سکوت ازاد دهنده ای بینشون بوجود اومده بود
هردو به اسمون خیره بودن و حرفی زده نمیشد
دستاشو دورش حلقه کرد
یاد اتفاق چند دقیقه پیش افتاد
اینکه مدام هنه اذیتم میکردن باعث میشد بخام بمیرم
+چرا من؟
اوه فک کنم فکرمو بلند گفتم
گند زدماستایلز با تعجب بهش نگاه کرد
خوبه دختره خل هم هست ، با خودش حرف میزنه
_چی چرا تو؟
گندش بزنن چرا پرسیدم
اصلا به من چه+اذیت شدنم توسط همه
دوباره به اسمون پر از ستاره خیره شد
اینجا الودگی هوا کمتره پس ستاره ها بهتر مشخص بودن
تماشای ستاره ها بهش یه احساس عجیب میدادن
گاهی هم غم
باعث میشد یاد مادر و پدرش بیفته
لبخندی به اسمون زددستی توی موهاش کشید و کمی به عقب بردشون
ولی فایده ای نداشت باز موهاش توی پیشونیش ریختن
_ادما همینن، ادما فقط بهت ضربه میزنن، همه ادما بدن
ته سیگارشو روی زمین انداخت و با پا لهش کردنگاهشو به استایلز داد
+این درست نیست ، ادمای خوب هم توی دنیا هستن فقط تعدادشون کمآره مثل خودت
به یاقوت چشم های دختر خیره موند
حتی از چشم هاش هم میشد معصومیت و مهربونی رو دید
افکارشو پس زد و بلند شد
سمت در کلاب رفتلیدیا باز گفت: میشه همراهم بیای؟میترسم
چشم هاشو برای چند ثانیه بست
نفسشو بیرون فرستاد
چرخید و به دختر نگاه کردچشم هاش برق میزدن
برخلاف اینکه ناراحت بود لبخند به لب داشت و سعی میکرد اروم بنظر برسه
اون غماشو توی خودش میریزه
و این کاملا مشخصه، بعد از هر اتفاقی که براش میفته سعی میکنه عادی رفتار کنهفاک چجوری به یه دختر اسیب دیده نه بگم اخه
_شیفتم که تموم شد میرسونمتلبخندش بزرگ تر شد
+ممنونمبلند شد و همراه استایلز داخل کلاب برگشت
نزدیک به استایلز راه میرفت
میترسید باز یکی اذیتش کنه
و استایلز متوجهش شد
اون هنوزم میترسید با اینکه اون مردو بیرون کردن
باید یجا نزدیک خودش میزاشتش تا دیگه نترسه
یکی از صندلی های پشت بار رو عقب کشید
_اینجا بشین و نترس من حواسم بهت هستزیر لب تشکر کرد و روی صندلی نشست
استایلز هم به پشت بار برگشتبراش یه نوشیدنی بدون الکل ریخت و جلوش گذاشت
_مهمون منحدود چهل دقیقه بعد شیفتش تموم شد
از پشت بار بیرون اومدهردو از کلاب بیرون رفتن
سمت موتورش رفت و کلاه کاسکتو طرف لیدیا گرفتلیدیا بدون حرف کلاهو گرفت و روی سرش گذاشت
پشت استایلز نشست و دستاشو دور استایلز حلقه کرد