لبخند رو لبش بزرگ تر شد
کاترین براش ابرویی بالا انداخت
کاترین: خوش حالیااستین لباس چهارخونه دور کمرشو محکم تر کرد(کاور)
+معلومه خوشحالم، بالاخره النا باهام خوب شد، استایلز برمیگرده به مدرسه، البته میدونم فردا باز النا چندتا شرط برام میزاره ولی اشکال ندارهالیزا و کاترین میدونستن هنوز اذیت شدنای لیدیا تموم نشده و کای و بقیه قراره باز اذیتش کنن
و اون دو فقط امیدوار بودن با اومدن استایلز دیگ کسی لیدیا رو اذیت نکنهداخل کلاب رفتن و پشت بار نشستن
فردی با دیدن لیدیا پیششون اومد
فردی: هی باز میبینم که اینجایی
دستشو جلو بردلیدیا با خجالت سرشو پایین انداخت و خندید
با فردی دست داد
+هی، بابت اون دفعه معدرت میخوامفردی سرشو کج کرد و بعد گفت: اوه نه اون عالی بود، تو اونشب واقعا کیوت شده بودی
با دستاش صورتشو پوشوند
+هی بس کنفردی سری تکون داد و بعد پرسید: خانوما رو معرفی نمیکنی؟
لیدیا صاف تر نشست و با دست به کاترین بعد الیزا اشاره کرد: دوستای من کاترین و الیزابت
بعد به فردی اشاره کرد: بچه ها فردیفردی با هرکدوم از اونا دست داد
و از نظرش الیزابت خیلی زیبا بودکاترین قسم میخورد اگر اونجا تنها بودن دهن فردی رو سرویس میکرد ولی نمیتونست قطعا از کلاب بیرونش میکردن
پس گفت: اینجوری به دوست دخترم زل نزنهمه متعجب به کاترین نگاه کردن
کاترین و الیزابت هیچوقت اینو به کسی نمیگفتن ولی انگار واقعا تصمیم دارن به همه بگن
فردی ابرویی بالا انداخت و دستاشو به عنوان تسلیم بالا اورد: اوه شرمنده من نمیدونستمکاترین صندلی خودشو به الیزا نزدیک تر کرد و دستشو دور کمرش حلقه کرد و بدسه ای روی گونه الیزا گذاشت
لیدیا از ته دل برای دوستاش خوش حال بود و امیدوار بود خانواده هاشونن درکشون کنن و باهاشون کنار بیاین
فردی سه تا لیوان تکیلا براشون اورد
فردی: این یکی مهمون من، بقیشو خودتون حساب میکنید
+ممنونمقبل از اینکه فردی بره به لیدیا گفت: عا راستی استایلز توی اتاق استراحته الاناست بیاد
لیدیا اخمی کرد: ولی من برا اون نیومده بودم
فردی شونه بالا انداخت: به هرحال گفتم شاید بخای بدونی
رفت تا به بقیه مشتری هاش برسهبعد از رفتن فردی الیزا گفت: پسر بامزه ایه
و همون لحظه با اخم شدید کاترین مواجه شد
الیزا: ببخشید عزیزم
جلو رفت و کوتاه لباشو بوسید