part 20

732 120 5
                                    

اول از همه سلام .
ووت ها به شرط نرسیده ولی خب دلم نمیاد آپ کنم .
لطفا لطفاااا کم کاری نکنید .
دوستتون دارم نظر و ووت فراموش نشه کیوتی ها .
.
.
.
و واقعا شرمنده که دیر شد به زور میتونم بیام توی واتپد .

چنل تلگرام فقط هیونلیکس

Skz_king_bl

همانطور که روی زمین زانو زده بود ، اشکی ریخت و لب زد : هر چی تو بگی ... فقط سونگمین رو بهم بده .
مینهو با لبخند نگاهش رو به چانگبین داد و گفت : پس بیا قرار داد ببندیم .
از روی زمین بلند شد و پشت سر مینهو راه افتاد .
سونگمین اشکی ریخت و به طرف چانگبین دوید و گفت : خواهش میکنم اینکار رو نکن .. خواهش میکنم .
چانگبین حرفی نزد و با اقتدار به راهش ادامه داد تا اینکه به اتاق کار مینهو رسیدن .
اروم به میز مینهو نزدیک شد و روان نویس مینهو رو برداشت و روی یه برگه ی سفید شروع به نوشتن کرد .
( من سئو چانگبین ... جانشین گروه مافیایی سئو ، از تموم اختیاراتم کنار میکشم و کمپانیم رو به رییس گروه مافیایی لی واگذار میکنم و در قبال اون کیم سونگمین رو از ایشون میگیرم .)
با چشم های خیس پایین برگه رو امضا کرد و مهرش رو از توی جیبش خارج کرد و کنار امضا گذاشت .
سونگمین اشکی ریخت و لب زد : چانگبینا .
چانگبین با لبخند نگاهی بهش انداخت و اشکی ریخت .
مینهو با دیدن نگاه عاشقانه ی اون دونفر ، اخمی کرد و برگه رو به دست گرفت و از وسط پاره اش کرد .
با شنیدن صدای پاره شدن ورقه به سمت مینهو برگشت و لب زد : چیکار میکنی ؟
مینهو لبخندی زد و گفت : ببرش .. فقط میخواستم بدونم چقدر برات عزیزه .. ببرش ولی یادت باشه هیچ وقت نباید باهام در بیوفتی سئو چانگبین .
با چشم های خیس به طرف مینهو دوید و احترام نود درجه ای گذاشت و لب زد : ممنونم رییس .. ممنونم .
سپس چانگبین خم شد و لب زد : ازت ممنونم .
لبخند محوی زد و نگاهش رو به جایی که جیسونگ بود داد .
راستش هر چی گفته بود دروغ بود .. فقط میخواست خودش رو جلوی جیسونگ مهربون نشون بده که تقریبا موفق شده بود .
چراکه جیسونگ با لبخند بهش نگاه کرد و نگاه محبت امیزش رو توی چشم های مینهو ثابت کرد .
مینهو با خوشحالی لب گزید و خطاب به چانگبین گفت : خب حالا هم ببرش تا نظرم عوض نشده .
چانگبین سری تکون داد و همراه با سونگمین از اتاق خارج شدن .
با بسته شدن در ، جیسونگ سرش رو پایین انداخت و لب زد : من میرم به کار ها برسم .
مینهو با اخم از روی صندلی بلند شد و به طرفش رفت .
دستش رو دور کمرش حلقه کرد و لباش رو روی لبای جیسونگ گذاشت و با صدا جدا شد .
جیسونگ شوکه بهش نگاه کرد و حرفی نزد .
مینهو توی چشماش که مدام دو دو میزد نگاه کرد و گفت : یادت باشه از این به بعد قبل از خارج شدن از این اتاق باید ببوسیم .
و بعد از کمی مکث لب زد : حالا برو کار ها رو بکن که با گروه هوانگ بازی داریم .
جیسونگ با شنیدن فامیلی هوانگ ، سرش رو پایین انداخت و با دلتنگی لبخندی زد که از چشم های تیز بین مینهو دور نموند .
..........................................................
با رسیدن به کاباره ، ترمز گرفت و نگاهش رو به فلیکس داد .
فلیکس متعجب به در نگاه کرد و گفت : اینجا چقدر قشنگه هیونجین .
