه میشد ولی به خودش اجازه نمیداد چشماش خیس بشه .
هیونجین دوباره به فلیکس نگاه کرد و اینبار با لحنی جدی خطاب به داور ها لب زد : شروع کنید .
دارو ها احترامی گذاشتن و بازی شروع شد .
توی این فاصله که اون ها بازی میکردن رییس های مافیا که فلیکس رو عذاب داده بودن ، مثل بید میلرزیدن و سعی در فرار کردن داشتن ولی بی فایده بود چرا که بادیگارد های فلیکس همه جا رو پوشونده بودن .
همانطور که با جدیت بازی میکردن ، هیونجین با دلتنگی به فلیکس چشم دوخت و گفت : از کی حافظه ات برگشته ؟ یا نه بهتره بگم از کی داری بازیم میدی ؟
فلیکس نگاهش رو به هیونجین داد و منتظر موند تا کارش رو برداره و فقط سکوت کرد .
هیونجین کارتش رو برداشت و ده پیک رو اورد .
دارو ها بیشتر مهره ها رو به طرف هیونجین بردن .
فلیکس با حرص به میز سبز رنگ نگاه کرد و کارتش رو از روی میز برداشت .
با دیدن ده دل ، لبخندی زد و خواست کارت رو روی میز بندازه که صدای پر از بغض هیونجین به گوشش رسید : فلیکس ؟
فلیکس نگاهش رو به هیونجین داد و با دیدن چشم های خیسش ، سریع سرش رو پایین انداخت و کارت رو رو کرد .
یکی از داور ها مهره ها رو به طرف فلیکس گذاشت و لب زد : بازی تمومه .. باید بشماریم .
هیونجین با صورتی خیس به فلیکس نگاه کرد و حرفی نزد .
فلیکس مدام نگاهش رو از هیونجین میدزدید چون میدونست اگر بهش نگاه کنه نمیتونه به راحتی ازش دل بکنه پس حرفی نزد و حتی سرش رو بالا نیاورد و داور ها شروع به شمردن کردند .
هیونجین حتی یک لحظه هم نگاهش رو از فلیکس نمیگرفت و این نگاه های خیس حتی دل مینهو هم به رحم اورده بود .
داور ها بعد از شمردن مهره ها با ترس بین فلیکس و هیونجین نگاه رد و بدل کردن .
فلیکس با اخم لب زد : نتیجه ؟
هیونجین نگاهش رو از فلیکس گرفت و به داور ها داد .
داور اول ، با دیدن نگاه هیونجین سر خم کرد و گفت : پدرخونده 23 مهره و .. و
فلیکس با حرص دستاش رو روی میز کوبید و لب زد : بنال دیگه .
داور اول با ترس از جا پرید و لب زد : و .. و شما 24 مهره دارید .
هیونجین با این حرف ، چشماش رو روی هم فشرد و به صندلی تکیه داد .
فلیکس باید خوشحال میشد .. ولی حتی یه ذره هم خوشحال نشد .
نگاهش رو به هیونجین داد و بهش نگاه کرد .
هیونجین با چشم های بسته اشکی ریخت و بلافاصله بازشون کرد و به فلیکس نگاه کرد .
فلیکس اب گلوش رو قورت داد و از روی صندلی بلند شد .
با قدم های اروم به طرف هیونجین رفت و پشت سرش ایستاد .
دستش رو به گردنبند پدرخونده رسوند و شروع به باز کردنش کرد و همزمان اشکی ریخت .
هیونجین به رو به رو خیره شد و حرفی نزد .
فلیکس گردنبند باز شده رو از جلو چشم های هیونجین بالا اورد و رو به روی خودش گرفت .
با لب های لرزون از بغض ، گردنبند رو نگاه کرد و طولی نکشید که به گردن خودش بستش .
با اتمام کارش دستش رو به شونه ی هیونجین کشید و لب زد : متاسفم .
و از هیونجین دور شد و به طرف بادیگارد هاش رفت .
یکی از بادیگارد ها شنبل رو روی سر فلیکس انداخت و احترام نود درجه ای گذاشت .
فلیکس اب بینیش رو بالا کشید و با دادی که لرز به تنه بقیه می انداخت لب زد : رییس شین .. ما .. بیون .. کیم .. یان .. سون .. رو دستگیر کنید و بیارین عمارت من ..
و سپس نگاهش رو به اون رییس های ترسیده داد و لب زد : وقت ادم شدنتونه .
و با اتمام حرفش نیم نگاهی به هیونجین انداخت و قبل از ریزش اشک هاش ، به طرف پله ها رفت و طولی نکشید که از سالن خارج شد .
هیونجین باورش نمیشد ..
پدر خوندگیش رو از دست داده بود ؟
این ذره ای براش مهم نبود .
غرورش رو از دست داده بود ؟
اصلا مهم نبود .
ولی با از دست دادن فلیکس باید چیکار میکرد ؟
...................................................................................................................................................
ESTÁS LEYENDO
mafia is on the way
Fanficmain couples: Hyunlix , #Minsung , #chanin , #changmin sub couples : #hyunsung , #changlix , #2min genres : Romance , Drama , Smut , dark , Bdsm , mafia کاپل های اصلی : هیونلیکس . مینسونگ . چانین . چانگمین . کاپل های فرعی: هیونسونگ . چانگلیکس...