الان نیاز داشتم نانی و پتومو بردارم ببرم اتاقی که کرگیورم اونجاست،رو پاهاش بشینم و تا موقعی که خوابم ببره سرمو میذاشتم روی شونه هاش
YOU ARE READING
My little diary
Randomخب امم..هاییی :"✨ داستان از اونجایی شروع شد که من دنبال یه جایی برای تعریف کردن از روزم یا گفتن حرفام یا همچین چیزی میگشتم. و از اونجایی که تقریبا مطمئنم کسی اینو قرار نیست بخونه، واتپدو برای اینکار انتخاب کردم. دلیلیم که دوست ندارم کسی اینارو بخون...
🐾
الان نیاز داشتم نانی و پتومو بردارم ببرم اتاقی که کرگیورم اونجاست،رو پاهاش بشینم و تا موقعی که خوابم ببره سرمو میذاشتم روی شونه هاش