های توچنل دارم یک سه شاتی آپ میکنم اگر دوست داشتید بخونیدش .
@SKZ-8Some +18
روی جدول های کنار جاده نشسته بود و به هیونجین و فلیکس فکر میکرد که موبایلش زنگ خورد .
با دیدن اسم سونگمین اوهی گفت و تازه یادش اومد به کل فراموش کرده امروز باهاش برنامه داشته : جانم سونگمینم .
سونگمین با نگرانی و دلخوری لب زد : چانگبین کجایی ؟
از روی جدول ها بلند شد و بعد از تکوندن شلوارش به سمت ماشینش رفت : توی راهم عزیزم .. ببخشید .
سونگمین اهی کشید : زود بیا چانگبین .. من وقت ندارم .. رییس لی گفتن امشب باید برگردم .
سوار ماشین شد و روشنش کرد و به سمت کلبه حرکت کرد : باشه عزیزم .. نزدیکم ..
سونگمین هومی کرد و تماس رو پایان داد .
با عجله به سمت اشپزخونه رفت و فندک کوچکی از توی کابینت بالای اجاق در اورد و شمع های روی کیک رو روشن کرد .
با عجله باد کنک هایی که از بالای مبل افتاده بودند رو برداشت و دوباره سرجاشون قرار داد که صدای ترمز ماشینی جلوی در چوبی کلبه توجهش رو جلب کرد .
لبش رو با خوشحالی گاز گرفت و شلوارش رو در اورد و به چوب لباسی اویزون کرد .
بلوزش بلند و گشاد بود و تا زیر باسنش کش میومد پس جایی برای خجالت وجود نداشت .
چانگبین اروم و متین تک تک پله های چوبی رو طی کرد . تا به در اصلی رسید ، خواست در بزنه که سونگمین پیش دستی کرد و در رو باز کرد .
با خوشرویی لب زد : سلام عزیزم .
نیشخندی زد و سر تای سونگمینش رو نگاه هیزی انداخت .
سونگمین با کمی خجالت لب گزید و از چارچوب در کنار رفت تا چانگبین وارد بشه .
با لبخند به سمت سونگمین رفت و دستاش رو دور کمرش حلقه کرد .
در رو با پای راستش بست و لباش رو روی لب های درشت پسرش گذاشت .
اروم لب پایینش رو مکید و جدا شد .
سونگمین با لبخند گفت : خیلی دیر اومدی سئو چانگبین ..
با چشم های خمارش به لب های سونگمین نگاه کرد و گفت : تلافی نکن کیم سونگمین .. من پسر بدی بودم ولی تو نباید ددیت رو منتظر بزاری .
خنده ای سر داد و از توی بغل معشوقش خارج شد .
به سمت میز رفت و کیک رو از روش برداشت و دوباره به طرف چانگبین حرکت کرد : بیا عزیزم .. ارزو کن و بعدش شمع ها رو فوت کن .
چانگبین با لذت به سونگمین و سپس کیک شکلاتی توی دستش نگاه کرد . چشماش رو بست و ارزویی کرد و بلافاصله بعد از باز شدن چشماش شمع ها رو فوت کرد .
سونگمین هورایی گفت و با خوشحالی لبخند دندون نمایی زد .
چانگبین با لذت به عشقش نگاه کرد و گفت : کادوی من کجاست ؟
با کیک توی دستش به سمت میز رفت . روی میز چوبی قرارش داد و کادوش رو برداشت و یکبار دیگه به سمت چانگبین رفت .
دستاش رو دراز کرد و کادو رو جلوی صورتش گرفت و گفت : تولدت مبارک عزیزم .
چانگبین با لبخند یوری کادو رو ازش گرفت و بازش کرد .
با دیدن ساعت مچی گرون قیمتی که توی جعبه ی جگری بود ، متعجب به سونگمین نگاه کرد و گفت : چرا اینقدر زحمت کشیدی عزیزم ؟
سونگمین : اوم .. زحمت نکشیدم که .. من برای تو حاضرم زندگیمم بدم این ساعت که چیزی نیست .
حرف سونگمین باعث شد پروانه ها توی دلش پیچ و تاب بخورن .
