Part ⌗23

24 5 9
                                    

Day 13 - 2:38 Am
Wheein pov:






با احساس تشنگی از جاش بلند شد.اتاق تاریک بود و نسیم خنکی از بین پنجره‌ی نیمه باز داخل میشد.لب‌هاشو بهم فشرد و از تخت پایین اومد.دمپایی های پشمالوشو پا کرد و روی لباس خواب سفید رنگش،ربدوشامر پوشید.

لخ لخ کنان از اتاق بیرون زد و پله هارو پایین رفت.خونه ساکت بود.وقتی چند پله ی اخری هم پایین رفت متوجه چراغ روشن اشپزخونه و صداهای عجیبی شد.

وحشت‌زده فکر کرد"نکنه دزد اومده؟!!"

"نکنه قاتل اومده منو هم بکشه؟!!!"

اب دهنشو قورت داد و با چشم هایی گرد شده اطرافشو نگاه کرد.گلدون روی میز و برداشت و اونو بالا گرفت،پاورچین پاورچین جلو رفت و وارد اشپزخونه شد.

قلب هئین از وحشتن به تندی می تپید! اما... در کمال تعجب با خواهرش رو به رو شد،نیمه لخت و روی کانتر نشسته،همینطور پسری نیمه‌ لخت تر از خودش که عملا روی هانا بود-

پوکر شد.

-ببخشید!!!

هانا جیغ کشید و وحشت زده از کانتر پایین پرید.

+خب- هئین- ما-

-مهم نیست.اومدم اب بخورم

گلدون و روی کانتر گذاشت و پوکر تر از قبل جلو رفت،از یخچال بطری کوچیکی اب بیرون اوارد و بدون توجه به اون دو نفر برگشت تا به اتاقش برگرده.پچ پچی پشت سرش شنید.

و بعد هانا که صداش زد:هئین!

بیرون از اشپزخونه ایستاد و صبر کرد تا هانا بهش برسه.دست‌هاشو به سینه زد و اخمالو غرید:مامان فکر میکنه من اون بد بچِ دیوونه‌ی خانوادم که سکس دارم!نگو من فقط احمقم و گیر میوفتم

هانا چشم‌هاشو تو کاسه چرخوند.

+به مامان چیزی نگو باشه؟لطفا هئین!!ما خواهریم قطعا میتونیم راز های همدیگه رو نگه داریم باشه؟؟

ابروهاشو بالا انداخت.در حقیقت دوست داشت این قضیه رو یک راااااست کف دست مادرش بزاره! اینجوری هئین تنها کسی نبود که سرزنش میشه! اما-

اوه اره! میتونست یه معامله خیلی بهتر بکنه! لبخند شروری زد.

-به یک شرط!

هانا متعجب نگاهش کرد و بعد عصبی غرید:خیلی خب!چی میخوای؟

-به راننده بگو دنبالم نکنه،چون خودت باهامی،و بعدش بزار هرکار میخوام بکنم!تا وقتی مامان بیاد تنبیه برای بیرون نرفتن و ندیدن دوستام و ندارم!من راز تو رو نگه میدارم و توعم میزاری تو این یک هفته هرکاری بخوام بکنم!

هانا اخم کرد،نگاهشو چرخوند و کلافه به موهاش دست کشید.

+میدونستم سواستفاده میکنی

𝖳𝗁𝖾 𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒 𝗈𝖿 𝖺𝖽𝖽𝗒'𝗌 𝖽𝖾𝖺𝗍𝗁Where stories live. Discover now