پونیوی بیچاره امروز خورشید بهش حمله کرد و همه ی گرما هاشو ریخت رو سرش :(
و گرما زده شده بودم و افتاده بودم یه گوشهولی خوبیش این بود که وقتی بیرون بودم به پستونکم نیاز داشتم تا مکش بزنم (من وقتی استرس میگیرم یا حالم بد میشه نیاز دارم یه چیزی رو مک بزنم تا آروم شم) ولی پستونکم پیشم نبود و نمیتونستم مکش بزنم :((
واسه همینننن رفتم از این شوکولاتا که توی یه چیزی مثل تیوب خمیر دندون میریزن خریدم و اونو مک زدمممم و کمکم کرد خودمو جمع کنم تا برسم خونه :"
هیقق کاشکی دنیا درک میکرد من خیلی کوچولو ام و میذاشت پستونکمو با خودم ببرم بیرون :(
BINABASA MO ANG
My little diary
Randomخب امم..هاییی :"✨ داستان از اونجایی شروع شد که من دنبال یه جایی برای تعریف کردن از روزم یا گفتن حرفام یا همچین چیزی میگشتم. و از اونجایی که تقریبا مطمئنم کسی اینو قرار نیست بخونه، واتپدو برای اینکار انتخاب کردم. دلیلیم که دوست ندارم کسی اینارو بخون...