اروم کادو رو روی اولین مبلی که بهش نزدیک بود گذاشت و خطاب به سونگمین گفت : کادوی دیگه ای نمیخوای بهم بدی ؟
و به پایین تنه ی خودش و پسر رو به روش اشاره کرد .
سونگمین با خوش رویی به سمتش رفت .
دستش رو روی پشتی مبل گذاشت و پاهاش رو دو طرف پاهاش چانگبین گذاشت و روی رون های عضله ایش نشست .
چانگبین با لذت دستاش رو دور کمر باریکش حلقه کرد و از بالا تا پایین کشید .
اروم دست ازادش رو که تکیه گاه بدنش نبود ، بالا اورد و روی گونه ی پسر بزرگتر گذاشت .
کمی با شست نوازشش کرد و از حس دلتنگی زیادی که برای این مرد داشت ، اشکی ریخت .
اخمی از دیدن اشک های سونگمین کرد و بغض گلوش رو فشرد .
دستش رو توی موهای پسر کوچکتر فرو برد و سرش رو روی سینه اش گذاشت : نذار یک امشب رو که فرصت داریم از بودن کنار هم لذت ببریم خراب بشه سونگمینی من .. نذار دل کندن ازت برام سخت بشه ..
کاملا بدون اراده هقی زد و خودش رو محکم تر به چانگبین فشرد گفت : خواهش میکنم منو از رییس لی پس بگیر .. من دیگه نمیتونم با فکر تو باهاش بخوابم .. خسته شدم از دوریت .. ازت خواهش میکنم منو بیار پیش خودت چانگبین .. خواهش میکنم .
چشماش رو با ناراحتی روی هم فشار داد و باعث شد اشکاش پایین بریزن .
دستش رو نوازش وار توی موهای سونگمین فرو برد و گفت : بهت قول میدم به زودی دوباره ماله من میشی .
سری تکون داد و خطاب به چانگبین گفت : بهت اعتماد دارم .
چانگبین لبخندی زد و سر سونگمین رو از روی سینه اش بلند کرد . دستاش رو دو طرف صورتش گذاشت و لباش رو روی لباش گذاشت .
سونگمین با لذت چشماش رو بست و توی بغل چانگبین وا رفت .
چانگبین از این سستیش استفاده کرد و چرخید و روی راحتی دراز کشش کرد .
همانطور که محکم و با ولع لب های پسرش رو بین لباش میفشرد ، دست به پالتوش برد و از تنش خارج کرد .
بلافاصله دست به دکمه های پیراهنش برد و با عجله بازشون کرد .
برای در اوردن پیراهن و شلوارش ، بوسه رو قطع کرد و از روی سونگمین کنار رفت .
با عجله لباس های تنش رو در اورد و نگاهش رو به سونگمین که متقابلا مشغول باز کردن دکمه های لباسش بود ، داد .
باکسرش رو تا پاهاش پایین کشید و تا خواست از پاهاش خارج کنه ، ضربه ای به سینه اش خورد و دوباره روی مبل دراز کش شد . با تعجب به چشم های وحشی چانگبین نگاه کرد و منتظر شد تا هر طوری که دوست داره رابطه رو جلو ببره .
دستاش رو دو طرف لپ های باسن سونگمین گذاشت و از هم فاصله شون داد .
لبخندی به تنگی سوراخش کرد و اغواگرانه گفت : اون پایین هنوزم برای من تنگه درسته ؟
سری تکون داد و بی طاقت لب زد : شروع کن چانگبین .
قصد داشت پسر رو اذیت کنه ولی صبر خودش هم لبریز شده بود . پس وقت رو تلف نکرد و انگشت اشاره و وسطش رو روی لب های نیمه باز سونگمین گذاشت و به داخل حفره ی داغ و خیسش فرو کرد .
سونگمین با هر دوتا دستش مچ دست چانگبین رو گرفت و زبونش رو روی انگشت های پهنش لغزوند .
با دیدن حالت چهره ی سونگمین ، لبش رو گاز گرفت و برای یک لحظه عضوش رو به جای انگشتاش تصور کرد .
به هر حال هیچ روان کننده ای نداشتن و اول و اخرش باید با اب دهن سوراخ و عضوشون رو خیس میکردند .