لبخندی زد و گفت : درسته .. خیلی قشنگه .. اینجا رو من درست کردم .
با ذوق نگاهش رو به دوست پسرش داد و گفت : واقعاا ؟
هیونجین اوهومببی گفت و بوسه ای روی لبای فلیکس گذاشت : اگر بخوای برای توعم یکی جداگدنه درست میکنم
لبخند کوچیکی زد و گفت : نمیخوام عزیزم .. من فقط یه خواسته ازت دارم .
کمی مکث کرد و همانطور که توی چشم های شفاف هیونجین نگاه میکرد ، گفت : هیچ وقت خودتو ازم دریغ نکن .من خیلی دوستت دارم هیونجین .. تو اولین کسی بودی که بعد از بهوش اومدنم دیدمش و حس میکنم تنها کسم هستی .. پس لطفا بهم پشت نکن .
توی دلش پوزخندی زد و گفت : امیدوارم هیچ وقت نفهمی پسر کوچیک یه مافیای پولدار هستی و خانواده داری .
.
.
با اخم روی صندلی قرمز رنگ رو به روی صندلی پدرخوانده نشسته بود .
دستاش رو بهم گره زده بود روی لباش گذاشته بود .
می دونست دادا کوچولوش پیش اون پدر خوانده ی بد ذاته و هیچ چیزی رو بخاطر نداره و حتی می دونست اگر بخواد چیزی از گذشته به فلیکس بگه کل زندگی کاری و شخصیش نابود میشه .
اهی کشید و سرش رو بالا اورد و با اینکار نگاهش به نگاه جیسونگ گره خورد .
جیسونگ با خجالت سرش رو پایین انداخت و لبش رو گزید .
مینهو لبخند محوی زد و خواست حرفی بزنه که صدای کفش های هیونجین و همراهانش ، به گوشش خورد .
لبخندش رو خورد و از روی صندلی بلند شد و به عقب برگشت .
با دیدن فلیکس در حالی که دست هیونجین دور کمرش بود ، متعجب اخمی کرد و زیر لب گفت : فلیکس ؟
جیسونگ هم با دیدن فلیکس در کنار هیونجین ، دستاش رو مشت کرد و لباش شروع به لرزیدن روی هم کرد .
با رسیدن به میز ، نگاهی رونه ی مینهو کرد و همانطور که روی میز مینشست ، لب زد : بشین .
مینهو دندون هاش رو بهم فشرد و بدون برداشتن نگاهش از فلیکس ، روی صندلی نشست .
هیونجین نگاه مینهو رو دنبال کرد و به فلیکس که داشت با دهنی باز به اطرف کاباره نگاه می کرد رسید .
دوباره به مینهو نگاه کرد و نیشخندی زد و گفت : اوه مینهو شی فکر کنم زیبایی خیره کننده ی معشوقم شما رو مجذوب خودش کرده .
فلیکس با شنیدن این حرف ، نگاهش رو به مینهو داد و با دیدن نگاه خیره اش به طرف هیونجین رفت و بهش چسبید .
هیونجین پوزخندی زد و یکی از ابروهاش رو بالا داد و به مینهو نگاه کرد .
و این تازه اول کار بود .
مینهو اهی کشید و با حرص چشماش رو از فلیکس گرفت و خطاب به هیونجین گفت : پدر خوانده ی عزیز نظرتون چیه بدون حضور معشوقه ها بازی کنیم .
خنده ی بلندی کرد و دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و روی پاهاش نشوندش و جلوی چشم های عصبی مینهو ، بوسه ای به لباش زد و قبل از جدایی کامل ، به صورت عمودی لیسی به لباش زد و گفت : به هیچ وجه این رو قبول نمیکنم مینهو شی .
و با اتمام حرفش نگاهش رو به بالای سر مینهو داد و با دیدن چشم های خیس جیسونگ ، اخمی کرد و گفت : خیلی وقته ندیدمت جیسونگ .
جیسونگ که هنوزم دلش با هیونجین بود ، لبخندی زد و گفت : خوشحالم می بینمتون قربان .
فلیکس با اخم و پرویی لب زد : غلط کردی تو .. این دوست پسره منه .
هیونجین ابرویی بالا داد و در گوش فلیکس لب زد : هیشششش .. اروم باش .
فلیکس نگاهش رو از جیسونگ گرفت و حرفی نزد .
