Part 7

25 3 0
                                    

- مادموازل اوژنی من همیشه آن را با افتخارحفظ خواهم کرد .

اتیین با تعجب سوال کرد : 

- منظوراین سوئدی دیوانه چه بود؟در نهایت تعجب درحالی که چشمانم از اشک مرطوب بود جواب دادم :

 - منظور او انتشاراولین اعلمیه ی حقوق بشر است .درضمن جواب فکرکردم که پدر و مادر او چقدر از دیدن صورت دراز و اسبی او خوشحالخواهند شد و همچنین فکرکردم که مرد نجیبی برای ابد ازخاطره ی من محو گردیده است . 

اتیین به مغازه رفت من هم با او رفتم . اوقاتی که در مغازه هستم هیچگونه ناراحتی ندارم .غالبا با پدرم به مغازه می رفتم . و اوهمیشه به من می گفت که حریرها و پارچه های مختلفاز چه نقاطی به فرانسه و مارسی وارد می شوند . به راحتی می توانم نو ع و جنس پارچههای ابریشمی را تشخیص بدهم . پدرم همیشه می گفت این شناسایی و تشخیص در خون منوجود دارد. زیرا طفل حقیقیی یک تاجر ابریشم هستم . غالبا وقتی که پدرم و اتیین قطعهپارچه ابریشمی را دردست گرفته سبک سنگین کرده و یا در مشت خود فشار می دادند نگاهمی کردم . با این ترتیب تشخیص می دادند که آیا پارچه خوب است ؟ کهنه است ؟ چروکمی خورد ؟ آیا زود خراب و کنفت می شود ؟ با وجودی که صبح زود بود مشتری زیای درمغازه جمع شده بود .

 من و اتیین در نهایت ادب به آنها خوش آمد گفتیم . ولی من بزودیمتوجه شدم که اینها مشتری مهمی نیستند و فقط همشهری های فقیری هستند که احتیاج بهموسلین یا تافته ی ارزان قیمت دارند .دیگرخانم ها ی متشخص که معمول درفصل پذیراییهای ورسای سفارش های متعدد و گران قیمتی به شرکت ما می دادند دیده نمی شوند .تعدادی از آنها گرفتار گیوتین شده اند. تعدادی به انگلستان فرار کرده اند . ولی قسمت اعظمآنها "زیرزمین "رفته اند . منظورم این است که با اسامی جعلی در نقاط دورافتاده و ناشناسزندگی می کنند . 

غالبا اتیین می گوید قدغن کردن رقص ها و پذیرایی های بزرگ دولتی بهوسیله ی جمهوری به ضرر تجار است و آن روبسپیر خون آشام و جهنمی مسئول این ضرراست .مدتی خود را در مغازه سرگرم کرده و مشتری ها را راه انداخته و سعی می کردمروبان های تمیزرنگی ابریشمی را که اتیین می خواهد از شرآنها خلص شود به مشتری هابفروشم . آنها را به خرید تحریک کرده و رسم و روش بازار گرمی را به کارمی بستم . 

بالخره به خانه بازگشتم و مثل همیشه به ناپلئون می اندیشیدم و فکر می کردم لباس رسمیژنرالی را درجشن نامزدی ژولی در برخواهد کرد؟وقتی به خانه رسیدیم مادر را درحالت غیرعادی دیدم . ژولی به اوگفته بود که امروز بعدازظهر ژوزف برای خواستگاری او خواهد آمد . اگرچه تا اندازه ای موافق نبود معذالک باوجود گرمای شدید برای مشاوره ی با اتیین به شهر رفته بود پس ازمراجعت دچار سردردشدیدی شده و روی کاناپه اتاق دراز کشیده و گفته بود به محض این که همشهری ژوزفبوناپارت آمد او را مطلع سازند . 

دزیره  1 ,2            آن ماری سلینکوDove le storie prendono vita. Scoprilo ora