به هر حال چنین به نظر می رسد که ناپلئون قادر نیست از خدمات تالیران در وزارت
خارجه چشم پوشی نماید . ناپلئون عالی ترین لقب امپراتوری را به او داد و قبل از اخذ هر
تصمیم مهم به وسیله وزارت امور خارجه تالیران مورد مشورت و صلح اندیشی قرار می
گیرد .
من حقیقتا به این عالیجناب لنگ مفتخرم . بسیار فهمیده ، حاضر جواب و دلرباست . هرگز
نزد خانم ها از جنگ و سیاست صحبت نمی کند . به زحمت می توانم قبول کنم که این مرد
وقتی کشیش بوده است . اولین کشیشی بوده که سوگند وفاداری به رژیم جمهوری یاد کرده ،
ولی چون از یک فامیل اشرافی است اگر به موقع به آمریکا فرار نمی کرد قسم او باعث
جلوگیری از توقیف او به وسیله روبسپیر نمی شد . چند سال قبل ناپلئون از تالیران می
خواست تا متاهل شود و با داشتن و تعویض مداوم معشوقگان تالیران موافق نبود )ناپلئون
جدیدا نسبت به رفتار و اعمال اطرافیان و مخصوصا درباریان خود بسیار سخت گیر شده
است .) ولی تالیران همیشه با گفتن اینکه واقعا قادر به ازدواج نیست و مایل است مجرد باشد
معذرت خواسته است . اما تمام معذرت او بی نتیجه ماند و بالخره با آخرین معشوقه خود
ازدواج کرد . به محض آن که ازدواج عملی شد دیگر این دو نفر باهم دیده نشدند . البته چنین
چیزی از یک کشیش سابق انتظار ندارم . به هر حال این مرد موثر و مقتدر مهمان غیر
منتظره ی ما بود . از شوهرم سوال کرد :
- شاهزاده عزیز ، چرا مدتی است شما را در پاریس نمی بینم ؟
شوهرم در نهایت ادب جواب داد :
- عالیجناب نباید تعجب نمایید شاید شنیده باشید که به علت عدم سلمتی در مرخصی هستم .
تالیران با قیافه جدی سر خود را حرکت داد و با تمسخر سوال کرد که آیا شوهرم بهتر شده
است ؟ و چون ژان باتیست هر روز چند ساعت در اطراف ویل سواری می نماید رنگش
کامل برافروخته و سوخته شده و ناچار قبول کرد که حالش با سرعت رو به بهبودی می رود
. تالیران بعدا سوال کرد :
- آیا اخیرا اخبار قابل توجهی از خارج کشور به شما رسیده است ؟
اول این سوال احمقانه بود ! زیرا تالیران بهتر از همه از اخبار خارجه مطلع است و ثانیا ....
ژان باتیست با آرامش جواب داد :
- از فوشه سوال کنید او نامه های مرا قبل از من می خواند به هر حال خبر قابل توجهی
ندارم .
- حتی نامه تشکر هم از رفقای سوئدی خود دریافت نکردید ؟
نکته مخصوصی در این سوال ندیدم . زیرا همه کس می داند که ژان باتیست با کمال
جوانمردی افسران سوئدی را در لوبک به جای زندانی نمودن آزاد کرد و به وطنشان فرستاد
و طبعا گاه گاهی از آنها که دارای اسامی غیر قابل تلفظ هستند نامه دریافت می کند . ولی
معذالک این سوال معنی و مفهومی داشت . ژان باتیست سرش را بلند کرد و جواب داد :
- چرا نامه تشکر از آنها داشتم ، فوشه نامه را به شما نشان نداد ؟
- آموزگار سابق حساب مرد با وجدانی است . نامه را به من نشان داد ولی این نامه تشکر را
معمولی و عادی فرض نمی کنم . از طرف دیگر تصور نمی کنم که این نامه قول نامه باشد .
ژان باتیست جواب داد :
- ملت سوئد در ماه مارس گذشته پادشاه خود گوستاو را بر کنار و عموی او شارل سیزدهم
را به سلطنت انتخاب کرد .
