با رسیدن به در ، با عجله بازش کرد و لب زد : فلیکس ؟ فلیکس خوبی عزیزم ؟
نگاه خمارش رو از پنجره گرفت و به هیونجین داد و با دیدنش ، اخم محوی کرد و توی دلش گفت : هوانگ هیونجین ؟
هیونجین با لبخند کنارش نشست و دست سالمش رو توی دست گرفت و گفت : خوبی عزیزم ؟ منو یادت میاد ؟
چشمای خمارش رو باز تر کرد و با لبخند گفت : معلومه که یادمه عزیزم .
ولی این حرف میتونست دو معنی داشته باشه .
یا فلیکس قبلی بیدار شده بود و همه چیز رو یادش بود .. یا هم اینکه لی فلیکس دوست پسر هوانگ هیونجین بهوش اومده بود .
.
هیونجین خوشحال از حرف فلیکس ، لبخندی زد و دستش رو بالا اورد و بوسه ای به پشتش زد و گفت : خوشحالم عزیزم ..
کمی مکث کرد و گفت : چه اتفاقی افتاد هوم ؟
لبخند ارومی زد و گفت : نمیدونم چرا یه دفعه رییس گروه های مافیا بهم حمله کردن .. من کاری نکرده بودم هیونجینا ولی اونا اونقدر منو زدن که بی هوش شدم ...
اخم غلیظی کرد و گفت : نگران نباش عزیزم .. متاسفم که اون لحظه کنارت نبودم .. میخواستم بیام پیشت و حتی اومدم ولی وسطای راه موبایلم زنگ خورد و مجبور شدم از کاباره برم بیرون .. منو ببخش .. بهت قول میدم به محض اینکه خوب شی و مرخض ، اون عوضیا رو جلوت قتل عام میکنم .
لبخندی زد و با لحن اروم و لوسی گفت : ممنون ددی .
هیونجین هم متقابلا لبخندی زد و گفت : خواهش میکنم بیبی .
.
.
با عصبانیت به سمت میزش رفت و یه دفعه تموم وسایل روش رو روی زمین انداخت و شروع به داد زدن کرد : اهههههه .. هوانگ هیونجین احمقققق ... تو چطور تونستی برادر منو اینطوری خار کنی عوضی .. چطورییییییی ؟
چطور تونستی به عنوان هرزه ات برادر من رییس گروه مافیایی لی رو بیاری اشغ ...
و حرفش با ریخته شدن اب سرد توی صورتش توی گلوش خفه شد .
با موهایی که اب از نوکشون می چکید و صورتی خیس ، نگاهی به جیسونگ که با ارمش بهش نگاه کرد ، انداخت و گفت : برای چی اینکار رو کردی ؟
لیوان رو روی میز گذاشت و لب زد : اروم شدید قربان ؟
از عصبانیت دستاش رو مشت کرد و به طرف جیسونگ خیز برداشت .
شونه های عضله ایش رو گرفت و محکم به دیوار کوبیدش و گفت : دفعه ی اخرت باشه همچین غلطی می کنی هان جیسونگ .. این دفعه ازت می گذرم ولی دفعه ی بعدی بهت این تضمین رو نمیدم که خیلی راحت بتونی روی پاتهات راه بری پس مثل یه هرزه و خدمتکار رفتار کن نه کسی که فکر میکنی همه کارست .
با اتمام حرفش ، دوباره به دیوار کوبیدش و با نگاهی غضبناک ازش فاصله گرفت .
جیسونگ اب دهنش رو قورت داد و پشت سر مینهو به راه افتاد و توی ذهنش گفت : تو همیشه همینی جیسونگ .. همیشه یه ادم بدبختی که دیگران میتونن بهت زور بگن .. تو لی فلیکس نیستی که همه عاشقت بشن .. تو هان جیسونگی .. یه زیر دست و یه هرزه .
.
.
عکس رو از روی به روی چراغ پایین اورد و لب زد: مشکلی ندارن .. میتونید ببریدشون فقط اینکه خیلی مراقبشون باشید .. زخم هاشون رو مدام چک کنید و پانسمانشون رو عوض کنید تا زود تر بهبود پیدا کنن .
هیونجین نگاهش رو از فلیکس گرفت و گفت : ممنونم دکتر ..
و با اتمام حرفش از روی صندلی بلند شد و نگاهش رو به فلیکس داد .
فلیکس اروم و با احتیاط از روی صندلی بلند شد و با لبخند گفت : ممنونم دکتر .
و خطاب به هیونجین لب زد : بریم عزیزم ؟
هیونجین سری تکون داد و دستش رو به پشت کمرش هدایت کرد و به جلو هلش داد و با هم از اتاق پزشک خارج شدن.
همانطور که داشت راه میرفت ، حس کرد سرش داره گیج میره .