وقتی از خیسی کامل انگشتاش مطمئن شد از دهن سونگمین بیرون کشید و سعی کرد تمرکزش رو روی اماده کردن پسر زیرش بزاره نه نخ پهن و طویلی که از دهنش تا انگشتای خودش کش اومده بود .
قبل از خشک شدن انگشتاش ، پاهای سونگمین رو با همکاری خودش از هم باز کرد و انگشت اول رو وارد کرد .
اصلا دردش نگرفت ولی سونگمین میخواست این صحنه رو به اتیش بکشه .. میخواست به چانگبین ثابت کنه که حتی با یک ناله اش هم میتونه حالش رو دگرگون کنه .
اه بلندی کشید و لبش رو گزید .
چانگبین با لذت هیسی کشید و بعد از چند بار وارد و خارج کردن انگشتش ، دومی رو هم وارد کرد و بلافاصله سومی و چهارمی رو هم با هم وارد کرد .
بعد از چند بار انگشت کردنش و مطمئن شدن از اینکه کاملا اماده شده ، از بین پاهای سونگمین بیرون اومد و روی زمین زانو زد .
سر سونگمین رو به طرف خودش برگردوند و عضوش رو که الان کاملا سیخ شده بود ، وارد دهنش کرد .
با لذت هومی گفت و زبونش رو روی عضو بزرگ و بلند چانگبین کشید و همزمان دستاش رو به بیضه هاش رسوند و لذتی مضاعف رو بهش وارد کرد .
چانگبین تا اماده شدن عضوش ، دست به عضو سونگمین برد و بالا و پایین کرد و گاهی دستش رو وارد سوراخش میکرد تا لذتی به سونگمین داده باشه .
بعد از چند ثانیه وقتی حس کرد نزدیکه ، عضوش رو خارج کرد و دوباره بین پاهای بلند و سفیدش قرار گرفت .
بدون مهلت دادن به امادگی دوباره ، عضوش رو وارد کرد و از همون اول ضربه زدن هاشو از سر گرفت .
با هر ضربه اش سونگمین جیغی میکشید و ناله میکرد : اهههه .. عاهههه .. هوممم .. عاه ..عاه .
چانگبین همیشه عاشق این بود که بین سکس صدای سونگمینش رو بشنوه پس لب زد : خوشت میاد ؟ اونطوری که دوست دارم هست ؟
کمی چشماش رو از هم فاصله داد و لباش رو که تا الان نیمه باز بود تا اکسیژن بدست بیاره رو تکون داد : اره .. خو .. اه .. شم میاد .. خیلی خوشم .. اه .. میاد .. اه ..
بوسه ای روی لب های سونگمین گذاشت و دوباره نشست .
لب های سونگمین مثل دوپینگ بهش انرژی نیرو داد . اینبار تمام ضربه هاش رو به پروستات سونگمین زد و پسر کوچکتر بدون کمک دستی ارضا شد و شاید همین سفیدی و داغی که روی سینه ی چانگبین ریخت باعث شد کارش اسون بشه و به سرعت ارضا شد .
سونگمین با لذت اه بلندی کشید و اسم چانگبین رو صدا زد .
چانگبین با لذت بوسه ای روی لب هاش گذاشت و گفت : جانم .. جانم سونگمینم .. جانم ..
...................................................................................................................................................
وقتی به سئول رسیدن ، هیونجین نگاهش رو از تابلو های سبز رنگ گرفت و به فلیکس داد .
با دیدن دهن نیمه بازش و موهایی که توی صورتش پخش شده بودند ، خنده ی ریزی کرد و نگاهش رو به مقابلش داد .
نمیخواست تا رسیدن به خونه ی فلیکس بیدارش کنه .. چون قصد داشت بهش نگاه کنه و تک تک اعضای صورتش رو بخاطر بسپاره ولی تمام نقشه هاش با زنگ خوردن موبایل فلیکس خراب شد .
فحشی زیر لب داد و دستاش رو دور فرمون سفت تر کرد .
هوفی کشید و صاف روی صندلیش نشست . موبایلش رو از توی جیبش در اورد و بدون نگاه کردن به بک گراند جواب داد : بله ؟
مینهو با لبخند گفت : سلام عزیزم .. خوبی داداشی ؟
فلیکس و مینهو از یک مادر نبودن ولی مینهو اونقدر فلیکس رو دوست داشت که هیچ اهمیتی به این موضوع نمیداد .. بار ها مینسوک سعی کرده بود رابطه شون رو خراب کنه ولی هیچ وقت موفق نشد .. مینهو فلیکس رو برادرانه دوست داشت و همیشه دوست داشت ازش مراقبت کنه ولی لعنت به روزگاری که به هیچ کس رحم نمیکنه .
