برای آخرین بار خودمو جلوی آینه چک کردم و بعد از درست کردن موهام از اتاقم یا اتاق موقتم خارج شدم.
میندی که داشت توی راهرو به سمت اتاقش حرکت میکرد نگاه " میدونم دوس پسر داری" بهم انداخت و گفت:
- کجا میری؟من دوست پسر ندارم میندی. دلم میخواست اینو داد بزنم ولی به جاش خیلی اروم و با ملایم ترین لحنم گفتم:
+ تولد دوستمه. بولینگ.
لبخند زد و در حالی که میگفت:
- خوش بگذره.
وارد اتاقش شد.نفسمو بیرون دادم و از خونه خارج شدم. هوا تقریبا داشت تاریک میشد. به سمت سالن بولینگ که قبلا آدرسشو چک کردم حرکت کردم.
—————
وارد سالن شدم. آهنگ تقریبا بلندی در حال پخش شدن بود و نور سالن بنفش بود. حداقل صد تا تابلوی نئونی با شکلای مختلف جاهای مختلف سالن بود.
رابین سمتم حرکت کرد و با ذوق گفت:
- سلام. تو اومدی!
+ سلام. تولدت مبارک!
گفتم و بقلش کردم. بوی سیگار و عطر خاصی رو میداد.دستمو گرفت و به سمت جایی که دوستاش بودن هدایتم کرد. سه نفر بودن، دوتا دختر و یه پسر.
دختر اول جلو اومد و باهام دست داد.
- سلام، من امیلی ام.
دستشو تو دستم گرفتم و گفتم
+ سلام، اشلی.خندید و گفت:
- میدونم، زیاد راجبت شنیدم.
و بعد به رابین نگاه کرد.
رابین که به نظر راحت نمیومد امیلی رو سمت خودش کشید و گفت:
- خیلی خب. آشنا شدن با امیلی بسه.و بعد با کای و لیانا آشنا شدم.
خب، دوستای رابین خوب بودن. خیلی صمیمی بودن و زیاد طول نکشید تا پیششون احساس راحتی کنم.امیلی برد. اون واقعا توی بولینگ خوب بود.
من سوم شدم. بعد از بازی روی مبل مشغول حرف زدن با رابین شدم و وقتی به خودمون اومدیم متوجه شدیم دوستای رابین دیگه اینجا نیستن. احتمالا رفتن تا بازی های دیگه رو امتحان کنن. پس ما ام رفتیم.- ووووا. باید اینو امتحان کنم.
+ شرط میبندم نمیتونی یه عروسکم بگیری.
- هیچ ایده ای نداری.
پای دستگاه وایساد و بعد از انداختن سکه با حرکت دادن چنگک تنظیمش کرد. دکمه رو فشار داد. چنگک پایین رفت، یه عروسکو گرفت و به سمت دریچه برد.+ امکان ندارهههه!
عروسکو که یه لاکپشت کوچولو بود سمتم گرفت و گفت:
- برای تو اَش.دستشو پس زدم و گفتم:
+ نه، این برای توعه.
- فقط نگهش دار تا هروقت دیدیش یادت بیوفته من تو همه چیز خوبم.
لبخند زدم و لاک پشتو ازش گرفتم.بعد از اینکه کادوی رابین، که یه کتاب بود رو بهش دادم و خدافظی کردیم به سمت خونه راه افتادم. شاید مدوک اونقدر ها هم بد نبود.
نظرتون خیلی واسم مهمه =)
یه فکت جالب، من هروقت میبینم یکی ووت داده یا کامنت گذاشته انرژی میگیرم همون لحظه میام پارت بعدی رو مینویسم.
مرسی واسه حمایتتت 💘
VOCÊ ESTÁ LENDO
summer in meduk [lesbian]
Romanceاشلی به تازگی مادرش رو از دست داده و بیرون رفتن از خونه آخرین کاریه که میخواد انجام بده. ولی به اصرار پدرش، مجبور میشه برای تابستون به مدوک بره. جایی که دختر عمش زندگی میکنه. اول از مدوک متنفره. ولی آشنایی به دختری به نام رابین، باعث میشه اون مدوک ر...