part 30

9 2 0
                                    

مادام لفلوت و خواننده خارج شدند .

- مادام لفلوت .
مادام لفلوت مجددا وارد اتاق شد .
-آیا این عمامه مرا شبیه مادام دواستایل همان مولفی که رئیس پلیس او را از پاریس تبعید
کرد نمی نماید ؟
- مادام دواستایل صورت پرآبله دارد ولی صورت شما این طور نیست .
- متشکرم مادام لفلوت ، ایوت ، سرخابم را نمی توانم پیدا کنم .
- در کشو گنجه لباس ها است . شاهزاده خانم کمتر سرخاب مصرف می کنند .
- بله برای آن که گونه هایم خیلی سرخ و برای شاهزاده خانم ها مناسب نیست .
شاهزاده خانم ها همیشه رنگ پریده هسند این سفیدی و رنگ پریدگی یک نو ع رعنایی است
ولی الن خیلی رنگ پریده هستم . هوا خیلی گرم است . نمی دانم این هوا این طور است یا
من گرم شده ام .
با بی میلی از پله ها به زیر رفتم ، فوشه یک نفر او را مرد بد قلب ملت می خواند . مردم از
او می ترسند زیرا خیلی چیزها می داند . در دوران انقلب نام «فوشه خونخوار» به او دادند
. زیرا هیچ نماینده ای به اندازه او حکم اعدام امضا نکرد و بالخره به خون روبسپیر هم
تشنه شد .
فوشه افکار و عقاید مخصوص خود را درباره مسئولیت های رئیس پلیس به کار می برد .
دفاتر و وزارت خانه ها ، کارمندان و وزرا ، افسران و غیر نظامیان ، همه و همه تحت
نظارت او قرار می گیرند . البته اگر یک نفر جوانمرد و دست و دل باز باشد این کار چندان
مشکل نیست . رئیس پلیس بودجه مخفیانه ای در اختیار دارد که به جاسوسان خود می
پردازد .
چه اشخاصی از او پول می گیرند ؟ یا تقریبا باید گفت چه اشخاصی از او پول نمی گیرند .
در آخرین لحظه که در کنار در سالن ایستادم از خود پرسیدم «ازمن چه می خواهد ؟»
اتیین برادرم ، فوشه رئیس پلیس را مسئول قتل عام لیون می داند . هنگام انقلب با اتیین در
این مورد بحث می کردیم و راستی اندیشیدن به وقایع گذشته نوعی جنون نیست ؟
فوشه هیچ شباهتی به جانیان ندارد . غالبا او را در مهمانی های تویلری دیده ام ، خیلی رنگ
پریده است شاید به علت ضعف و کم خونی باشد . همیشه با ادب و نرمی درحالی که
چشمانش نیمه بسته است صحبت می کند . روزنامه چیزی درباره ژان باتیست ننوشته بود .
من کامل می دانم چه حادثه ای رخ داده ولی به قلبم بد نمی آورم . آقای فوشه فقط نگرانم .
بسیار نگرانم .
وقتی که وارد شدیم از جای خود پرید و گفت :
- شاهزاده خانم آمدم به شما تبریک بگویم و فتح بزرگی نصیب ما شده ، خواندم که شاهزاده
پونت کوروو و هنگ های ساکسون او اولین واحدهایی بودند که در واگرام حمله کردند و
همچنین خواندم که شاهزاده با هفت و نزدیک به هشت هزار نفر ، چهل هزار نفر سرباز را
به عقب رانده و شکست داده است .
- بله ولی در روزنامه به چیزی اشاره نشده بود .
کلمه به کلمه و به طور وضوح صحبت نموده و از او مجددا درخواست کردم که بنشیند .
فوشه جواب داد :
- شاهزاده خانم عزیز ، فقط گفتم که خوانده ام ، ولی نگفتم کجا ، بله خوانده ام ولی نه در
روزنامه ، بله در حکم روزانه شوهر شما ، بله شوهر شما در دستور روزانه خود خطاب به
سربازان ، آنها را به مناسبت ارزششان ستایش نموده است .
فوشه با دقت از جعبه شیرینی چینی که در «درسدن» ساخته شده یک قطعه شیرینی انتخاب
کرد و با تفکر به جعبه نگریست .