فلیکس با شنیدن لحن مهربون مینهو واقعا دلش نیومد بد خلقی کنه . سرش رو پایین انداخت و جواب داد : خوبم .. توخوبی ؟
هیونجین با عصبانیت نگاهش رو به فلیکس که با لحنی اروم و دلربا حرف میزد داد و ضربه ی محکمی به رونش زد .
فلیکس که انتظار این حرکت رو از هیونجین نداشت توی جاش پرید و گفت : چته وحشی ؟
مینهو با تعجب گفت : با منی ؟
فلیکس هوفی کرد و گفت : نه .. کاری داری باهام ؟
مینهو : میخوام ببینمت .. دلم خیلی برات تنگ شده .
صداش اروم بود ولی متاسفانه هیونجین گوشاش رو از بعد از حرف فلیکس تیز کرده بود .. با خشم به سمت فلیکس برگشت .
فلیکس کاملا خنثی به رو به رو اشاره کرد و گفت : نکشیمون .
و بلافاصله جواب مینهو رو داد : نقشه ی باباته ؟ بازم میخواد زندگیمو به فاک بده ؟
مینهو اهی کشید و گفت : نه .. نقشه ی بابا نیست .. اون الان توی عمارت توعه واسه همین میخواستم وقت تلفی کنم که نری ببینیش و اعصابت بهم بریزه .
فلیکس با داد لب زد : اون مرتیکه ی خرفت توی خونه ی من چیکار میکنهههه ؟
هیونجین دوباره نگاهش رو به فلیکس داد و بلافاصله جاده رو نگاه کرد . با خودش گفت : کی توی خونه اشه که اینقدر عصبانیش کرده ؟
مینهو : اروم باش فلیکس .. مامان میخواست ببینت .. من گفتم خونه نیستی ولی اونا گفتن منتظرت میمونن .
اوفی کشید و با حرص لب زد : من اخرش از دست تو و اون بابای گاوت روانی میشم .
مینهو اهی کشید و گفت : من امشب میام پیشت نمیخوام با بابا تنهات بزارم ..
فلیکس لبخندی زد و گفت : اره خیلی خوب کاری میکنی .. حتما بیا .. اون که به بچه های دبیرستانی رحم نمیکنه میخواد به من رحم کنه ؟
مینهو سری تکون داد و گفت : پس شب میبینمت عزیزم .. ببخشید بابا پشت خطمه بعدا بهت زنگ میزنم .
فلکس فحشی زیر لب داد و بدون گفتن حرف اضافه ای تماس رو پایان داد .
موبایلش رو روی داشتبورد پرت کرد و دست به سینه نشست و با اخم به رو به روش نگاه کرد .
هیونجین با دیدن این حالتش خنده اش گرفت .
فلیکس با حرص بهش نگاه کرد و گفت : الان دقیقا به چه دلیل کوفتی داری میخندی ؟
هیونجین با لحنی که خنده توش مشهود بود گفت : خیلی کیوتی .
انگار بهش فحش داده بود با داد گفت : کیوت خودتی و هفت جد ابادت .
هیونجین با این حرف خنده اش رو خورد و اون هم که انگار فحش ناموس شنیده باشه گفت : ببند .
فلیکس دیگه حرفی نزد و دوباره نگاهش رو به رو به رو داد .
هیونجین با اخم به رو به رو نگاه کرد و گفت : میخوام بیام خونت .
فلیکس کاملا بیخیاله لب زد : بیا .
اخمش رو جمع کرد و متعجب گفت : الان میخوام بیام ولی شب میرم نمیمونم .
فلیکس حرفی نزد و شماره ی مینهو رو گرفت : الو مینهو .. شب نمیخواد بیای .... چرا نداره .. نه .. نه .. میخوام با سکس پارتنرم برم .. داد نزن سره من .. این زندگی منه خودمم براش تصمیم میگریم .. به سلامت .
