Day 12 - 9:58 Am
Yongsun pov:+یونگ؟
سرشو از زانوهاش بلند کرد و چشم های خیس اشکشو به بیول داد که انگار به تازگی از شوک درومده بود،با ناراحتی نگاهش کرد و بعد دستشو رو شونه یونگسان گذاشت.
+میشه لطفا گریه نکنی؟
-بدبخت شدیم
لب زد،بیول نفس خستهای کشید و خودشو بیشتر به یونگسان نزدیک کرد.با دستهاش دستهای یونگسانو گرفت و بهش لبخند زد.
+منو نگاه کن
سر بلند کرد و نگاهشو به بیول داد،چشمهاش هنوزم پف کرده بودن و ظاهرا یونگسان زیادی بد بیولو از خواب بیدار کرده بود.. وقتی هانا اون حرفارو زد و بعد مقالهی تو سایت مدرسه رو خوند،نمیتونست اروم تر واکنش نشون بده!
بیول فشاری به دستهای یونگسان داد.
+نگران نباش..نمیزارم پشیمون بشی!برات مهم نباشه اونا چه فکری میکنن
لب هاش رو به پایین اویزون شد.
-همه اونو دیدن...همه فهمیدن..
بیول،لحظهای اخم کرد و بعد خودشو عقب کشید.
+یونگسان؟!تو الان از من خجالت میکشی؟!خجالت میکشی از اینکه بقیه بفهمن با منی؟!
پلک هاشو روی هم فشرد.بیول چطور میتونست انقدر خونسرد باشه؟! در عرض چند ساعت رسما تمام راز های زندگیش برملا شده بود!!اونم به بدترین شکل ممکن!! و الان جوری بود که انگار جدی جدی براش مهم نیست-
خودشو جلو کشید،پتو از بدن لختش پایین افتاد.دست هاشو رو دست های بیول گذاشت که حالا طلبکارانه نگاهش میکرد.بیول دست های یونگسانو پس زد و غرغرکنان ادامه داد:توعم شدی هئین؟!یونگسان به خودت نگاه کن...تو لخت،روی تخت با منی!ما دیشب سکس داشتیم..همینطور روزه قبلش و قبل تر...تو به من گفتی دوستم داری...و حالا چی میشه اگه یه مشت اشغال مزخرف تر از ما بفهمن که تو با منی؟!
درمونده جواب داد:بیول من از تو یا رابطم باهات خجالت نمیکشم!!فقط...الان اصلا احساس امنیت نمیکنم!نمیخوام اینجوری راجب زندگی خصوصیم حرف بزنن نمیخوام سایه اون عوضی ناشناس مدااام روی زندگیم باشه!
سرشو کج کرد و با لب هایی اویزون ادامه داد:و فکر نکن که حواسم نبوده..تو هنوز جواب منو ندادی...فکر میکنی که من فقط یه سکسپارتنر چند روزم؟
بحث چی بود... و حالا چیشد!! خب وقتی دوتا از مغرورترین،لجباز ترین،مسخره ترین و مودی ترین ادمهای دنیا باهم توی یه رابطه میرن و گیره یه معمای قتل میوفتن،همچین پدیده ای رخ میده!!
بیول سرشو به طرفین تکون داد و محکم گفت:من دوستت دارم!!
یونگسان متعجب و خجالت زده،و در عین حال با پررویی به بیول زل زد.فقط همین "من دوستت دارم" برای یونگسان کافی نبود،اون میخواست بیشتر بشنوه.
أنت تقرأ
𝖳𝗁𝖾 𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒 𝗈𝖿 𝖺𝖽𝖽𝗒'𝗌 𝖽𝖾𝖺𝗍𝗁
أدب الهواة" ادی خودکشی کرده بود... حداقل این چیزی بود که بقیه میدونستن !! اما یک نفر سعی داشت خرابکاری کنه..اون شروع کرد به پر کردن سایت مدرسه از نوشتههایی که یونگسان ، بیول ، هئین و هاسارو مظنون به قتل ادی میکرد! و حالا وقت کشف کردنِ حقیقتِ مرگِ ادیـه !! "...