- اوه راستی؟
انسان وقتی که می فهمد برادر یک ژنرال است باید لاقل چیزی بگوید. دیگر قادرنیستمافکارم را کنترل کنم او موضو ع صحبت را تغییرداد .
- شما دختر آن تاجرابریشم مارسی کلری هستید اینطورنیست ؟کمی ناراحت شدم .
- شما ازکجا فهمیدید ؟خنده ای کرد و جواب داد :
- لزم نیست تعجب کنید ممکن است به شما بگویم که چشمان قانون همه جا و همه چیز رامی بیند و من چون یکی ازصاحب منصبان جمهوری هستم یکی ازآن همه چشمان قانون میباشم اما حقیقت را به شما می گویم و تایید می کنم که خود شما به من گفتید . شما گفتید کهخواهر اتیین کلری هستید و من درپرونده خواندم که پدر اتیین فرانسوا کلری است .با عجله و تند تند صحبت میکرد و چون لهجه ی خارجی داشت به زحمت می توانستم گفته های او را دنبال کنم . ناگاه گفت :
- راستی مادموازل حق با شما بود توقیف برادرشما فقط اشتباه بوده است . دستور توقیف بهنام پدرشما فرانسوا کلری صادر شده بود .
- ولی پدرم زنده نیست .
- صحیح است . فوت پدرشما اشتباه را رفع کرد . ولی همه چیز به نام برادرشما نوشته شدهبود . بازرسی بعضی مدارک قبل از انقلب تایید میکند که برای پدرشما درخواست لقباشرافی شده بوده است .متعجب شده و گفتم :
- راستی ؟ ماازاین موضو ع بی اطلا ع بودیم و حقیقتا نمی فهمم .پدرم که هرگز طرفداراریستو کراسی نبود چرا باید چنین درخواستی کرده باشد . (بعد از انقلب کبیر فرانسه تمامیالقاب اشرافی نظیر دوک و کنت و بارون و مارکی و... لغو اعلم شد همچنین مردم الفاظ آقاو خانم را از خطاب های روزمره ی خود حذف کردند و به جای آن تنها ازلقب همشهریاستفاده می کردند و تخطی از این موضو ع در نظر تمامی افراد جامعه محکوم وغیر قابلبخشش بود)همشهری بوناپارت موضو ع را تشریح کرد و گفت :
- باید به علت کسب شغل باشد تصور می کنم می خواسته است به عنوان بازرگاندربارسلطنتی فرانسه منصوب شود .
- بله یک مرتبه هم مخمل ابریشمی آبی برای ملکه به قصر ورسای فرستاد منظورم بیوه یکاپت است . منسوجات ابریشمی پدرم به علت جنس عالی خود مشهوربوده است .
- درخواست او یک نو ع جرم ... این موضو ع اصل با این موقع تناسب ندارد . به هرحالدستور توقیف او صادرشد وقتی که ضابطین ما برای دستگیری او رفتند فقط تاجر ابریشماتیین کلری را یافتند و او را بازداشت کردند .
- مطمئن هستم که اتیین از آن درخواست بی اطل ع است .
- تصورمی کنم همسر برادر شما سوزان آقای آلبیت را درمورد بیگناهی شوهرش متقاعدساخت و به همین علت برادر شما آزاد شد. باید زن برادر شما با عجله به طرف زندان رفتهباشد تا شوهرش را زودتر دریابد . به هرحال حوادثی که رخداده مهم نیست چیز دیگریمورد توجه من است .بوناپارت با نرمی و ملیمت مخصوصی به صحبت ادامه داد:
YOU ARE READING
دزیره 1 ,2 آن ماری سلینکو
Romanceهر یکشنبه آپ میشود رمان: دزیره نویسنده : آن ماری سلینکو فصل اول و دوم