چشماش رو بهم فشرد و از حرکت ایستاد .
هیونجین با نگرانی لب زد : چیشده ؟
اخمی کرد و گفت : سرم داره گیج میره .
با اخم لب زد : باشه عزیزم بیا بریم روی اون صندلی بشینیم .
سری تکون داد و دوباره به راه افتاد تا اینکه به صندلی های سالن انتظار رسید .
روی اولین صندلی نشست و خطاب به هیونجین گفت : میشه یه لیوان اب برام بیاری هیونجینا ؟
سری تکون داد : البته .
و به طرف اب سردکن رفت و لیوان ابی پر کرد و دوباره به سمت فلیکس برگشت .
فلیکس با لبخند نگاهش میکرد و هیونجین حس کرد که این رفتار ها از لی فلیکس کمی عجیبه ولی سعی کرد به دلش بد راه نده و متقابلا لبخند زد .
لیوان اب رو به طرف فلیکس گرفت و کنارش نشست .
فلیکس اب رو تا اخر خورد و لیوان رو پایین اورد و گفت : هیونجین ؟
به سمتش برگشت و لب زد : جانم ؟
با بغض لب زد : از من خسته نمیشی ؟
اخمی کرد و گفت : چی ؟
سرش رو بالا اورد و چشم های خیسش رو به نمایش گذاشت و گفت : اخه من جز دردسر هیچی برات ندارم .. یا بیمارستانم یا باید ازم مراقبت کنی .. این خسته ات نمیکنه که یه دوست پسر چلاق داری ؟
لبخند دندون نمایی از جمله ی اخر فلیکس زد و گفت : دیونه نشو لیکس .. تو همه چیز منی و من حاضرم تا اخر عمرم اینطوری برات جون بدم .. پس لطفا این فکر های بی خود رو از ذهنت خارج کن .
با چشم های خیس سری تکون داد .
هیونجین که چشم های مظلوم و پاپی طورش رو دید ، اهی کشید و دستش رو به گونه ی فلیکس رسوند و به طرف خودش خم کرد .
سر فلیکس رو روی شونه ی خودش گذاشت و بوسه ای به سر زخمیش زد و گفت : هیچ وقت از این فکرا نکن فلیکس .. باشه ؟ تو هیچ دردسری برای من نداری ... حداقل نه مثل فلیکس قبلی .
با این حرف هیونجین یه ابروش رو بالا داد و با خباثت لبخندی زد ولی به سرعت حالتش رو عوض کرد و با ابرو های توی هم رفته به هیونجین نگاه کرد و گفت : از من قبلی بدت میومد ؟
لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونی فلیکس نهاد و گفت : نه .. من با فلیکس قبلی عاشق شدم .
فلیکس توی دلش پوزخندی زد و گفت : مطمئنی اون چیزی که ازش حرف میزنی عشقه نه هوس هوانگ هیونجین ؟
.
.
با ایستادن ماشین جلوی اون کلبه ی چوبی توی بوسان ، نگاهش رو به چانگبین داد و لب زد : چانگبینا ؟
چانگبین بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و اون جسم فلزی رو دور زد و به طرف در کمک راننده رفت .
سونگمین اهی کشید و به محض باز شدن در توسط چانگبین ازش پیاده شد و کنار رفت تا در دوباره بسته بشه .
چانگبین کاملا خنثی و بدون هیچ علامتی توی چهره اش ، به طرف کلبه ی چوبی رفت و درش رو باز کرد و وارد شد .
سونگمین با بغض نگاهی به مردش انداخت و متقابلا به طرف کلبه رفت .
پله های کلبه رو اروم اروم طی کرد و وارد خونه شد .
بر خلاف بیرون که باد سردی میوزید اون خونه ی چوبی گرم بود و بوی چوب خیس به مشام می رسید .
نگاهش رو به چانگبین داد و کنار ایستاد .
چانگبین پالتوش رو روی صندلی انداخت و به سونگمین نگاه کرد و گفت : در رو ببند بیا داخل .
سری تکون داد و در رو بست و با قدم های اروم به طرف چانگبین رفت .
چانگبین بدون اهمیت به سونگمین ، از توی کابینت بسته ی کاپوچینو رو بیرون کشید و شروع به درست کردن کرد .
سونگمین نمیتونست تحمل کنه .. این بی اهمیتی و حرف نزدن چانگبین رو نمیتونست هضم و تحمل کنه پس با گریه لب زد : چته ؟ مگه من چیکار کردم ؟ بخاطر فلیکس ناراحتی ؟ بخاطر اینکه هرزه اتو زدم ناراحتی ؟ اون که زنده است پس چرا داری اینطوری میکنی ؟
به طرف سونگمین برگشت و گفت :زنده است ؟
با همون لحن لب زد : اره زنده است .. پیش هوانگ هیونجینه ... تموم این مدت پیش اون بوده .. دیروز رییس لی با هوانگ بازی داشت و هیونجین اورده بودش .. به عنوان هرزه ی هیونجین روی پاهاش نشسته بود ..
