Part ⌗21

91 8 8
                                    

-یه توجه که این پارت دو قسمت اسمات داره!!پس من قبل و بعد از اسمات رو با یه رنگین‌کمون🌈 مشخص کردم تا اگه دوست ندارید اون قسمت و رد کنید.پس لطفا اگه فکر میکنید جنبه‌ خوندن اسمات رو دارید بخونید!!-

Day 11 - 8:04 Am
Moonbyul pov:

بی حوصله دست‌هاشو تو جیب شلوار جین گشادش فرو کرده بود و تو حیاط شلوغ مدرسه قدم برمیداشت.نگاهشو می‌چرخوند و دنبال معشوقه‌ی گمشدش میگشت!!

خب یونگسان نبود و بیول هیچ ایده‌ای نداشت که چرا اونو نمیبینه،دیشب تا نزدیکای طلوع افتاب باهم تلفنی صحبت کردن و به صورت همزمان از نتفلیکس فیلم دیدن!! میترسید بخاطره اون یونگسان خواب مونده باشه!!

از طرفی،ذوق داشت!

+متقلب!!!

+هاهااا خنگ عینکی!!

صدای فریادی شنید و بعد خنده.متعجب نگاهشو چرخوند و گروهی از بچه‌هارو دید که دایره شکل ایستاده بودن و سره شخصی فریاد میزدن،میخندیدن و شخص بینشون رو به تمسخر میگرفتن.

چشم‌هاشو ریز کرد،مثل همیشه اون هاسا بود که براش قلدری میشد!چشم هاشو تو کاسه چرخوند و به طرفشون رفت.گروه،با دیدن بیول خنده رو تموم کردن و سوالی نگاهش کردن.

دست هاشو به سینه زد.

-کاره مهم‌تری بجز قلدری کردن برای بقیه ندارید؟

پسر خندید و گفت:به تو چه!

شونه‌هاشو بالا انداخت و به هاسا نگاه کرد که عینکشو دست گرفته بود اشک‌هاشو پاک میکرد.

-فکر میکنید شما بهتر از اونید؟؟هوم؟!

پسر جلو اومد:خودت چی؟!مگه خودت خوبی؟مواد فروش بدبخت!!

ثانیه‌ای به پسر خیره شد،لبخندی زد و گفت:نه،من خیلی از هاسا اشغال‌ترم،بخاطر همینه که اگه بخوای به بحث ادامه بدی مثل اون نگاهت نمیکنم،بجاش دهنتو سرویس میکنم

جلو رفت و دست هاسا رو گرفت.اونو از جمعشون کنار کشید و نگاهشو از سر تا پا روی پسر چرخوند.

-اخرین باری باشه که میبینم!

هاسارو کنار کشید و دنبال خودش از اونجا دور کرد.هاسا لبخندی بهش زد و عینکشو دوباره روی چشم هاش زد.

+ممنون

-بیخیال

ایستاد و پرسید:وضعیتت توی خونه چطوره؟

شونه‌هاشو بالا انداخت و گفت:بده...بابام باهام حرف نمیزنه

-درست میشه

+هوم..حالا چی میشه؟

دستشو تو جیب سوییشرتش فرو کرد و فلشی که روزه قبل هئین بهش داده بود و بیرون اوارد.اونو تو دست هاسا گذاشت و گفت:حالا که تو خونه میمونی،از اونجا بهمون کمک کن!خب؟

𝖳𝗁𝖾 𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒 𝗈𝖿 𝖺𝖽𝖽𝗒'𝗌 𝖽𝖾𝖺𝗍𝗁Where stories live. Discover now