با شنیدن صدای بلند زنگ خوردن گوشی آرام دست ییبو را که در خواب در دستش بود کنار گذاشت .
برای بیدار نکردن دخترک که به هودی ییبو چسبیده بود تمام سعیش را کرد تا بی سر و صدا گوشی را جواب بدهد اما نشد انگشتش به تلفن روی میز خورد و به پشت عسلی افتاد صدای گوشی بلند تر شد هه نا ترسیده از خواب پرید و شروع به گریه کرد ؛ باباییی
ییبو آرام پلک هایش را باز کرد جان با دیدن وضع سریع دستش را دراز کرد و از پشت عسلی گوشی را برداشت .
ییبو هه نای ترسیده را به بغل گرفت ؛ هیچی نیست دخترکم هیچی نیست آروم باش پاپا اینجاست عزیزمهه نا بینی کوچکش را به لباس ییبو کشید و آرام لب زد ؛ پاپا
ییبو نگاهش کرد ؛ جانم
ییبو به جان نگاه کرد که با تلفن از اتاق خارج شد .هه نا انگشتش را روی گونه ییبو کشید ؛ هلولا نیس؟
ییبو اخمی کرد ؛ نه دخترکم هیولا نمیاد من پیشتم
صبر کن ببینم کی گفته اصلا هیولا وجود داره ؟هه نا دستش را به سیب گلوی امگا کشید ؛ هه بی دفته
ییبو آهی کشید بازهم کودکش از فیلم های ترسناکی که همراه با جان دیده بود برای دخترکشان گفته بود عجیب تر این بود که هه بین هم سر نترس داشت اما هه نا همچون گنجشکک خیس شده در باران میترسید.
ییبو بوسه ای به لپ نرم هه نا زد ؛ بیا بخوابیم عزیزم باشه؟ من مراقبتمهه نا لبخندی زد و با انگشتش هودی ییبو را گرفت و به خواب رفت .
جان ؛ یعنی چی باز یکی پیدا شده
هان ؛ بازم یه نفر با همون وضع پرونده اوردوز پیدا شده
جان نالید ؛ میدونم اینم میدونم تعداشون خیلی زیادههان ؛ بله زیاده ولی این فرق میکنه
جان ؛ چه فرقی ؟
هان؛ قربان بیاین میفهمین
جان ؛ هوف باشه لوکیشن و بفرست برامجان برگشت سریع لباس پوشید و به سمت اتاق رفت بوسه ای روی گونه هه بین کاشت میخواست همین کار را با دخترک هم انجام بدهد اما ییبو آرام لب زد ؛ تازه خوابیده
اما نیم وجبی باهوش لپش را باد کرد ؛ بابا بیا بوس
جان هم بوسه ای به گونه دخترکش زد ؛ مراقب خودت و امگای من باش هه نای قشنگمییبو آرام از الفا خداحافظی کرد و جان برگشت ؛ ممکنه تا فردا بمونم شیفت سر همون جریان مراقب خودتون باشین چیزی کم و کسری بود بگو تا هیوک بیاره
ییبو لبخندی زد ؛ باشه برو مراقب خودت باشجان ؛ هان توضیح میخوام
هان ؛ قربان این مورد هم مثل مورد های قبلیه ولی یه تفاوت دارهجان ؛ چه تفاوتی
هان ؛ توی این مورد دقیقا به شخص شما اشاره شدهجان چشمانش گرد شد ؛ یعنی چی
هان ؛ قربان طبق این عکس ها شما خانواده تون رو تهدید به مرگ کرده .
YOU ARE READING
Memorist [Completed ]
Fanfictionیاد آور داستان شیائوجان آلفای قدرتمند پلیسی که در یکی از مهم ترین پرونده های جنایی اش متوجه میشود همسرش وانگ ییبو هم درگیر این پرونده است ....... . . بعضی وقت ها بهتره چیزی رو یاد آوری نکنی که باعث خورد شدنت میشه 💔🖤 . . داستان روز های جمعه هر هف...