اخبارش همه جا پیچیده .. همه میدونن لی فلیکس رییس بزرگ گروه مافیایی شده هرزه ی هوانگ هیونجین .
دستاش رو مشت کرد و گفت : الان وقت شوخی نیست کیم سونگمین .
با حرص از روی صندلی بلند شد و گفت : شوخی نیست ... من دارم جدی میگم ... من زدمش اره ولی اون زنده است و فقط فراموشی گرفته ... اون الان پیش رییس هوانگ راحته پس تو چرا نمیتونی منو ببخشی ؟
با خشم داد زد : دهنتو ببند ... معلوم هست چی میگی ؟ سونگمین شانس باهات یار بوده که فلیکس چیزیش نشده ... میدونی هیونجین چیکار کرد وقتی فهمید این بلا سر فلیکس اومده ؟ میدونیییی ؟ نه نمیدونی .. نمیدونی که اومده بود عمارت ما رو اتیش بکشه .. نمیدونی به بابام شلیک کرد .. نمیدونی نزدیک بود یه تیر توی مغز مامانم خالی کنه .
هیونجین عقب نمیشینه ... فکر کردی الان که فلیکس پیششه همه چیز تمومه ؟ نهههه سونگمین نههههه .. هیچی تموم نشده که هیچ تازه همه چیز داره تموم میشه ... هیونجین هم من هم لی و هم بنگ که دوستش هست رو نابود میکنه .. اون به پدر خودش رحم نکرد و کشتش تا خودش رییس شه .. الان انتظار داری به من و تو رحم کنه احمققق ؟
با هق هق روی صندلی نشست و گفت : نمیدونممممم .. نمیدونمممم .. اون لحظه احمق شده بودم .. اون لحظه فقط و فقط تو رو میخواستم ... میخواستم دوباره بشی مال من و فکر فلیکس رو از سرت بیرون کنی ... نمیخواستم برام جایگزین بیاری سئو چانگبینننن .
بغض توی گلوش رو پایین فرستاد و به طرف سونگمین رفت .
دستش رو دور گردنش حلقه کرد و با دست دیگه اش سرش رو به سینه های مردونه و عضله ایش چسبوند و گفت : هیششش .. گریه نکن ... احمق نباش پسر ... من اگر عاشقت نبود و کس دیگه ای توی دلم بود حاضر نمیشدم گروهمو به لی مینهو بدم و ادغامش کنم ... من غیر از تو کسی رو هق نمیبینم سونگ .. بخاطر همین نمیخوام عشقم .. نفسم .. مردی که صمیمانه عاشقشم به بدترین شکل ممکن بمیره ... هیونجین راحتمون نمیذاره سونگمین .. ما باید دنبال یه راه فرار از کره باشیم چون اون به سادگی از تعلقاتش نمیگذره .
.
با رسیدن به خونه ، هیونجین چراغ ها رو روشن کرد .
فلیکس با قدم های اروم وارد خونه شد و به طرف مبل رفت .
روی اون پشتی های نرم نشست تا نفسی تازه کنه .
هیونجین نگاه زیر چشمی بهش انداخت و به طرف اتاق رفت تا برای اون پسر ریز جثه لباس بیاره .
فلیکس هوفی کشید و باعث شد سرش یه دفعه تیر بکشه ..
نفسش رو با حرص بیرون داد و زیر لب زمزمه کرد : لی فلیکس نیستم اگر نابودتون نکنم ..
و همون لحظه صدای هیونجین رو شنید : فلیکس عزیزم چه لباسی برات بیارم ؟
مکثی کرد و بعد از چندثانیه فکر کردن گفت : اون رکابی مشکیه رو بیار با شرتک سفیده .
طولی نکشید که هیونجین با اون لباس ها وارد سالن شد .
فلیکس که تموم مدت با نفرت به رو به روش خیره شده بود ، لبخندی زد که حتی خودش هم نمیدونست مصنوعی یا واقعی .
هیونجین هم متقابلا لبخندی زد و گفت : بیا عزیزم .. اینا رو بپوش تا برم برات دارو هات رو بیارم .
سری تکون داد و با چشم های خط شده ، نگاهش رو از هیونجین گرفت و مشغول پوشیدن شد .
هیونجین لبخندی زد و نگاهش رو از فلیکس گرفت و به طرف اشپزخونه فت تا قرص ها رو بیاره ..
همانطور که پشن اپن قرار گرفته بود ، به فلیکس نگاه کرد و با دیدن حرکات کیوتش ، قلبش شروع به تند تپیدن کرد .