- اتفاقا چیزهای دیگری نیز خوانده ام ، رونوشت نامه ای که اعلیحضرت به شاهزاده پونت
کوروو نوشته اند دیده ام . در این نامه امپراتور مخالفت قطعی خود را با دستور روزانه
شاهزاده بیان نموده اند . اعلیحضرت توضیح داده اند که این دستور روزانه شامل چیزهای
زیادی است که برخلف حقیقت است . مثل مارشال اودینو واگرام را متصرف شده و با این
ترتیب برای شاهزاده پونت کوروو امکان نداشته است که اولین نفری باشد که به واگرام حمله
نموده باشد . مضافا هنگ های ساکسون تحت فرماندهی شوهر شما شاید به زحمت عملیات
درخشانی نموده باشند زیرا حتی یک گلوله شلیک نکرده اند . در خاتمه اعلیحضرت اعلم
داشته اند که به اطل ع شاهزاده پونت کوروو برسد که نامبرده به هیچ وجه عملیات درخشانی
انجام نداده است .
با خاطری بسیار رنجیده سوال کردم :
- این ... امپراتور چنین چیزی به ژان باتیست نوشته اند ؟
فوشه با دقت ظرف شیرینی را روی میز گذارد :
- بدون شک این نامه به انضمام یادداشتی به من رسیده ، به علوه دستور دیگری نیز به من
داده شده .
باز همان سکوت کامل و مطلق حکمفرما شد . فوشه مستقیما در چشمان من نگریست . گمان
می کنم که تصور می کرد نگاه او دوستانه است .
- دستور دارم حرکات شاهزاده را مراقبت نموده و مکاتبات او را سانسور کنم .
- جناب آقای رئیس این کار بسیار مشکل است زیرا شوهر من هنوز در اطریش با واحدهای
خود می باشد .
- اشتباه می کنید پرنسس عزیز ، در پاریس هر لحظه در انتظار شاهزاده پونت کوروو هستند
. همسر شما پس از دریافت نامه امپراتور از فرماندهی واحدها استعفا داده و به علت عدم
سلمتی درخواست مرخصی کرده است . اعلیحضرت مرخصی نامحدود به ایشان عطا کرده
اند . شاهزاده خانم تبریک می گویم شما همسر خود را مدتی است که ندیده اید . پس از مدت
کوتاهی اینجا خواهد بود .
چرا دست از مسخره بازی برنمی دارید ؟آهسته گفتم :
- ممکن است کمی فکر کنم .
- در چه مورد شاهزاده خانم ؟
دستم را روی پیشانی گذارده جواب دادم :
- درباره همه چیز ، من چندان باهوش نیستم ، جناب آقای رئیس خواهشمندم با من مخالفت
نکنید . شما گفتید که شوهرم نوشته است که واحدهای ساکسون شجاعت به خرج داده اند آیا
صحیح نیست ؟
- با جسارت با دشمن روبه رو شدند . لاقل این چیزی است که شاهزاده در حکم روزانه
نوشته است .
- و چرا این امر باعث رنجش امپراتور است ؟
- امپراتور طی بخشنامه محرمانه ای به مارشال ها توضیح داده اند که ایشان شخصا
واحدهای ارتش را فرماندهی می کنند و فقط ایشان حق و قدرت دارند که واحدها را ستایش و
تشویق کنند . به علوه واحدهای فرانسوی ما مسئول فتوحات ما هستند نه واحدهای خارجی ،
خلف این امر موافق سیاست و افتخارات ما نیست . به هر حال این دستوری بوده است که
به وسیله امپراتور به مارشال ها صادر شده است .

