درواقع امروز باید باله میرفتم
ولی این چند روز اخیر خیلییی زیادی بهونه گیر و لوس شدم (بیشتر از همیشه البته..) واسه همین بعد یکی دو جلسه که امتحانی و به خاطر خستگی نرفتم، به مامانم گفتم من دیگه نمیرم و اونم چیزی نپرسید که چرا.
وقتی به یکی از دوستام گفتم که دیگه باله نمیرم کلی دعوام کرد و منم گفتم که میترسم اونجا بین این بچه بازیام مربیو اذیت کنم. اونم گفت اون مربیه و پول گرفته و موظفه بهت یاد بده، چه خودت باشی چه لیتل اسپیست. و منم گفتم که اون مربی مهد نیست که بخواد با یه بچه ی نق نقو سر و کله بزنه. و در نهایت بحثو تموم کردیم
حس عجیبی دارم که قراره مدرسه ها شروع شه. از مدرسه جدید و اون همه آدم جدید میترسم. یه عالمه نگاه یه عالمه پچ پچای در گوشی.. حتی فکر کردن بهشم باعث میشه بخوام زیر پتوم قایم شم و بیرون نیام
کاشکی یه قرص یا دارو یا همچین چیزی بود که میتونستم قبل اینکه برم مدرسه بخورمش تا اگه تو مدرسه هر اتفاق غیر منتظره ای افتاد از وارد شدنم به لیتل اسپیس جلوگیری کنه
ولی اگه بخوام خوشبین باشم شاید اونجا فرد مهربونی باشه که اگه فهمید من لیتلم باهاش مشکلی نداشته باشه :"
ESTÁS LEYENDO
My little diary
De Todoخب امم..هاییی :"✨ داستان از اونجایی شروع شد که من دنبال یه جایی برای تعریف کردن از روزم یا گفتن حرفام یا همچین چیزی میگشتم. و از اونجایی که تقریبا مطمئنم کسی اینو قرار نیست بخونه، واتپدو برای اینکار انتخاب کردم. دلیلیم که دوست ندارم کسی اینارو بخون...