از ماشین پیاده شدم و به خونه ی رو به روم نگاه کردم. دو طبقه بود و جلوش یه استخر بود. به گفته ی کای جکوزی توی حیاط پشتی بود.
کای درو باز کرد و وارد شدیم.
گفت : "خب چهار تا اتاق اینجا هست. هرکی میتونه هرکدوم خواست رو انتخاب کنه."من اتاقیو برداشتم که پنجره اش رو به استخر باز میشد و روی دیوارش یه گوزن داشت که مطمئن نیستم واقعی بود یا نه، اما امیدوارم واقعی نبوده باشه.
بعد از اینکه وسایلمونو توی اتاق گذاشتیم برگشتیم و توی هال روی مبل های راحتی نشستیم.
برای ناهار پیتزا سفارش دادیم و امیلی در حالی که یه اسلایس پیتزا رو به آرومی میخورد گفت:
- برنامه ی من اینه که آفتاب بگیرم.
کای با دهن پر گفت:
- بیخیال اِم میتونی این کارو توی مدوک هم بکنی.امیلی گفت:
- پس دقیقا قراره چیکار کنیم؟
کای جوری که انگار قبلا راجب این سوال فکر کرده گفت:
- خب، امشب کباب درست میکنیم و آبجو میخوریم.ادامه داد: فردا، پیک نیک میبریم دم آبشار. میدونی؟ همون آبشار معروف اینجا. مطمئن میشم ببرمتون اون قسمتیش که هیچکس نیست. و اونجا میتونیم هر کاری خواستیم بکنیم. عصر برمیگردیم و میشینیم تو خونه و چرت و پرت میگیم. شب میخوابیم و صبح میریم مدوک.
سرمو تکون دادم و گفتم:
+ واو، این.. تاثیر گذار بود.
کای لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:
- میدونم عزیزم.امیلی و دنیل رفتن این اطراف دنبال فروشگاه تا وسایل باربیکیو و پیک نیک رو بخرن و من روی کاناپه نشسته بودم و به رابین زل زده بودم.
رابین خودکاری روی میز جلوی کاناپه پیدا کرد و مشغول بازی باهاش شد. و بعد دستمو گرفت و روش با خودکار نقاشی کرد. نمیتونستم ببینم چی میکشه. پس منتظر موندم تا دستمو بهم پس بده. و وقتی داد متوجه شکل " =) " روی مچ دستم شدم.
رابین نفسشو با شدت بیرون داد و به سقف خیره شد.
- خب، چیکار کنیم؟ فکر نکنم به این زودیا بیان.
+ نمیدونم. میخوای بریم توی استخر؟
- آخرین بار که این کارو کردیم منو سکته دادی اَش.
از یاد آوریش واقعا خوشحال نشدم و سعی کردم وانمود کنم منظورشو نفهمیدم.تلوزیون رو روشن کرد و گفت:
- بیا یه فیلم ببینیم.
خمیازه کشیدم.
+ ایده ی خوبیه.فیلم the fault in our stars رو پلی کرد.
+ داری سعی میکنی منو به گریه بندازی؟
- شاید.
+ چهار بار فیلمشو دیدم و هر بار گریه کردم و بعد کتابشو خوندم. سر کتابش یه دور مردم و زنده شدم.
- تو کتاب میخونی؟احساس کردم بهم بر خورد! چی؟ من عاشق کتاب خوندم.
+ من عاشق کتاب خوندنم.
- واو، پس باید ببرمت یه جایی.
+ کجا؟به صفحه ی تلویزیون اشاره کرد که فیلم داره شروع میشه و گفت:
- ششششش.
به معنای ساکت شو.——————
کای و رابین مشغول درست کردن غذا بودن و امیلی داشت عکسای قدیمیشون رو بهم نشون میداد.
- اینو ببین!
به عکس نگاهی انداختم. رابین بود ولی خیلی فرق داشت.
- رابین دوران بلوغ.خندیدم. اگه رابین بفهمه امیلی داره اینارو نشونم میده زندش نمیزاره. زد عکس بعدی.
همشون دسته جمعی بودن و یه دختری کنارشون بود. همونی که توی قاب عکسای خونه ی رابین هم دیدم.+ این کیه؟
لبخند امیلی محو شد و به اون دختر نگاه کرد. گوشیشو خاموش کرد و کنار انداختش.
- تیلور.
+ الان کجاست؟
امیلی صاف توی چشمام نگاهم کرد و گفت:
- ما راجبش حرف نمیزنیم.————————
داریم به یه جایی میرسیم کم کممم :)
کامنتاتون خیلی واسم مهمه 3>
YOU ARE READING
summer in meduk [lesbian]
Romanceاشلی به تازگی مادرش رو از دست داده و بیرون رفتن از خونه آخرین کاریه که میخواد انجام بده. ولی به اصرار پدرش، مجبور میشه برای تابستون به مدوک بره. جایی که دختر عمش زندگی میکنه. اول از مدوک متنفره. ولی آشنایی به دختری به نام رابین، باعث میشه اون مدوک ر...