کاملا غیر مستقیم به هیونجین فهموند که شب باید پیشش بخوابه .
از این تخسی فلیکس خنده ی ریز و بی صدایی کرد و گفت : من لباس و مسواک ندارم .
فلیکس بی اهمیت گفت : توی خونه ی من همه چیز هست .
هیونجین سری تکون داد و دیگه حرفی نزد .
بعد از چند دقیقه به عمارت فلیکس رسیدن .
ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و خاموشش کرد .
فلیکس از ماشین بیرون زد و به سمت عمارتش رفت .
هیونجین هم پشت سرش راه افتاد که یاد قولی که به جیسونگ داده بود افتاد .
هوفی کشید و نگاهش رو به فلیکس که داشت با قدم های اروم از پله های جلوی درب اصلی بالا میرفت داد .
موبایلش رو از توی جیبش در اورد و شماره ی جیسونگ رو گرفت .
وقتی صدای شاداب جیسونگ توی گوشش پیچید ، پیشونیش رو ماساژ داد و گفت : متاسفم جی .. من امشب نمیتونم بیام خونه .
از اونجایی که نمیتونست صدای ناراحت جیسونگ رو بشنوه بلافاصله تماس رو پایان داد و به سمت فلیکس دوید و پله ها رو دو تا یکی بالا رفت .
جیسونگ با ناراحتی نگاهش رو به بک گراند موبایلش داد . بعد از چند ثانیه و فکر اینکه الان هیونجین پیش فلیکس ، موبایلش رو فشرد و گفت : ازت متنفرم لی فلیکس .
.
با رسیدن به درب اصلی نفس عمیقی کشید و به طرف هیونجین برگشت : ببین سم .. الان مامان و بابای من توی خونمن .. مثل ادم رفتار کن .
هیونجین اخمی کرد و گفت : یعنی بهم نزدیک نشم ؟
فلیکس پوزخندی زد و گفت : دقیقا بر عکس اونقدر بهم بچسب که حالشون بهم بخوره .
هیونجین : من که از خدامه .
پوکر فیس به صورتش نگاه کرد و گفت : ادم باش .
خنده ای کرد و گفت : باشه .
به سمت در چرخید و به سمت داخل هلش داد .
خانم لی با شنیدن صدای در ها لبخندی زد و از روی مبل بلند شد .
به سمت سالن قدم برداشت تا به استقبال پسرش بره که خود فلیکس زود تر به سالن رسید .
با دیدن پسرش که خیلی فرق کرده بود ، لبخندی زد و بغلش کرد : چقدر بزرگ شدی عزیزم .. حالت خوبه ؟
چشمی توی کاسه چرخوند و بدون بغل کردن مامانش گفت : خوبم .
خانم لی که سرما اغوش فلیکس رو حس کرد ازش جدا شد و نگاهش رو به پشت سر فلیکس داد .
اخمی کرد و گفت : معرفی نمیکنی پسرم ؟
فلیکس نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : سم ... سکس پارتنرم .. سم .. مامانم .. یعنی زن بابام .
هیونجین از بالا و با تخسی به خانم لی نگاه کرد و گفت : سم هستم .
خانم لی با تعجب به فلیکس نگاه کرد و گفت : فلیکس عزیزم .. معلوم هست چی داری میگی ؟
فلیکس مادرش رو دور زد و به سمت سالن جایی که پدرش با چشم های به خون نشسته داشت نگاش میکرد رفت : چیزی نگفتم که .. یعنی اینقدر سکس پارتنر براتون عجیبه کلمه اش ؟
هیونجین پوزخندی به چهره منگ خانم لی زد و به سمت سالن رفت .
فلیکس بدون سلام کردن به پدرش روی مبل رو به روش نشست و پاهاش رو روی میز انداخت .
هیونجین با لبخند به سمتش رفت و کنارش نشست .
دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و بوسه ای روی شقیقه اش گذاشت و گفت : معرفی نمیکنی ؟
فلیکس با لبخندی که حرص پدرش رو در میاورد ، گفت : سم .. هوی .. هوی .. سم .
هیونجین با لقبی که فلیکس به باباش داده بود خنده ی بلندی کرد و گفت : از دیدنتون خوشحالم اقای هوی .
فلیکس هم بلند زد زیر خنده .