مینهو لبخندی به برادرش زد و گفت : شما خیلی زیبا هستید .
با این حرف هیونجین اخم غلیظی کرد وبا جدیت لب زد : بهتره شروع کنیم .
مینهو سری تکون داد و گفت : شرط بندی سر چی باشه ؟
هیونجین لب زد : هر چیزی که شما بگید .
مینهو بدون مکث لب زد : معشوقتونو میخوام .
فلیکس با ترس به هیونجین نگاه کرد .
پوزخندی زد و گفت : باشه .
فلیکس با اخم لب زد : هیونجین ؟
نگاهش رو به فلیکس داد و حرفی نزد .
ولی توی دلش گفت : لی مینهو یا من می برم یا میمیری .
مینهو لبخندی زد و گفت : پس بهتره شروع کنیم .
و همون لحظه مدیر سالن اومد و بعد از احترام گذاشتن به دو طرف شروع به پخش کردن کارت ها کرد .
.
.
نیم ساعت گذشته بود و مینهو در استانه ی بردن بود .
فلیکس با بغض به هیونجین نگاه کرد و لب زد : تو داری میبازی .
هیونجین با اخم لب زد : خفه شو .
مینهو اخم غلیظی از شنیدن این حرف کرد و جیسونگ نیشخندی زد .
فلیکس با ناراحتی دست هیونجین رو از دور کمرش کنار زد و از روی پاهاش بلند شد و به طرف دستشویی رفت .
هیونجین نگاهش رو از ورق و مهره ها گرفت و خطاب به بادیگاردش لب زد : برو دنبالش .
بادیگار سری تکون داد و به طرف سرویس ها دوید .
مینهو ابرویی بالا انداخت و برای پرت کردن هواس هیونجین لب زد : دوستش داری ؟
برای لحظه ای با شنیدن این حرف ، مکثی کرد و نگاه تیزی رونه ی مینهو کرد .
ایا فلیکس رو دوست داشت ؟
اینو خودشم نمی دونست .پس برای کم نیاوردن و اتو ندادن دست مینهو لب زد : من هیچ کس رو توی زندگیم دوست ندارم .. چه برسه به دشمن اصلیم .. برادر تو فقط یه طعمه است توی دستای من .
و کارتش رو بالا اورد و وسط میز پرت کرد .
مینهو با حرص نگاهش رو از هیونجین گرفت و اخرین برگه رو روی کرد و متاسفانه همین برگه ی اخر کار دستش داد و باخت .
با قرار گرفتن تموم مهره ها سمت هیونجین ،دندون هاش رو بهم فشرد و نگاهش رو از میز گرفت .
هیونجین پوزخندی زد و با لحنی زننده گفت : اخی .. باختی که رییس لی .
مینهو از روی صندلی بلند شد و گفت : تا کی میخوای پیش خودت نگهش داری ؟
ابرویی بالا داد و به صندلی تکیه داد : تا هر وقت که دوست داشته باشم .. وقتی داداشت برام تکراری شد میدمش بهت .. نگران نباش .
مینهو لب زد : نمی ترسی حافظه اش رو به دست بیاره ؟
با شنیدن این حرف اخمی کرد و از روی صندلی بلند شد و گفت : هیچی باعث ترس من نمیشه رییس لی .
ولی خودشم میدونست این دروغی بیش نیست و با اتمام حرفش به طرف سرویس ها رفت تا فلیکس رو ببینه .
از توی ایینه به خودش نگاه کرد و با حرص شروع به شستن دستاش کرد : می خوای منو بفروشی احمق ؟ خوبه بهت گفتم جز تو کسی رو ندارم .
بادیگارد هیونجین وارد سرویس شد و گفت : وقت رفته قربان .
هوفی کرد و شیر اب رو بست و به طرف سالن رفت .
همانطور که توی راه رو قدم میزد ، پسری به طرفش اومد و گفت : تو .. تو لی فلیکسی ؟
متعجب سری تکون داد و گفت : تو منو میشناسی ؟
سیوان پوزخندی زد و گفت : چطور میتونم نشناسمت ... بخاطر تو گروه من نابود شد .
نگاهش رو به بادیگار هیونجین داد و خواست چیزی بگه که صدای سیوان بلند شد .
