What Happened To Me

1.3K 235 21
                                    

-انقدر میخواستم ازش محافظت کنم که حاضر بودم هرکاری کنم حتی اگه ازم متنفر میشد هم برام مهم نبود.
کاری که براش انجام میدادم انقدر واقعی بود که به تمام کار های قبلیم حس دروغ بودن میداد اما تا وقتی اونو دارم چه اهمیتی داره؟!

-یونگی
~~~~~~{••}~~~~~~
با نوری که به چشماش میخورد گیج پلکاش رو باز کرد و به اطراف نگاه کرد.

توی یه اتاق بزرگ بود. اتاق قشنگی بود اما اینجا؟

+یادم نمیاد اومده باشم اینجا. مگه من تو کلاب نبودم؟!

+ اینجا دیگه کجاس؟

+یه دقیقه وایسا من چرا درد ندارم؟

سریع به بازوش نگاه کرد اما سالم بود. لباسش رو دراورد هیچی نبود. حتی جای زخم یا بخیه ام نبود. راستی این دیگه چه لباسیه؟ از کجا در اومد؟
چشمش به کمرش خورد

+من چرا انقد لاغر شدم؟؟

در باز شد و یه مرد تقریبا سی ساله اومد داخل اتاق.

با تعجب سرشو اورد بالا و بهش نگاه کرد.
بوی چوب سوخته؟ عطر عجیبیه. بیخیال عطر این دیگه کیه دکتره؟

تا اون مرد سرش رو اورد بالا و جیمین رو دید اونم چشماش گرد شد اما به ثانیه نکشید که پرید بغلش کرد. حالا جیمین از تعجب خشک شده بود.

«خیلی خوشحالم چیمی بالاخره بیدار شدی میدونی تو این دو روز چی کشیدم؟»

ذهن جیمین در اون لحظه( ها؟ تو دیگه کی؟ چرا اینجوری چسبیدی بهم؟ چرا چرت میگی؟ دو روز کجا بود؟)
از شوک خارج شد و هلش داد کنار که افتاد رو زمین.

+ ببخشید من شمارو میشناسم؟
با اخم پرسید.
_ها؟

با قیافه ودف طوری بهش نگاه کرد که جیمین هم فقط اخمش رو غلیظ تر کرد. لباسش رو از روی تخت برداشت و پوشید و در همون حین گفت
ببین من تو رو نمی‌شناسم حالا یا با زبون خوش میگی اینجا کجاس یا اینکه اون روی سگم بالا میاد.

خب پیشرفتی که داشتیم این بود که حالا با دهن باز داشت نگاه میکرد.
سکوت
سکوت
سکوت
بعد یک دقیقه
+خب حوصلم سررفت. به جهنم. بای بای.

از روی تخت بلند شد قدم اول رو گذاشت روی زمین.
وایسا
اینجا چه خبره؟
این دیگه چه بدنیه؟
به آینه روبه رو نگاه کرد.
دقیق تر نگاه کرد اما این ابدا خودش نیست.
کمر به این باریکی.
قد به این کوتاهی. حالا درسته کلا قد بلندی نداشت اما نه دیگه انقدر.
چشماش چرا آبی شده؟
ودف؟ موهای بور؟
کلا چرا کوچولو شده؟
توی ذهنش درحال خودزنی داد زدن و خوکشی بود که ....
نگاهش رفت سمت اونی که روی زمین بود. همچنان با دهن باز داشت نگاه میکرد.
انگشتش رو گرفت طرفش.
+تو توی عوضی چه بلایی سرم اوردی؟
رفت جلو یقه اش رو گرفت و شدیداً تکون داد.
+چیکارم کردی؟ ها؟ چرا ساکت شدی؟ یه چیزی بگو
_وایساااااا بخدا من کاریت نکردم.
(منظور از کار در ذهن جیمین: تغییر فیزیکی یه چیزی تو مایه های جراحی چیزی.
منظور از کار در ذهن هیونگ مظلوممون: تجاوز...🤐)
+ها؟ چه عجب یه چیزی گفتی؟ منم باور کردم که کاریم نکردی ببینم منو احمق فرض کردی؟
_بابا دارم جدی میگم اصلا من هیونگتم چطور میتونم باهات کاری کنم یادت نیس؟
+هیونگ؟ ها ها ها خندیدیم من اصلا تو رو نمی‌شناسم. بگو چیکارم کردی؟
_بابا دارم میگم من باهات کاری نکردم. من یونگی هیونگتم.
+پس اسمت اینه آره؟! به چه حقی این کارو باهام کردی؟ چطور تونستی؟ چطور؟ چرااااا؟
_ببینم خواب دیدی؟ دارم میگم کاری نکردم احمق
+پس من چرا این شکلی شدم؟
_کدوم شکلی؟ تو همیشه همین بودی
+نخیرم
صداشون دیگه خیلی بالا گرفته بود که در باز شد.....😈😈😈

~~~~~~{••}~~~~~~

ببخشید که دیر آپ کردم اما واتپدم نمیومد.
تازه دیشبم زیر سرم بودم حالم بد شده بود.😢😢

لطفا ووت و کامنت بذارید یکم انرژی بگیرم.😘😘

ممنون از اینکه داستانم رو می‌خونید.❤️❤️

Disaster LifeWhere stories live. Discover now