- شخصی به من گفت که شوهرم به امپراتور شکایت نموده که به فرماندهی واحدهای غیر
فرانسوی منسوب گردیده . ژان باتیست همیشه می خواسته است فرماندهی واحدهای فرانسوی
را داشته باشد نه این ساکسون های بد بخت .
- چرا بدبخت .
- پادشاه ساکسون آنها را به جنگ می فرستد و این سربازان به هیچ چیز اهمیت نمی دهند .
راستی چرا ساکسون ها در واگرام جنگیدند ؟
- شاهزاده خانم آنها با فرانسه متحد هستند . شما خودتان متوجه نیستید که امپراتور چقدر
عاقل و عاقبت اندیش بوده که شاهزاده پونت کوروو را به فرماندهی آنها منصوب کرده .
جواب ندادم . فوشه به صحبت ادامه داد :
- ساکسون ها مانند فولد ایستادگی و مقاومت کردند ، منظورم این است که تحت فرماندهی
شوهر شما ایستادگی کردند ، شاهزاده خانم یا لاقل بگوییم تحت فرماندهی عالی شاهزاده
پونت کوروو این وظیفه را انجام دادند .
- ولی امپراتور می گوید که واحدهای ساکسون عملی انجام نداده اند .
- خیر ، امپراتور مطلقا می گوید که ستایش و تمجید واحد ها جزو حقوق مطلقه ایشان است و
ستایش واحدهای غیر فرانسوی موافق سیاست و افتخارات ما نبوده و غیر عاقلنه است .
شاهزاده خانم شما کامل توجه نکردید .
فکر کردم که شوهرم باز می گردد و باید اتاق او را حاضر کنم . برخاستم .
- معذرت می خواهم جناب آقای رئیس ، می خواهم برای مراجعت و پذیرایی شوهرم همه
چیز مهیا باشد و بسیار متشکرم که به دیدنم آمدید . من کامل نمی دانم .....
کامل به من نزدیک شده بود . فوشه مردی کوتاه قد است و شانه های باریک دارد . دماغ
کشیده او حالتی دارد که گویی هر لحظه مهیای عطسه است .
- چه چیزی را نمی دانید شاهزاده خانم عزیز ؟
- نمی دانم چرا اصول به دیدن من آمدید . می خواستید بگویید که شوهرم را تحت نظر
دارید ؟ البته من قادر به جلوگیری شما از این کار نیستم . به هرحال مهم نیست ولی چرا همه
چیز را به من گفتید ؟
- حقیقتا نمی توانید تصور کنید شاهزاده خانم عزیز؟
فکر کردم ، گمان می کنم رنگم از شدت خشم و غضب سرخ شد . ولی صدایم بلند و واضح
بود .
- عالیجناب اگر تصور کرده اید که ممکن است من با جاسوسی شوهرم به شما کمک کنم
اشتباه می کنید .
می خواستم با تمسخر و تکبر و غرور دستم را بلند کنم و فریاد بزنم «برو گمشو » ولی این
کار را نکردم . در کمال آرامش جواب داد :
- اگر این طور فکر کردم حقیقتا اشتباه نموده ام . شاید این طور فکر کردم ، شاید هم این
طور ندیدمش . در این لحظه هنوز مطمئن نیستم که اشتباه کرده ام یا خیر .
متعجب بودم منظور او چیست ، چرا اینجا آمده ؟ اگر امپراتور بخواهد ما را تبعید کند تبعید
می کند ، اگر بخواهد ژان باتیست را تسلیم محاکمات نماید تسلیم می کند . اگر اطلعی
بخواهد کسب نماید رئیس پلیس این اطلعات را در اختیار او می گذارد . فوشه به آرامی
گفت :
- غالب زنان به خیاط های خود مقروضند .
دیگر حوصله خود را از دست دادم .
- آقا جسارت را به حداکثر رسانیده اید .

