اول صبحی پونیوتونو بردن بهش سوزن زدن و هرچی خون داشتو بردن واسه خودشوننن
الان من دیگه خون ندارم :(
تازه اون خانومه درحالی که یه سوزن اندازه ی کله ی من کرده بود تو دستم خیلی جدی تو چشمام نگاه کرد و ازم پرسید درد نداشت که،درد داشت؟
نمیبینی دارم خون گریه میکنمممم؟
بعدش یه چسب زشت واسم روی جای سوزنم زد
و منم عوضش کردم و به جاش از چسب زخم عروسکیام زدم روش که زودتر خوب بشم
YOU ARE READING
My little diary
Randomخب امم..هاییی :"✨ داستان از اونجایی شروع شد که من دنبال یه جایی برای تعریف کردن از روزم یا گفتن حرفام یا همچین چیزی میگشتم. و از اونجایی که تقریبا مطمئنم کسی اینو قرار نیست بخونه، واتپدو برای اینکار انتخاب کردم. دلیلیم که دوست ندارم کسی اینارو بخون...