از الیزا و کاترین خداحافظی کرد
بیرون مدرسه دنبال استایلز گشت و اونو کنار موتورش پیدا کرد
لبخند زنان پیش پسر رفت
+میبینم موتورتو پس گرفتی، چقدر سریع!!استایلز هم متقابلا لبخندی زد و دستی رو موتورش کشید
_این پسر منهابرو هاشو بالا انداخت و سر کج کرد
+واو، چه گل پسری، میشه سوار پسرتون بشم؟استایلز به شوخی لیدیا چشم چرخوند و کلاه کاسکت رو طرفش گرفت
بعد از رسیدن به جنگل مشغول درس خوندن بودن که موبایل استایلز زنگ خورد
نگاهی به شماره ناشناس کرد و هرجی فکر شماره براش اشنا نبود
تماس رو جواب داد
_بله؟+سلام قربان
صداش شبیه صدای یکی از بادیگاردای جان بود
اخه اون چیکار میتونه با من داشته باشه؟
_چیه؟جان میتونست خودش هم باهام تماس بگیرهمرد آهی کشید
+قربان متاسفم که اینو میگم ولی پدربزرگتون بیمارستانه و به من گفتن بهتون خبر بدمبا شنیدن این حرف برای لحظه ای احساس کرد قلبش از حرکت ایستاد
با لکنت پرسید:چ...چی...چه اتفاقی...افتاده؟+بهتره خودتون اینجا حضور داشته باشین قربان
لیدیا از اون طرف با شنیدن حرف ها و پریشونی استایلز با نگرانی بهش نگاه میکرد و منتظر بود
استایلز سریع جواب داد: خودمو میرسونم
استایلز به محض قطع کردن تماس از جاش بلند شد: باید بریم زودباش
لیدیا با چهره نگران به استایلز نگاه کرد و سریع مشغول جمع کردن وسایلش شد
با قدم تند سمت موتورش میرفت و لیدیا مجبور میشد دنبالش بودوعه
+استایلز جان چی شده؟کلاه کاسکتو سمت لیدیا گرفت: خودمم نمیدونم
سوار موتور شدن و استایلز با سریع تریت سرعتی که میتونست میروند و اصلا اهمیتی نمیداد اگر بازم موتورشو ازش بگیرن یا جریمه بشه
فقط میخواست هرچه سریع تر به بیمارستان برسه
اگر حال جان توب نباشه و این اخرین باری باشه که میتونه ببینتش چی؟
اون تنها عضو خانوادشه و اکر از دستش بده چی؟
سرشو تکون داد تا افکار مزخرف سرش ازش دور بشن
قلبش اونقدر تند میزد که احساس مبکرد الانه از جاش در بیاد
استرس و ترس کل وجودشو گرفته بودبه محض رسیدن به بیمارستان از موتور پیاده شدن و منتظر لیدیا نموند و داخل بیمارستان دوید
با دیدن بادیگارد جان توی سالن سمتش دوید
_جان نجاست؟چی شده؟
استایلز داد میزد و براش مهم نبود اونجا بیمارستانهیکی دوتا پرستار بهش اخطار دادن ولی اهمیتی نداد
یقه بادیگارد رو گرفت :با توام احمق، ده جون بکنیه مرد بهشون نزدیک شد که بهش میخورد دکتر باشه
+اقا لطفا ساکت باشین، شما از اقوام جاناتان استیلینسکی هستین؟