- مثل علیا حضرت امپراتریس معظم ما همیشه مبلغ زیادی به لوروی مقروضند . البته من
همشه در هر موقع در اختیار علیاحضرت هستم .
چه ، می خواهد بفهماند که حتی به امپراتریس هم پول رشوه می دهد ؟ در مقابل چه خدمتی
با او پول می دهد ؟ فکر کردم که غیر قابل قبول و باور نکردنی است و البته می دانستم که
این موضو ع صحت دارد .
- بعضی مواقع نامه های یک مرد بی اجر و مزد نیست . نامه های بسیاری است که باعث
تعجب می شوند . البته این امور مورد توجه من نیست ولی شاید مورد توجه یک زن و همسر
باشد ....
با رنجش خاطر و خشم گفتم :
- آن قدر به خودتان زحمت ندهید ، وقتی که نامه های ژان باتیست را سانسور نمودید خواهید
فهمید که سال ها است که با مادام روکامیه مکاتبه دارد و نامه محبت آمیز او را دریافت می
کند . مادام روکامیه زن باهوش دانشمندی است و برای مردی مانند ژان باتیست مکاتبه با او
به منزله استراحت و آرامش خاطر است .
بلفاصله متوجه شدم که شاید برای خواندن نامه هایی که شوهرم به این زن می نوسید میل
دارم خیلی چیزها بدانم .
- و اکنون باید مرا ببخشید ، زیرا باید اتاق ژان باتیست را مرتب نمایم .
- یک لحظه تامل بفرمایید پرنسس عزیز ، امیدوارم لطف و مرحمت کافی داشته باشید که
پیغام مرا به شاهزاده برسانید .
- البته در چه موردی ؟
- امپراتور در «شونتبرون» در وین اشت . کامل غیر ممکن است که او را مطلع نمود که
واحدهای انگلیسی برای پیاده شدن در «دونکرگ» و «آنتورپ» متمرکز گردیده اند و طرح
عملیات آنها این است که مستقیما از کانال مانش به طرف پاریس حرکت نمایند . من با
مسئولیت خودم تصمیم گرفته ام گارد ملی را احضار نمایم . به محض آنکه مارشال برنادوت
به پاریس بازگشتند فرماندهی این قوا را به عهده گرفته و از فرانسه دفا ع نمایند . پیام من
همین بود . دیگر عرضی ندارم .
قلبم از حرکت باز ایستاد . سعی کردم تصور نمایم این حادثه به چه چیزی شباهت خواهد
داشت . پیاده شدن انگلیسی ها ، پیشروی به طرف پاریس ، تمام مارشال ها هر کدام در
جهات مختلف هستند و برای عملیات واقعی و حقیقی واحدی در فرانسه وجود ندارد و
انگلیسی ها در چنین موقعی حملت خود را آغاز کرده اند . فوشه مجددا با ظرف شیرینی
مشغول بازی شد و من گفتم :
- ژان باتیست مورد عدم اعتماد امپراتور است و شما ..... شما فرماندهی گارد ملی را به او
واگذار می کنید تا از مرز دفا ع کند ؟
فوشه شانه هایش را بال انداخت :
- شاهزاده خانم به کدام افسر این فرماندهی را واگذار کنم ؟ من سابقا معلم حساب و ریاضیات
بوده ام . ولی گروهبان نبوده ام . خداوند از آسمان مارشالی را به پاریس فرستاده و باید خدا
را شکر کرد . آیا پیغام مرا به شاهزاده می رسانید ؟
فقط سرم را حرکت دادم . فوشه به طرف در رفت ، فورا فکری به خاطرم رسید ، این مرد
بسیار زیرک و باهوش است ، شاید تمام این ها تله باشد . گفتم :
- ولی نمی دانم که شوهرم این فرماندهی را بدون تصویب امپراتور قبول خواهد کرد یا
خیر .
- برنادوت آن را قبول می کند .
و سپس در کمال آهستگی ادامه داد :

- تا وقتی که او مارشال فرانسه است این مسئولیت را می پذیرد .
سپس دستم را بوسید و عزیمت کرد .
در همان شب کالسکه ژان باتیست در مقابل خانه ایستاد فقط فرناند همراه او بود . حتی
آجودان های شخصی خود را همراه نیاورده بود . دو روز بعد مجددا عزیمت کرد . این
مرتبه به طرف کانال مانش پیشروی می کرد .