سیوان : ببینید کی اینجاست .. لی فلیکس بزرگ .. رییس گروه مافیایی که الان مثل یه هرزه ی به تموم معنا روی پاهای هوانگ هیونجین میشینه و خودش رو بهش میماله .
رییس های گروه مافیایی دیگه که میدونستن هیونجین از سالن رفته ، هویی کشیدن و دور فلیکس جمع شدن .
فلیکس با ترس پشت بادیگارد قایم شد ولی امان از اینکه اون بادیگار یه جاسوس بود و کنار رفت و فلیکس رو به جلو پرت کرد .
با این حرکت روی زمین افتاد و اخی از درد زانو و دستش گفت .
سیوان پوزخندی زد و روی زمین نشست و موهای بلوند فلیکس رو توی مشت گرفت و سرش رو بالا اورد و گفت : باید تقاص تموم کار هایی که با من کردی رو پس بدی لی فلیکس .. بخاطر تو گروه مافیایی من منحل شد .. تو لایق مرگی احمق ..
با اتمام حرفش ، سر فلیکس رو محکم به زمین کوبید و اهمیتی به صدای اه بلندش نداد .
از روی زمین بلند شد و لب زد : حالا که نه هوانگ هست و نه لی چطوره یه درس به این هرزه ی اشغال بدیم .. ها ؟
بقیه سوت و جیغی کشیدن و به طرف فلیکس حمله ور شدن .
فلیکس با ترس خودش رو جمع کرد و لب زد : خواهش میکنم بس ..
ولی هنوز حرفش تموم نشده بود که ضربه با پا به شکمش خورد و کفشی روی مچ دست و کفش ورنی روی سرش قرار گرفت .
اشکی از درد ریخت و اروم زمزمه کرد : هیونجین .. هیونجین .
سیوان پوزخندی به چهره ی گریون فلیکس زد و روی مچ دست فلیکس ایستاد و شروع به تکون دادن پاهاش کرد .
با این حرکت فلیکس چنان جیغی زد که هیونجین از بیرون سالن صداش رو شنید .
سیوان خنده ی بلندی کرد و خطاب به یکی از رییس های مافیا لب زد : سرشو بشکون .. نمیخوام زنده از اینجا بره بیرون .
رییس مافیا پوزخندی زد و فلیکس گریون رو به کمر روی زمین چوبی خوابوند و گفت : از کتک خوردن لذت ببر فلیکس .
و اولین مشت رو به گونه ی سفید و خیس از گریه اش زد .
فلیکس با درد اهی کشید و شروع به هق زدن کرد .
دستاش رو روی دست های پسرکش گذاشت و خواست چیزی بگه که با نوک کفش ضربه ای از طرف سیوان به شقیقه اش خورد و بلافاصله بیهوشش کرد .
بادیگارد هیونجین پوزخندی زد و گفت : فکر میکنم کافی باشه .
سیوان لبخندی زد و گفت : نه هنوز .
و روی شکم فلیکس نشست و تا جایی که دست خودش درد گرفت شروع به ضربه زدن به گونه و لبای فلیکس کرد و صورت سالمش رو به یه صورت پر از زخم و لب های پاره و پرخون تبدیل کرد .
بقیه از این ضعف و بی هوشی فلیکس می خندیدن و از کتک زدن سیوان لذت میبردن تا اینکه صدای داد هیونجین توی سالن پیچید : دارید چه غلطی میکنین ؟
سیوان ترسیده از روی فلیکس بلند شد و دستاش شروع به لزیدن کرد .
بقیه رییس های مافیا به سرعت زانو زدن و یکصدا گفت : قربان ..
با کنار رفتنشون هیونجین تونست فلیکس بیهوش رو ببینه .
با چشم های گشاد شده ، به طرفش دوید و کنارش زانو زد و از کمر بلندش کرد و توی بغل گرفتش و لب زد : فلیکس ؟ فلیکس چشمات رو باز کن .
ولی هیچ واکنشی از طرفش ندید .
دستاش رو با عصبانیت مشت کرد و خطاب به بادیگارد هاش لب زد : همشونو دستگیر کنید و نذارید حتی یه نفر از این کاباره خارج بشه .
با اتمام حرفش فلیکس رو بلند کرد و به طرف ورودی دوید .
باید هر چه سریع تر به بیمارستان منتقلش می کرد .