خانم لی کنار همسرش نشست و گفت : مینسوک .. فلیکس چی داره میگه ؟
دستاش رو مشت کرد و خطاب به زنش گفت : چرت و پرت میگه .
فلیکس جوری نشست تا کمرش رو به سینه ی هیونجین تکیه بده . با لحن مقتدرانه گفت : اه .. تازه یادم اومد .. مگه قرار نبود پا توی خونه من نزاری ؟ مگه نگفتم نمیخوام ریختت و ببینم لی .. مین .. سوک ؟
هیونجین ابرویی بالا انداخت و کاملا غیر ارادی و بدون هیچ برنامه ی قبلی ، لباش رو روی گردن سفید فلیکس گذاشت و اروم مکید .
مینسوک با حرص از حرکت هیونجین گفت : این پسره ی هرزه رو بیرون کن تا حرف بزنیم .
فلیکس به طرف هیونجین برگشت .
دستش رو روی گونه اش گذاشت و جلوی چشم های پدر و مادرش چنان بوسه ای از لبای هیونجین گرفت که دل هیونجین از درد ضعف کرد .
مینسوک با عصبانیت از روی مبل بلند شد و گفت : بسه دیگه .. تمومش کن این هرزه گری رو .
از هیونجین جدا شد و قبل از برگردوندن سرش لیسی به لباش به صورت عمودی زد و گفت : خانم لی .. شما خبر داری همسرت یه معشوقه داره ؟ خبر داری شبا که به بهونه ی کار توی شرکتش میمونه توی خونه ی اون هرزه است و داره با دهن و سوراخش ارضا میشه ؟ خبر داری اسم دختره سوجینه و میشه دختر خواهرت ؟ خبر داری چند بار بچه از شوهر عزیزت سقط کرده تا یک وقت خالش متوجه رابطه اش با شوهرش نشه ؟
خانم لی با چشم های پر از اشک به مینسوک نگاه کرد و گفت : این چی داره میگه مینسوک ؟
میسنوک با داد گفت : داره دروغ میگه .
فلیکس با لحن ارومی گفت : سم ؟
هیونجین بلافاصله جواب داد : جونم ؟
فلیکس با لحن لوسی گفت : شماره ی اون هرزه رو برام پیدا کردی ؟
هیونجین لبخندی زد و گفت : مگه میشه تو چیزی ازم بخوای و من برات پیداش نکنم عزیزم ؟
فلیکس پوزخندی زد و نگاهش رو به پدرش داد : اوه .. البته که نه ... حالا میشه شماره اش رو بهم بدی ؟
مینسوک با داد گفت : تمومش کن دیگه بسه .
فلیکس با لبخند گوشی رو از هیونجین که شماره سوجین رو گرفته بود ، گرفت و گفت : اوم .. مینسوکی اروم باش .. یوقت میوفتی میمری همه راحت میشیما .
با اتمام حرفش صدای سوجین توی گوشش پیچید : الو ؟
فلیکس صداش رو کمی کلفت کرد و با این کار صداش کاملا مثل پدرش شد : سلام عزیزم .
سوجین : اه .. سلام مینسوک من .. حالت خوبه عشقم ؟ چند وقت بود اصلا منو تحویل نمیگرفتی .. فکر کردم خاله ی پیرم تو رو ازم گرفته .
فلیکس لباش رو به هم فشرد و چند تا قهقه ی بی صدا زد . به هیونجین نگاه کرد و با دست به گوشی اشاره داد .
هیونجین از این بعد شیطانی فلیکس به شدت لذت میبرد .
لبخندی زد و نگاهش رو به مینسوک با ترس به همسر گریون نگاه میکرد داد .
فلیکس ادامه داد : متاسفم عزیزم .. یه مدته اومدم کره .. وقتی برگشتم تو رو به عنوان همسر رسمیم معرفی میکنم عزیزم .
میسنوک با داد گفت : تمومش کننن .
مینسوک یک مرد هوسباز بود ولی بشدت عاشق زنش بود .. اون طاقت گریه های همسرش رو نداشت .