فصل بیست و پنجم

ویلی لگرانژ نزدیک پاریس پاییز 1809

فرصتی برای نوشتن دفتر خاطراتم ندارم . تمام روز را در کوشش و تلش بودم تاژان
باتیست را سر شوق بیاورم که خوشحال باشد .
فوشه درباره خطری که در ماه ژوئیه گذشته فرانسه را تهدید می کرد اغراق نمی نمود .
انگلیسی ها حقیقتا در سواحل کانال مانش پیاده شدند و شهر کوچک ویسینگن را تصرف
کردند . ژان باتیست در مدت چند روز معجزه از خود به ظهور رسانیده به طوری
«دونکرگ» و «آنتورپت» را مستحکم نمود که نه تنها حملت انگلیسی ها به عقب زده شد
بلکه تعداد بی شماری سرباز به اسارت در آمد و مقادیر زیادی غنایم جنگی به دست او
افتاد . انگلیسی ها با کوشش فراوان تجدید قوا کرده واحدهایی به «دونکرگ» اعزام داشته و
کشتی های خود را نجات داند .
این خبر در«شونبرون» به اطل ع امپراتور رسید و باعث خشم و غضب بسیار او گردید .
در غیبت او یک رئیس پلیس جرات داشته است که گارد ملی را احضار و مارشالی را که
تحت نظر پلیس است به فرماندهی گارد ملی بگمارد . ولی در ضمن ناپلئون ناچار بود که به
وضوح و روشن تایید نماید که فوشه با کمک ژان باتیست از فرانسه دفا ع کرده اند . ناپلئون
به اطل ع عموم رسانید که مارشال برنادوت با دوراندیشی موفق به تجهیز ارتشی از جوانان
دهقانی تعلیم نیافته گردیده و موفق شده است که موجودیت فرانسه را از خطر نیستی نجات
دهد .
فوشه به درجه آریستوکراسی ارتقا یافت و اکنون «دوک اورانتو» است . دوک نشین اورانتو
مانند پونت کوروو زیبا و شاعرانه است و فوشه همان طوری که ما به سرزمین ایتالیایی خود
آشنا هستیم به دوک نشین خود آشنا و وارد است . البته ناپلئون با شادی و مسرت علمت
خانوادگی دوک اورانتو را طرح کرد . طرحی که ناپلئون برای علمت خانوادگی فوشه تهیه
کرد ستونی طلیی بودکه ماری به دور آن پیچیده است .
این ستون طلیی خوشمزه و باعث مسرت است . نماینده سابق کلوپ ژاکوبین ها که به
محض اطل ع از ثروت و مایملک اشرافیان فورا آن را به نفع جمهوری مصادره می کرد
اکنون یکی از ثروتمندترین مردان فرانسه می باشد . یکی از بهترین دوستان او ، اوورارد
کنتراتچی اسلحه ارتش و معشوق سابق ترز تالیین است . اوورارد علوه بر کنتراتچی بودند
بانکدار نیز می باشد و حامی فوشه است . در وضعیت فعلی از مار پیچیده دور ستون طلیی
سخن نمی رود . ناپلئون به رئیس پلیس خود مقروض است و از این موقعیت استفاده کرده و
به او گفت که درباره اش چگونه فکر و قضاوت می کند .
طبعا هرکس انتظار داشت ببیند آیا ژان باتیست مورد تشویق و تمجید امپراتور قرار می گیرد
؟ شاید فرماندهی عالی به او واگذار شود .ولی امپراتور حتی یک کلمه تشکر هم به او
ننوشت .

