یاد آور
داستان شیائوجان آلفای قدرتمند پلیسی که در یکی از مهم ترین پرونده های جنایی اش متوجه میشود همسرش وانگ ییبو هم درگیر این پرونده است .......
.
.
بعضی وقت ها بهتره چیزی رو یاد آوری نکنی که باعث خورد شدنت میشه 💔🖤
.
.
داستان روز های جمعه هر هف...
ییبو درحال جمع کردن لباس ها بود آهی کشید بازهم صدای جیغ کشیدن هه نا می آمد.
به سمت هه بین رفت و کودک را در آغوش کشید جالب این بود که هه نا موهای بین را میکشید و خود جیغ میزد.
ییبو موهای پسرک بغض کرده را مرتب کرد ؛ ببینمت پسرم خوبی؟ باز این دخترک موهات و چنگ انداخته چیزی نریز تو خودت عزیز من اگر اذیتت کرد به من بگو یا گریه کن خوب ؟
هه بین با بغض سری تکان داد ؛ پاپا ییبو هه بین را برروی کانتر نشاند و به دخترک که حالا با هرچیزی صدا در می آورد نگاه نکرد ؛ جانم
در این یک هفته که از این ماجرا میگذشت هه بین همینطور پکر و ناراحت بود کودک لحظه از هوش رفتن امگا و خواهر کوچکش جلوی چشمانش رژه میرفت و چیزی نمیگفت؛ به امگا بگو الفات و میکشم یعنی چی ؟
ییبو دلش لرزید اشک های بین را پاک کرد؛ کی این و بهت گفته؟ هه بین لب هایش لرزید و شروع به هق هق کردن کرد ؛ همون همون سیاه پوشه
ییبو کودک را در آغوش گرفت و بوسه ای به گونه اش زد سرش را برروی شانه اش گذاشت و آرام دستش را برروی کمر کودک مالش داد ؛ آروم باش فینگیلی من هیچی نیست نگا کن حال من خوبه حالا هه نا هم خوبه عزیزکم
ییبو کودک را در تخت کوچکش گذاشت و چراغ های رنگی بالای تخت را روشن کرد تا کمی آرام بگیرد و به دنبال هه نا رفت .
کودک هنوز هم گیج میزد و گاهی می افتاد با هر افتادنش دل ییبو میلرزید پزشک گفته بود که حال دخترکشان خوب است اما ییبو دلش رضایت نمیداد.
به سمت هه نا رفت دخترک به عروسک خیره شده بود و با او سخن میگفت هنوز مثل هه بین خوب سخن نمیگفت و این برای ییبو شیرینی بیشتری داشت .
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
هه نا رو به عروسک کرد ؛ مده ندفتم بیا بسنی بخولیم
عروسک بزرگتر از خودش را کشید تا به دنبال بستنی برود
ییبو لبخندی زد چقدر کودک شیرین بود . سریع به سمت آشپزخانه رفت و اخمی سطحی کرد.
هه نا با چهره ای شرمنده به سمت ییبو رفت و با انگشتان تپلش تکه از شلوار ییبو را گرفت ؛ پاپایی