سوجین با تعجب گفت : تو .. تو کی هستی ؟
فلیکس لبخندش رو خورد و با چشم های تیزش به پدرش نگاه کرد و گفت : گم میشی از زندگی این مرتیکه ی اشغال بیرون وگرنه سوراخت رو با قیچی جر میدم .. اگر فقط یک بار دیگه باهاش حرف بزنی و زندگی خانم لی رو خراب کنی میکشمت .. میدونی که گروه های مافیایی هر گوهی میخورن .
سپس با داد گفت : گمشو .
خانم لی با کمک دست های لرزونش از روی مبل بلند شد و رو به روی همسرش ایستاد .
فلیکس راضی از حرکتی که زده بود سرش رو روی شونه ی هیونجین گذاشت و نفس عمیقی کشید .
هیونجین متوجه فشاری که روی فلیکس بود شد .
دستش رو که سر فلیکس روش بود رو بالا اورد و موهای لختش رو نوازش کرد .
خانم لی با اخم نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : چرا بهم اینا رو گفتی ؟
چشماش رو باز کرد و گفت : دارم از دست یه هیولا نجاتت میدم .. ناراحتی ؟
خانم لی با داد گفت : من چه بدی بهت کردم لی فلیکس ؟ پسر هرزه ی شوهرم بودی بزرگت کردم .. این چه رفتاریه اخه ؟ هق هق .
فلیکس با جوری با صدای بلند خندید که هیونجین فکر کرد جفت یه دیونه نشسته .
با همون خنده گفت : وقتی مادرم رو کشتی باید به این فکر میکردی که شاید پسرش در اینده بدبختت کنه .. فکر کردید این شایعاتی که بهم گفتید رو باور کردم ؟ فکر کردید این حرف رو که مادرم منو دم خونه گذاشته و رفته رو باور کردم ؟ چقدر خنگید شما دوتا ..
هیونجین با تعجب به فلیکس نگاه کرد ..
مینسوک با داد گفت : داری از چی حرف میزنی ؟ ما بهت دروغ نگفتیم .
اخمی کرد و سرش رو از روی شونه ی هیونجین بلند کرد .
از روی مبل بلند شد و ایستاد .
با تن صدای بلندی گفت : لی مینسوک .. زدی مادر بدبخت منو باردار کردی و بهش قول دادی باهاش ازدواج کنی ولی تو چیکار کردی ؟ بعد از به دنیا اومدن من همین زنت که داری خودتو از وسط واسش جر میدی کشتش اونم به دستور کی ؟ توی عوضی .. بعدشم که چون یه حرومزاده بود منو به گروه های مختلف میدادی اونم به در خواست کی ؟ همین زنتتتتتت .
اونقدر بلند نفس میکشید تا پدرش و قاتل مادرش متوجه بغضش نشن .
ولی این جا یک نفر بود که متوجه این موضوع شد .
هیونجین با عجله از روی مبل بلند شد . دست فلیکس رو گرفت و قبل از پر شدن چشماش از اشک ، سرش رو توی سینه اش مخفی کرد و با لحنی که لرزن به تن مینسوک و خانم لی مینداخت گفت : تا کشتار دست جمعی راه ننداختم برید از این خونه بیرون .. اگر یک بار دیگه ببینم دارید اذیتش می کنید کل داراییا تو نابود میکنم لی مینسوک ..
مینسوک سعی کرد خودش رو محکم بگیره و از هیونجین نترسه . پوزخندی زد و گفت : مثلا میخوای چیکار کنی ؟
هیونجین به حالت نمایشی انگشت اشاره اش رو پشت گوشش گذاشت و تتوی اژدهای سیاهی که نشان رییس گروه هوانگ بود رو به مینسوک نشون داد .
مینسوک با چشم های گشاد شده به هیونجین نگاه کرد و گفت : تو ..
هیونجین سر فلیکس رو بیشتر به خودش فشرد و انگشت اشاره اش رو روی لباش گذاشت و بی صدا گفت : هیشش .
شرط برای آپ پارت بعدی ۸۵۰.
ESTÁS LEYENDO
mafia is on the way
Fanficmain couples: Hyunlix , #Minsung , #chanin , #changmin sub couples : #hyunsung , #changlix , #2min genres : Romance , Drama , Smut , dark , Bdsm , mafia کاپل های اصلی : هیونلیکس . مینسونگ . چانین . چانگمین . کاپل های فرعی: هیونسونگ . چانگلیکس...