این خبر مورد توجه من قرار گرفت و سوال کردم :
- راستی ؟ پادشاهی که از طرف خداوند مامور نابودی امپراتور بود از سلطنت بر کنار شد ؟
جوابی نشنیدم . ژان باتیست و تالیران مستقیما به چشم یکد یگر نگاه می کردند . این سکوت
خسته کننده بود و برای آن که سکوت را برهم زده باشم گفتم :
- عالیجناب تصور نمی کند که این مرد واقعا دیوانه بوده است ؟تالیرن لبخندی به من زد و
جواب داد :
- مشکل است که اینجا قضاوت نمود و مطمئن شد . ولی به من گفته اند این شارل سیزدهم
برای آتیه سوئد اهمیت فراوانی دارد . او پیرمردی مریض و عقیم است . اشتباه نکرم
شاهزاده ؟
- ولی یکی از منسوبین خود به نام «کریستیان اوگوست فون هولشتین سوندنبرک
اوگوستنبرگ» را به جانشینی خود انتخاب کرده است .
تالیران با خوشحالی جواب داد :
- چطور به راحتی این اسامی مشکل و دور و دراز را تلفظ می کنید ؟
- مدتی در شمال بدم و به این اسامی عادت کرده ام .
- دوست عزیزم ، آیا به زبان سوئدی علقمند هستید ؟
- خیر عالیجناب موقعیتی برای فراگرفتن این زبان به دست نیاورده ام .
- تعجب می کنم ! .... یک سال قبل وقتی شما در دانمارک بودید امپراتور دست شما را در
حمله و اشغال سوئد باز گذارد و وقتی دستور امپراتور به شما نوشته می شد به خاطر
دارم .ولی شما به توقف در دانمارک و مراقبت سوئد راضی شدید . چرا این کار را کردید ؟
مدت ها بود که می خواستم این سوال را از شما بنمایم .
- شما خودتان گفتید که امپراتور مرا در حمله به این سرزمین آزاد و مختار گذارد . در آن
موقع امپراتور می خواست تزار را در تصرف فنلند کمک نماید . کمک ما مورد احتیاج
نبود و همان طوری که شما یاد آوری کردید کافی بود که دانمارک را مراقب و ناظر سوئد
باشم .
- در این نگاه و مراقبت چه دیدید دوست عزیز ؟ چه چیزی نظر شما را جلب کرد ؟
ژان باتیست شانه هایش را بال انداخت .
- در شب های صاف و روشن چراغ های سواحل سوئد را می توان دید و غالب شب ها مه
آلود بود و من به ندرت سواحل سوئد را می دیدم .
تالیران به جلو خم شد و با تفکر و اندیشه سر طلیی عصایش را که همیشه در دست دارد به
چانه اش می زد . چرا این صحبت و مکالمه مورد توجه و خوش آیند اوست ؟راستی نمی
توانم بفهمم .
- دوست عزیز ، آیا روشنایی زیادی در سواحل سوئد دیده می شد ؟
ژان باتیست سرش را به یک طرف خم کرد و لبخند زد . او هم از این صحبت لذت می
برد .
- خیر نه چندان زیاد ، سوئد این مقتدر ترین کشور پریروز فعل مملکت فقیری است .
- شاید کشور مقتدر فردا باشد .
ژان باتیست سرش را حرکت داد :
- از نقطه نظر سیاسی خیر ولی از لحاظ دیگر بله . هر ملتی که قادر باشد گذشته درخشان
خود را فراموش نموده و از بالیدن به گذشته چشم پوشی کند مقتدر و تهدید آمیز خواهد شد .
تالییران لبخندی زد و جواب داد :
- هر شخصی نیز مقتدر و تهدید آمیز است . اگر بتواند گذشته غیر موثر خود را از یاد
ببرد . شاهزاده عزیز نمونه هایی از این اشخاص داریم .
- عالیجناب زندگی برای شما آسان بوده ، شما در یک خانواده اشرافی متولد شدید و در
هنگام جوانی مجاز بودید که موضو ع های مختلف را مطالعه کنید و بیاموزید . زندگی برای
شما نسبت به اشخاصی که از آنها یاد می کنید آسان و آسان تر بوده .
این حرف تاثیر شدیدی در تالیران گذاشت و لبخند او برطرف شد و با آرامی گفت :
- شاهزاده عزیز من شایسته این سرزنش ملیم شما هستم . کشیش سابق معذرت های خود را
به گروهبان گذشته تقدیم می کند .
