چند دقیقه میشد بی حرف پشتشو به استایلز کرده بود و باهاش حرفی نمیزد
چون خجالت میکشید، نمیدونست بهش چی بگه
حداقل الان نمیخواست بهش بگه چه حسی بهش دارهدر عوض استایلز با بیخیالی رو چمنا خوابیده بود و چشماشو بسته بود و کم کم داشت حوصلش سر میرفت
پوفی کشید و نیم خیز شد
صبحونه نخورده بود و حسابی گرسنه بود
_اگر میخای همینجوری ادامه بدی جات میزارم میرمسرشو از رو زانوهاش برداشت
+قول میدی درمورد چند دقیقه پیش حرف نزنی؟_نه
چرخید و چشم غره ای بهش رفت
+میدونی که واقعا ادم بیشعوری هستی؟بلند شد و لباساشو تکوند
_ممنون بابت تعریفت حالا بلند شووسایلشو جمع کرد و بلند شد
سوار موتور شدن و به خونه لیدیا برگشتن
سر کوچه نگه داشت ولی لیدیا گفت: برو در خونمون اشکال ندارهچیزی نگفت و همونطور که لیدیا گفت جلوی خونشون ایستاد
از موتور پایین اومد
+دو دقیقه صبر کن الان میامیه تای ابروشو بالا داد
_میخوای بیای خونه من؟همینکه طرف خونه میرفت گفت: نخیر
کلید رو توی در انداخت و بازش کرد
مستقیم توی اشپزخونه رفت
از غذایی که النا پخته بود کمی توی یه ظرف ریخت و درشو بستالنا توی اشپزخونه اومد
النا: چیکار میکنی؟کمی تو جاش پرید
+ترسوندیمبه ظرف اشاره کرد
النا: جایی میری؟لب پایینشو گاز گرفت
+راستش...عاممم...نه این برای استایلزه...داشتیم درس میخوندیم پس اون ناهاری نداره....گفتم یکم بهش بدمالنا از اینکه لیدیا با استایلز رفت و امد داشت راضی نبود
ولی لیدیا عاشق بود
پس نمیتونست جلوی عشق رو بگیره
النا: اشکال نداره برولیدیا از اینکه النا باز بهش گیر نداده بود خوش حال شد
لبخندی زد و گونه النا رو بوسید
+ممنونماز خونه بیرون رفت و سمت استایلز رفت
ظرف غذا رو سمتش گرفت
+بیااول به ظرف بعد به لیدیا نگاه کرد
_چیه؟+ناهاره، میدونم الان میری خونه و اون ساندویج های سرد اشغالو میخوری
مکثی کرد و بعد گفت: از این به بعد عصرا درس میخونیمظرف غذارو گرفت و زیر لب تشکر کرد
با دیدن جلوی خونه بلند گفت: سلام خانم فاستر، خوش حالم باز میبینمتون
یکم از النا عصبی بود، هم باعث شده بود از مدرسه اخراج بشه و هم باعث شده بود لیدیا اذیت بشهلیدیا با تعجب به پشتش نگاه کرد و النا رو دید که طرف اونا میومد
النا سری تکون داد: سلام استایلز، منم خوش حالم دوباره میبینمت، لیدیا میشه دو دقیقه تنهامون بزاری؟