امشب قراره برگردیم خونمونننن
دلم واسه نانی و پینکی و نخودی و توت فرنگی(توتی) پشمکی و چوکو کوچولو شدهههه
فردا باله ام قراره برممم
جییییغغغغغغ مداد شمعیام و رنگ انگشتیاممممم
ذوق ذوق ذووووقققق
دیروز اومدیم اینجا و از اون موقع یه نینی کوچولوی فرفری پیشمه و همش باهم بازی میکنیممم
دیروز که اومدم بهم یه عالمه از شوکولات خرگوشیاش داد و گفت فردا میریم واسه تو ام میخریم. هیق خیلی کیوتهههبعدشم دیشب بعد مدت ها یه عالمه ی خیلی زیاد غذا خوردم و اینقد پر بودم که نتونستم دسرمو تموم کنمممم
الانم دارم میرم که روزمو شروع کنممم
YOU ARE READING
My little diary
Randomخب امم..هاییی :"✨ داستان از اونجایی شروع شد که من دنبال یه جایی برای تعریف کردن از روزم یا گفتن حرفام یا همچین چیزی میگشتم. و از اونجایی که تقریبا مطمئنم کسی اینو قرار نیست بخونه، واتپدو برای اینکار انتخاب کردم. دلیلیم که دوست ندارم کسی اینارو بخون...