امروز موقع خدافظی یه عالمه اون نینی کوچولو رو بوس کردمممم
اینقد بوسش کردم و بوسم کرد و همو بغل کردیم که جفتمون داشتیم تموم میشدیم :'>
قبلشم باهم بازی کردیم و یه عالمه خندیددد
ولی آخرش که میخواستم بای بای کنم برم محکم لباسمو چسبیده بود میگفت "بگلم تُن منم بیام خونتون" :( هیق خیلی کوچولو و کیوت بود هیققدر هر صورت از اونجا اومدم بیرون و رفتم خونه ی یه نفر دیگه که گفته بودن ناهار برم اونجا. اونجا یه عالمه کیک خوردم که دیگه جا واسه ناهار نداشتم :>
بعدش دختر خالم اومد اونجا دنبالم و باهم رفتیم پاساژ
بعدش اونجا شیک وانیلی واسم خرید و اکلیلی شدمممم :"اینارم خریدمممم
بعدش که خریدمون تموم شد رفتیم سیب زمینی خوردیم و بعدم برگشتیم خونشونالبته.. قایمکی یه پستونک جدیدم خریدم.. که فکر کنم اونو عکسشو نذارم بهتره :"
بعد از اینکه شام خوردیم فیلم five feet apart که جفتمون چندین بار دیدیم و هنوزم دوستش داریم رو تا یه جایی نگاه کردیم و الانم من دارم بر میگردم خونه ی خودموننن
و یه عالمه ام خوابم میاد :(
بای بایییی ~
YOU ARE READING
My little diary
Randomخب امم..هاییی :"✨ داستان از اونجایی شروع شد که من دنبال یه جایی برای تعریف کردن از روزم یا گفتن حرفام یا همچین چیزی میگشتم. و از اونجایی که تقریبا مطمئنم کسی اینو قرار نیست بخونه، واتپدو برای اینکار انتخاب کردم. دلیلیم که دوست ندارم کسی اینارو بخون...