آنچنان سکوتی حکمفرما بود که صدای سوختن شمع ها به گوش می رسید . ژان باتیست نفس
عمیقی کشید و شرو ع به صحبت کرد :
- تصمیم مجلس شورای سوئد را می پذیرم .
سپس نگاهش را به صورت فون اسن کاندیدای پیر تخت سلطنت سوئد و خدمتگذار پادشاه
فرتوت بدون اولد ثابت شد و در حالی که بسیار متاثر بود به صحبت خود ادامه داد :
- از اعلیحضرت شارل سیزدهم پادشاه سوئد و مردم سوئد به مناسبت اعتمادی که به من
داشته اند تشکر می نمایم . و سوگند یاد می کنم که آنچه در قدرت دارم برای حفظ و اثبات
این اعتماد به کار ببرم .
فون اسن سر خود را خم کرد . کمی بیشتر خم گردید و بالخره کامل خم شد و احترام کرد .
با این عمل او سایرین نیز خم شده و در مقابل شوهرم احترام کردند . در همین موقع حادثه
بسیار عجیبی رخ داد . اوسکار که تا آن موقع ساکت بود به جلو رفت و در صف سوئدی ها
قرار گرفت . چرخید و دست کوچک او در دست کنت براهه جوان را که نمی تواند بیش از
ده سال از اوسکار من بزرگتر باشد گرفت . اوسکار آنجا بین سوئدی ها ایستاده و سر خود
را در کمال احترام مانند آنها خم کرده و به پدر و مادرش تعظیم کرد .
ژان باتیست بازوی مرا گرفت و گفت :
- شاهزاده خانم و من به مناسبت رسانیدن این پیام از شما تشکر می کنیم .
سپس حوادث زیادی با سرعت به وقو ع پیوست .ژان باتیست گفت :
- فرناند بطری هایی را که موقع تولد اوسکار در زیرزمین گذاشتم بیاورید .
من سعی کردم ماری را پیدا کنم . خدمه منزل ما در کنار در ایستاده بودند . مادام لفلوت که
با لباس بسیار زیبایی آنجا ایستاده بود (شاید فوشه رئیس پلیس پول لباس او را داده است . )
تعظیم کرد . در کنار او خواننده من نیز خم شد . ایوت گریه می کرد . فقط ماری حالت
طبیعی خود را حفظ کرده و پیراهن پشمی خود را روی لباس قدیمی و دهقانیش پوشیده بود .
چون مشغول پوشانیدن لباس اوسکار بود وقت نداشت که به خود بپردازد . به همین دلیل در
گوشه ای ایستاده و سعی می کرد پیراهن پشمی خود را طوری در دست بگیرد که لباس
خوابش معلوم نشود . آهسته در گوشش گفتم :
- ماری می شنوی ؟ ملت سوئد تاج سلطنت به ما اهدا کرده این تاج مانند تاج ژولی و ژوزف
نیست . ماری فرق زیادی بین دو تاج وجود دارد . ماری می ترسم .... ماری.... وحشت
دارم و نگرانم .
ماری درحالی که فراموش کرد لباس پشمی اش را با دست نگه دارد با خشونت و غضب
گفت :
- اوژنی .....
در همین موقع قطره اشکی روی گونه او غلطید . ماری ....ماری عزیز من در مقابلم خم شد
و احترام کرد .
ژان باتیست کنار بخاری تکیه داده و مدرکی را که مورنر همراه آورده بود مطالعه می کرد .
کنت فون اسن خشن به طرف او رفت و گفت :
- این شرایطی است که در تحت آن والحضرت انتخاب شده اند .
ژان باتیست سر خود را بلند کرد .
- شما خودتان یک ساعت قبل از انتخاب من مطلع شدید . شما در تمام این مدت در پاریس
بودید . مارشال متاسفم .
فون اسن با تعجب و اضطراب ابروی خود را بال کشید و جواب داد :
- والحضرت از چه متعجبید ؟
BINABASA MO ANG
دزیره 1 ,2 آن ماری سلینکو
Romanceهر یکشنبه آپ میشود رمان: دزیره نویسنده : آن ماری سلینکو فصل اول و دوم