آیا منتظر لبخند ژان باتیست بود ؟ شاید ولی ژان باتیست روی صندلی خود به جلو خم شد
چانه اش را روی دست گذارد و حتی به تالیران نگاه نکرد و گفت :
- عالیجناب از سوالت شما ، از مراقبت پلیس ، از سوظن ، خسته شده ام . شاهزاده بنوان
خسته شده ام . بسیار خسته .....
تالیران فورا برخاست و گفت :
- پس باید فورا از شما درخواستی بنمایم و بروم .
ژان باتیست نیز برخاست
- درخواست ؟ نمی دانم از مارشالی که مورد غضب و بی مهری است چه کاری برای مرد
مقتدری مانند شما ساخته است ؟
- توجه کنید پونت کوروو ی عزیز ، درخواست من در مورد سوئد است . راستی چه تطابق
عجیبی ما هم اکنون درباره سوئد صحبت می کردیم .... دیروز فهمیدم که مجلس شورای
سوئد نمایندگانی برای بحث در استقرار روابط سیاسی بین سوئد و فرانسه به پاریس اعزام
داشته به علوه این نمایندگان بر کناری پادشاه سابق و انتخاب شارل سیزدهم به سلطنت سوئد
را نیز اعلم داشته اند . این آقایان نمی دانم اسامی آنها برای شما مفهومی دارد یا خیر ، آقای
فون اسن ، و کنت پیرون به محض ورود به پاریس سراغ شما را گرفته اند .
ژان باتیست ابروهایش را درهم کشید .
- این اسامی برایم مفهومی ندارند و نمی دانم چرا این آقایان در جستجوی من بر آمده اند .
- افسران جوان سوئدی که شما پس از تصرف لوبک با آنها شام خوردید و آزادشان کردید
غالبا از شما صحبت می کنند و شما را دوستدار مملکت خود می دانند و این آقایانی که به
پاریس آمده و نماینده سوئد هستند . قطعا امیدوارند که شما به نفع مملکت آنها با امپراتور
صحبت کنید .
ژان باتیست زیر لب زمزمه کرد :
- همانطوری که می بینید مردم سوئد اطل ع صحیحی از موقعیت و وضعیت خود ندارند .
تالیران جواب داد :
- میل دارم که شما این آقایان را بپذیرید .
ابروهای شوهرم بیشتر به هم نزدیک شده و چین ها یی روی پیشانی و ظاهر گردید .
- چرا ؟ آیا قادرم که در روابط این آقایان و امپراتور مفید باشم ؟ خیر . یا آن که شما می
خواهید امپراتور را اغوا کنید تا از من بخواهد که به امور خارجه که به من ربطی ندارد
مداخله کنم ؟ عالیجناب بسیار متشکر خواهم بود اگر درخواست خود را به طور وضوح بیان
کنید .
تالیران با آرامش گفت :
بسیار ساده است میل دارم شما این آقایان سوئدی را بپذیرید و چند کلمه دوستانه با آنها
صحبت نمایید . موضو ع صحبت را نیز به خود شما واگذار می کنم آیا این درخواست من
زیاد مشکل است ؟
ژان باتیست با ملیمتی که تاکنون نظیر آن را ندیده بودم گفت :
- گمان می کنم که شما متوجه باشید که چه درخواست مشکلی از من می کنید .
- میل دارم که این آقایان سوئدی متوجه نشوند که در حال حاضر امپراتور بهتر است
بگوییم ، امپراتور احتیاجی به خدمات یکی از مشهور ترین مارشال های خود ندارد . درغیر
این صورت این فکر در خارج کشور ایجاد خواهد شد که نزدیک ترین همکاران امپراتور با
امور موافق نیستند . می بینید دلیل درخواست من بسیار ساده است .
- بسیار ساده بله ، برای دیپلماتی نظیر شما بسیار ساده و برای گروهبانی مانند من بسیار
مشکل است .
YOU ARE READING
دزیره 1 ,2 آن ماری سلینکو
Romanceهر یکشنبه آپ میشود رمان: دزیره نویسنده : آن ماری سلینکو فصل اول و دوم