اوکی روز عجیبی بود
صبح تا ساعت ۴ که کلاسم تموم شه درگیر درسام بودم.
بعدشششش
هیق
یه کار خیلی خر کردمممماون کسی که گفتم جمعه شب باهاش بحثم شده بود..
جریان بحثمونو واسه یکی از دوستام تعریف کردم و گفتم صبر کن واست اسکرین بفرستم.و وقتی اسکرینارو گرفتم، دقیقا واسه خود طرف فرستادمشون :)
پاکشون کردم (هرچند که واتسپ جی بی داره) و پاشدم رفتم استخر در حالی که از صبح هیچی نخورده بودم :"
خب من فقط میخواستم برم استخر که خودمو مشغول کنم و وقت نکنم به خر بازی ای که دراوردم فکر کنم. واسه همینم کل مدت داشتم از اینور به اونور بدون وقفه شنا میکردم.
و خب شاید یکم فشار آوردم :" چون وسطش حالم بد شد و با بدبختی خودمو رسوندم بیرون آب
حالا اینور اومدم طرف کیفم و هیشکیم اونجا نبوووددد
گوشیمو دراوردم که بگم زودتر بیان سراغم؛ اونوقت این وسط یکی اومده میگه گوشیتو بده و گالریتم بیار :/خب آخههه.. من با اون حالم چجوری میخوام حال داشته باشم از بقیه عکس بگیرمممم
بعد کلی مدت گوشیمو داد و منم لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون
و الانم یه گوشه منتظر موندم تا بیان سراغم
چرا همیشه باید یه اتفاقی بیفته خودایاااا
ایش اگه الان منم ددی داشتم زود میومد پیشم و واسم خوراکی میخریدددد
کلیم بغلم میکرد و بوسم میکرد
ااایییششششش
YOU ARE READING
My little diary
Randomخب امم..هاییی :"✨ داستان از اونجایی شروع شد که من دنبال یه جایی برای تعریف کردن از روزم یا گفتن حرفام یا همچین چیزی میگشتم. و از اونجایی که تقریبا مطمئنم کسی اینو قرار نیست بخونه، واتپدو برای اینکار انتخاب کردم. دلیلیم که دوست ندارم کسی اینارو بخون...