locked

670 141 30
                                    

-نمی‌خواستم ناراحتت کنم جین.

+تو نمیتونی ناراحتم کنی. اونقدر مهم نیستی که ناراحتم کنی.

+کیم سوکجین.

~~~~~{••}~~~~~

آروم چشماش رو باز کرد.
لعنتی.
چشماش حسابی خشک شده بود.
حس میکرد اون لنز ها داره چشماش رو ذوب می‌کنه.

به اطرافش نگاه کرد.
یه اتاق که اتاق خودش نبود.
یه لباس که لباس خودش نبود.
لباس خواب...
یه شرتک و نیم تنه ساتن مشکی.

اون مرتیکه عوضی دزدیدش؟
واقعا؟
تازه لباس هاش هم عوض کرده؟
مگه فیلمه؟

واسه همینم قبلا ازش فاصله گرفت.
میدونست خطرناک و دیوونس اما دیگه نه انقد.

تو اون اتاق اعصاب خورد کن تنها بود.
اگه جیغ بزنه کسی میاد؟
همون بهتر که نیاد.
گاو میش....

به اطراف دوباره نگاه کرد بنظر که دوربینی نبود اما بلند شد و همه جا رو گشت.
سرش گیج می‌رفت اما مجبور بود.
در نهایت چندتا پیدا کرد.
و نقطه کور هم نداشتن.
اگه قطعشون میکرد دوباره دوربین میذاشت.

نفس عمیقی کشید و سمت در رفت.
به طرز عجیبی در قفل نبود.
با این وجود دوتا احتمال وجود داره.
یک: خونه پر از بادیگارد و دوربینه واسه همین نمیترسه من فرار کنم چون غیرممکنه.

و احتمال دوم انقد وحشتناکه که نمی‌خوام بهش فکر کنم.

در رو باز کرد و بیرون رفت.
راه پله و سالن پذیرایی....

راه پله و سالن پذیرایی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Disaster LifeWhere stories live. Discover now