ژان باتیست گفت :
- چرا از من تشکر کند ؟ من فرانسه را نه برای او بلکه برای فرانسه نجات دادم .
ما اکنون در « لگرانژ »، ویلی بزرگ و دلپذیری نزدیک پاریس زندگی می کنیم . ژان
باتیست از خانه کوچه آنژو متنفر است . با وجودی که اتاق های این منزل را جدیدا مبله و
تزیین کردم می گوید :
- سایه هایی در زوایای این خانه مخفی هستند .
وقتی ژان باتیست برای اولین مرتبه این خانه را دید از او سوال کردم :
- با مجسمه نیم تنه مورو که در سرسرا گذارده ام موافقی ؟
ژان باتیست نگاهی به من کرد و جواب داد :
- جایی بهتر از این برای مجسمه پیدا نمی شد .می خواهم به محض این که مهمانانم وارد این
خانه می شوند متوجه شوند که ما هرگز فراموش نمی کنیم که در خانه سابق ژنرال مورو
زندگی می نماییم . دختر کوچولو تعجب می کنم که تو همیشه تمام آرزوهای مرا پیش بینی
می کنی .
- تعجب ندارد . علتش این است که تو را دوست دارم .
من هر روزی که ژان باتیست مورد توجه نیست لذت می برم . زیرا می توانیم در سکوت و
آرامش در ییلق در کنار هم باشیم . البته به وسیله او از جریان و حوادث دنیای بزرگ
خارج مطلع می شوم .
ژولی و ژوزف مراجعت کرده اند . امپراتور مارشال ژونو و ارتش او ره به اسپانیا فرستاد
تا ژوزف به کمک او وارد مادرید شود . ارتش ژونو عمل به وسیله میهن پرستان اسپانیایی
که انگستان آنها را پشتیبانی می کند تار و مار و نابود گردید . مارشال ژونو علت این
مصیبت بزرگ را متوجه ژوزف می نماید زیرا چون او سلطان اسپانیا است و فرماندهی کل
قوا را شخصا عهده دار بوده به پیشنهادات ژونو توجهی نمی کرده است . اگر ژوزف بتواند
به ارتش فرماندهی کند عمل خوبی است و فقط برای آن که به برادر کوچک ژنرالش ثابت
کند که مانند او نیز قادر به فرماندهی است دست به این کار زده است .
تعجب می کنم که ژولی هنوز نتوانسته است ژوزف را کامل بشناسد . فکر می کنم اگر
اوضا ع وخیم شود ، آیا برادران ناپلئون او را همان طوری که در مارسی ترک کردند رها
خواهند کرد ؟ خیر، نه همه ی آنها ، ژوزفین نسبت به او وفادار خواهد بود ولی ناپلئون به
زودی او را ترک خواهد گفت . شایعه ای رواج دارد که ناپلئون می خواهد او را طلق دهد
زیرا امیدوار از با کمک آرشیدوشس اطریشی دختر امپراتور فرانسوا موسس سلسله ناپلئون
گردد . بیچاره ژوزفین نسبت به او خیانت و بی وفایی می کرد ولی هرگز ناپلئون را ترک و
فراموش نخواهد کرد .
دیروز کنت تالیران بدون انتظار به ملقات ما آمد . تالیران « شاهزاده بنوان » این ملقات
را ملقات همسایگان نامید و خندید . تالیران و ما در یک موقع به فرمانروایی نواحی اشغال
شده منسوب شدیم . پس از فوشه تالیران مقتدر ترین مرد کشور است . سال گذشته تالیران از
وزارت خارجه استعفا کرد . ظاهرا تالیران پس از مشاجره شدیدی به ناپلئون درباره جنگ
جدید دیگری اعلم خطر کرد و دست به استعفا زد .
به هر حال چنین به نظر می رسد که ناپلئون قادر نیست از خدمات تالیران در وزارت
خارجه چشم پوشی نماید . ناپلئون عالی ترین لقب امپراتوری را به او داد و قبل از اخذ هر
تصمیم مهم به وسیله وزارت امور خارجه تالیران مورد مشورت و صلح اندیشی قرار می
گیرد .

دزیره  1 ,2            آن ماری سلینکوDonde viven las historias. Descúbrelo ahora