از صبح نتونسته بود استایلز رو توی مدرسه ببینه
این پسر کجا غیبش زده
سمت دستشویی های قدیمی رفت
با قدم های اروم داخل رفت و استایلز رو صدا زد_اون اینجا نیست
صدایی از داخل گفت
کامل داخل رفت
پسری با موهای تراشیده و تتو های زیاد و بدن عضله ای که از زیر تیشرتش کاملا معلوم بودلبشو گاز گرفت
زیر لب ببخشیدی گفت و خوایت بیرون بره که پسر پرسید: تو دوست دخترشی؟با سوال پسر دهنش باز موند
به من من کنان افتاد
+چی؟...ن...ما...نه ما فقط...ینی...من بهش...درس یاد میدمپسر تکخنده ای کرد
_جالبه استایلز معمولا با کسی رفت و امد ندارهپسر یجوری حرف میزد انگار استایلز رو عین کف دستش میشناسه
دست به سینه ایستاد
+تو استایلز رو میشناسی؟پسر شونه بالا انداخت
_بنظرت کسی که یه زمان دوستش بوده نباید بشناستش؟عجیبه
استایلز تاحالا نگفته بود دوستی داره
+ولی...اون هیچوقت درموردت حرفی نزدپسر سرتا پای لیدیا رو نگاهی انداخت
یا چیزی تو سر استایلز خورده و سر عقل اومده یا این دختر خیلی خاصه که استایلز استیلینسکی باهاش حرف میزنه_به هرحال دوستیمون مال خیلی وقت پیشه، توچرا داری دنبالش میگردی؟
بند کوله پشتیشو توی دستش فشرد
+راستش از صبح ندیدمش و ظهر باید درس بخونیم واسه همین دنبالش میگشتمپسر بلند شد و توی چند قدمی لیدیا ایستاد
_فکر کنم امروز کلا نیومده مدرسه
سمت خروجی قدم برداشت
قبل از خروجش از دستشویی ایستاد و نگاه دیگه ای به لیدیا انداخت
_درضمن تو خیلی خوش شانسی،استایلز معمولا از همه ادما دوری میکنه و اینکه باتو روزشو میگذرونه عجیبهلیدیا اینو خوب میدونست
استایلز نه دوستی داشت نه خانواده ای البته به جز پدربزرگش
اون همیشه تنها بوده
و بقول این پسر باعث خوش شانسیه که استایلز با من در ارتباطه و باهام حرف میزنه
قبلا حتی انتظار هم نداشتم یه کلام حرف بزنه
انتظار داشتم توی کتابخونه عین یه بت بهم زل بزنه و گوش بده بعدم بره
ولی خب اشتباه میکردمبعد از تموم شده مدرسه پیاده به خونه برگشت
النا با شنیدن صدای بسته شدن در از اشپزخونه بیرون اومد
النا: سلام پرنسسکولشو روی مبل انداخت
+سلامبه چارچوب در تکیه داد
النا: امروز نباید میرفتی با استایلز درس بخونی؟+امروز استایلز نیومد مدرسه، گوشیشم جواب نمیده، میشه ماشینو قرض بگیرم برم خونش مطمئن بشم حالش خوبه؟
با چشم های ریز شده و لبخند به لیدیا نگاه کرد
+چرا اینجوری نگاه میکنی؟