روز قبل چین ؛
هان لوکیشن دقیق رو بفرست به کسی خبر نده فقط چند نفر کافیه
هان ؛ چشم قربان ما نزدیک موقعیت هستیم
جان ؛ اون نکبت و سالم میخوام باید حرف داشته باشه برای گفتن
چن ؛ چشم رئیسعینک را کنار گذاشت کلت کمری اش را زیر لباس مشکی اش پنهان کرد دستی به بیسیم برد ؛ کدوم خونه ؟
هان ؛ در آبی رنگ سمت راست
جان ؛ ممکنه با دیدن من فرار کنه پس سریع میریم داخل
همه تایید کردند .
چن با پا محکم به در کوبید و جان وارد شد .
ضامن اسلحه را کشید ؛ فکر نکن از جات تکون بخوریپسر آلفا از ترس پشت به جان ماند . با تکان دادن دستش
جان باز هم فریاد زد ؛ از جات تکون نخور
با حرکت پسر محکم بررویش پرید و اسلحه را بالا گرفت ؛ و اشاره ای به دستش کرد ؛ با همین دست امگای منو لمس کردی؟
پسرک سری به نشانه نه تکان داد از ترس میلرزید .
جان ادامه داد ؛ پس خوردش میکنم
صدای شکستن استخوان های دست پسر آلفا و فریادش در آسمان پخش شد .جان بعد از زدن دستبند پسر درد مند را بلند کرد ؛ ببرینش آگاهی میخوام تا یک ساعت دیگه ازش بازجویی کنم
پسر حرفی نمیزد فقط خیره شده بود . و نگاهش را به پایین داده بود.
و نگاهی به جان نمیکرد.
جان فریاد کشید ؛ تو احمق از کی دستور میگیری ؟
پسر باز هم حرفی نزد
جان نگاهش را به چن داد در گوشش زمزمه کرد ؛ تا عصر میخوام جواب این پرونده روی میزم باشهچن سری تکان داد .
جان به سمت اتاقش رفت هان آرام گفت ؛ قربان رئیس پلیس اینجان
جان لبخندی زد .شوان کنار میز جان نشسته بود جان وارد شد و لبخندی زد ؛دایی جان
شوان اخمی کرد ؛ جان چرا دست این و شکستی؟
جان هم متقابلا اخمی کرد ؛ دایی شما دیگه چرا این لعنتی میخواسته به ییبوی من تجاوز کنه با اینکه میدونسته بارداره اومده ازش فیلم گرفته تهدیدش کرده حقشه استخوناشو خورد کنم
شوان نالید ؛ جان این هشتصد بار
گفتم خواهش میکنم ازت وقتی میخوای کاری رو انجام بدی با آرامش انجامش بده ناسلامتی رئیس اینجایی یک بار دیگه ازت همچین حرکاتی سر بزنه عذرتو میخوان
جان نالید ؛ دایی جانم
شوان ؛ زهرمار دایی
جان ؛ دایی میدونی که من چقدر روی امگام حساسم نه؟
شوان هم نالید ؛ باشه بحث ییبو رو پیش نکش به تو باشه بخاطرش دنیارو کامل به نابودی میکشی پاشو پاشو برو پی کارتهان به در کوبید ؛ قربان چن گزارش رو آماده کرده از اطلاعاتی که توی گوشی پیدا شده متوجه شدیم که از طریق یه ای پی ناشناس بهش دستور میداده و پول رو براش واریز میکرده بعد از واریز ها حساب بسته شده ولی حساب توی لندن فعال بوده
رنگ از رخ جان پرید هرچه میخواست ییبو از این مسائل دور تر باشد حالا بغل گوشش کسی منتظر فرصت نشسته بود .

YOU ARE READING
Memorist [Completed ]
Fanfictionیاد آور داستان شیائوجان آلفای قدرتمند پلیسی که در یکی از مهم ترین پرونده های جنایی اش متوجه میشود همسرش وانگ ییبو هم درگیر این پرونده است ....... . . بعضی وقت ها بهتره چیزی رو یاد آوری نکنی که باعث خورد شدنت میشه 💔🖤 . . داستان روز های جمعه هر هف...