چون پسر توی بغلش کاملا با فلیکس فرق کرده بود .
چشم های کبود و ورم کرده . لبای پاره شده . گونه های ارغوانی شده و دماغ شکسته ی این پسر باعث شد که هیونجین برای لحظه ای شک کنه که این پسر عشق برادرش بوده .
با خارج شدن از کاباره ، فلیکس رو روی صندلی عقب ماشین خوابوند و با عجله در رو بست وماشین رو دور زد .
بین راه اشکی از گوشه ی چشمش پایین ریخت که حتی خودش هم متوجه اش نشد .
به محض نشستن پشت فرمون ، ایینه ی وسط رو روی فلیکس تنظیم کرد و گفت : خواهش میکنم باهام حرف بزن لیکس .
ولی با نگرفتن جوابی از فلیکس ، دادی کشید و سه بار دستاش رو محکم به فرمون کوبید .
با رسیدن به بیمارستان ، ترمز بدی گرفت و ایستاد .
از ماشین پیاده شد و به طرف فلیکس رفت .
دستاش رو به کمر و زیر زانوهای فلیکس رسوند و بلندش کرد .
در ماشین رو بست و به طرف اورژانس دوید و خطاب به پرستار هایی که به سمتش میومدن لب زد : کمکش کنید .
بهیار تختی اورد و هیونجین فلیکس رو روش گذاشت و با راه افتادن تخت ، شروع به دویدن پشت سرش کرد .
با ورودش به بخش ، دکتر با عجله به سمتش اومد و شروع به چکاپ کردنش کرد و لب زد : از سرش سی تی اسکن بگیرین و از بدنش عکس .. سریع .
هیونجین اهی کشید و دستای لرزونش رو به هم مالید و گفت : دکتر ؟
پزشک نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : چه اتفاقی براش افتاده ؟
هیونجین اخمی کرد و گفت : زدنش .
پزشک اهی کشید و لب زد : اقای هوانگ ..  حالش خیلی بدتر از چیزیه که بهش فکر کنید .
چشماش رو روی هم فشار داد و به خودش قول داد که حتما اون مافیا های احمق رو سر به نیست کنه .
با اماده شدن عکس ها و سی تی اسکن ، پزشک دوباره به سمت فلیکس رفت و گفت : برای عمل اماده اش کنید . مچ دست و دماغش شکسته و باید پلاتین وارد دستش بشه .. خداروشکر بقیه ی جاهاش اسیبی ندیده ..
هیونجین با اسودگی اهی کشید و گفت : من کار هاشو انجام میدم فقط زود عملش کنید .. زود .
پزشک سری تکون داد و از اونجایی که میدونست هیونجین رییس گروه مافیایی به حرفش گوش داد و از اتاق خارج شد تا برای عمل اماده بشه .
با خروج پرستار ها ، به طرف فلیکس رفت و گفت : قوی بمون فلیکس .. قوی بمون .
.
.
5 ساعت گذشته بود و تازه فلیکس رو از ریکاوری خارج و به بخش منتقل کردن .
با شنیدن صدای پرستار که میگفت (همراه اقای لی ) از روی صندلی بلند شد و گفت : منم .
پرستار لب زد : بیمارتون رو به بخش منتقل کردن برید اتاق 45 .
سری تکون داد و به طرف اتاق دوید .
با رسیدن به در ، با عجله بازش کرد و لب زد : فلیکس ؟ فلیکس خوبی عزیزم ؟
نگاه خمارش رو از پنجره گرفت و به هیونجین داد و با دیدنش ، اخم محوی کرد و توی دلش گفت : هوانگ هیونجین ؟
هیونجین با لبخند کنارش نشست و دست سالمش رو توی دست گرفت و گفت : خوبی عزیزم ؟ منو یادت میاد ؟
چشمای خمارش رو باز تر کرد و با لبخند گفت : معلومه که یادمه عزیزم .
ولی این حرف میتونست دو معنی داشته باشه .
یا فلیکس قبلی بیدار شده بود و همه چیز رو یادش بود .. یا هم اینکه لی فلیکس دوست پسر هوانگ هیونجین بهوش اومده بود .
...................................................................................................................................................سلام اینم از پارت 20 مافیا .
امیدوارم لذت برده باشید .




mafia is on the wayWhere stories live. Discover now