- ژنرال با این بچه تا به حال کجا بودید؟
ولی ما به خوبی متوجه شدیم که ژوزف و او به کلی ما را فراموش کرده بودند. با وجود
آنکه صندلی و مبل های بزرگ و وسیع تری وجود داشت . هردو روی نیمکت کوچک کنار
یکدیگر نشسته بودند و دست یکدیگررا در دست داشتند . تصورمی کنم که آنها گمان می
کردند کسی درتاریکی غروب متوجه آنها نخواهد بود .
هر چهارنفر به منزل مراجعت کردیم . هردو برادر گفتند که باید هرچه زودتر مراجعت
نمایند ولی اتیین گفت :
صرف نمایند . پس ازمدت مدیدی این اولین فرصتی بود که توانستم درچنین بحث شیرینی من و مادرم بسیار مفتخرخواهیم شد اگرهمشهری ژنرال و ژوزف بوناپارت شام را با ما
شرکت کنم .
ژولی درضمن صحبت با نگاهی توام با احترام و محبت به ژنرال نگاه می کرد و اصول
توجهی به ژوزف نداشت .
من و ژولی با عجله به اتاقمان رفتیم تا موهایمان را مرتب کنیم ژولی گفت :
- خدا را شکر . مادرو اتیین ازاین دو برادر خوششان آمده .
- باید بگویم که ژوزف بزودی ازشما خواستگاری خواهد کرد....
ساکت شدم قلبم به شدت می تپید سپس ادامه دادم :
- البته بیشتر به خاطر جهیزیه ی شما است .
صورت ژولی ازخشم و غضب سرخ شده بود با وحشت گفت :
- چطورجرات می کنی چنین کلمات نفرت انگیزی را برزبان بیاوری ؟
سپس دو گل مخملی مشکی روی موهایش سنجاق کرد در جواب گفتم :
- ژنرال به من گفت که فامیل او چقدر فقیر و بی چیز هستند و ژوزف نمی تواند با دختر
بدون جهیزی ازدواج نماید . ژوزف حقوق ناچیزی از دولت می گیرد و باید به مادر و
برادران کوچکترخود نیزکمک کند تصورمی کنم این نهایت لطف و مرحمت او باشد وال ....
ژولی صحبتم را برید و گفت :
- اوژنی اجازه نمی دهم دائما سرخاب مرا مصرف کنی .
سوال کردم :
- آیا به تو گفت که می خواهد با تو ازدواج کند ؟
- نمی دانم چطور این فکردرمغز تو راه پیداکرده است . ما فقط راجع به مطالب کلی بحث
کردیم او از برادران و خواهرانش صحبت میکرد.
وقتی که ازپله ها به طرف اتاق غذاخوری که همه دراطراف این دو مهمان جوان ما جمع
ESTÁS LEYENDO
دزیره 1 ,2 آن ماری سلینکو
Romanceهر یکشنبه آپ میشود رمان: دزیره نویسنده : آن ماری سلینکو فصل اول و دوم