سرش رو پایین انداخت و چشماش رو از پسر رو به روش محرم کرد .
با ناراحتی خطاب به برادرش گفت : متا .. متاسفم هیوشین ولی .. ولی من عاشقش شدم .. مطمینم این حس چیزی جز عشق نیست .. نمیتونم خودمو گول بزنم .. من دوستش دارم هیوشین .. منو ببخش برادر .. ولی قول میدم انتقام تو رو از کسایی که کشتنت بگیرم ..
.
2 ماه از اون حادثه گذشت و فلیکس روز به روز به هیونجین وابسته تر میشد .
خیلی سعی میکرد نسبت به اون مرد بی اهمیت باشه ولی نمیتونست ..
نمیتونست چون از بعد از فراموشیش به اون مرد ظالم دل بسته بود .. نمیتونست چون فکر میکرد تنها کسی که توی تموم لحظات زندگیش کنارش بوده اون پسره .
توی این مدت مدام نقش بازی میکرد و خودش رو به فراموشی میزد ..
نمیخواست الان به هیونجین بفهمونه که حافظه اش رو به دست اورده .. میخواستم تلافی کنه ..
درسته عاشق اون مرد بود ولی نمیتونست مانع از اون حس تحقیر اونم توی کاباره ای که تموم رواسا توش هستن بشه .
فلیکس معتقد بود که اگر هیونجین نمیبردش به کاباره و به عنوان هرزه اش معرفیش نمیکرد ، غرور ش همچنان باقی میموند ولی الان کاملا خورد شده بود و نمیتونست از این مسئله به سادگی بگذره .
توی این مدت هیونجین برخلاف قولی که بهش داده بود ، کاری نکرده بود و نشنیده بود که بلایی سر اون احمق های توی کاباره اورده باشه .. فقط میدونست یه گوشه ای از عمارتش مخفیشون کرده ولی خب این قلب فلیکسی که تشنه ی خون اونها بود رو اروم نمیکرد
پیراهن سفید و گشاد هیونجین رو از روی زمین برداشت و تن کرد .
دیشب سه راند سکس داشت و این باعث شده بود نتونه به درستی راه بره .
وارد سالن شد و نگاهی به اطراف انداخت .
با ندیدن هیونجین اهی کشید و شروع به صدا زدنش کرد : هیونجین ؟
ولی بازم سکوت دریافت کرد .
الان وقتش بود .
اگر هیونجین خونه نبود و رفته بود پس به راحتی میتونست کاراش رو جلو ببره .
نگاهی به اطراف انداخت تا موبایل یا تلفنی پیدا کنه و از شانس خوبش هیونجین موبایلش رو نبرده بود روی اپن گذاشته بود .
با عجله نگاهی به اطراف انداخت و کل خونه رو برانداز کرد .
با ندیدن اون مرد بلند قد ، لبش رو گزید و به همون لی فلیکس سابق تبدیل شد .
موبایل رو برداشت و روشنش کرد .
با دیدن رمز ، هوفی کشید و تاریخ تولد هیونجین رو زد ولی باز نشد .
کمی فکر کرد و یادش اومد که هیونجین برادر هیوشینه .
با حرص دندون هاش رو روی هم فشرد و با بغض از یاد اوری هیوشین ، تاریخ تولد اون رو زد و بازم باز نشد .
کمک کم داشت نا امید میشد که تصمیم گرفت تاریخ تولد خودش رو بزنه .
هیچ امیدی نداشت و میدونست باز نمیشه ولی امتحانش کرد و با کمال ناباوری رمز باز شد .
واقعیتش ته قلبش از این موضوع خوشحال شد و لحظه ای دست از کاری که میخواست بکنه برداشت ولی به سرعت منصرف شد و شماره ی مینهو رو گرفت .
نباید میذاشت این احساسات چند روزه از کاری که قرار بود در حق هیونجین انجام بده ، منصرفش کنن .
بعد از سه تا بوق صدای برادرش توی موبایل پخش شد : بله ؟
دستاش رو با حرص مشت کرد و با لحنی دقیقا مثل فلیکس سابق لب زد : مشتاق دیدار برادر .. توی این مدت حالت خوب بود ؟
از روی صندلی بلند شد و لب زد : فلیکس ؟
...................................................................................................................................................چنل تلگرام .
@hyunlix_zone
YOU ARE READING
mafia is on the way
Fanfictionmain couples: Hyunlix , #Minsung , #chanin , #changmin sub couples : #hyunsung , #changlix , #2min genres : Romance , Drama , Smut , dark , Bdsm , mafia کاپل های اصلی : هیونلیکس . مینسونگ . چانین . چانگمین . کاپل های فرعی: هیونسونگ . چانگلیکس...