+گاهی اوقات نمیدونی به کی باید اعتماد کنی.
شایدم اعتماد چیز اشتباهیه و اصلا نباید اعتماد کنی. همه اینو می‌دونن اما در آخر بازم از همینجا ضربه میخوری.
-جیمین
~~~~~{••}~~~~~
+اوکی
+آروم باش
+چیزی نیست
+نفس عمیق بکش
+نه وایسا نفس نکش که بدبخت شدیم
الان دقیقا میخواست چه غلطی کنه وسط بیابون. خب حالا بیابون نیس اما چرا خارج از شهر بود؟!
خب به بار دیگه مرور می‌کنیم
اون توی کلاب تیر خورد
بعدش بیهوش شد
بعدش اینجا بود
بعد فرار کرد
الآنم که گم شد
واو زندگی اش دیگه زیادی جالب شده البته جالب بود اما خب
+ آه خدایا باور کن مرز باریکی بین زندگی جالب با یه زندگی وحشتناک وجود داره. از بچگی داری بهم فشار وارد میکنی بالاخره از یه جا میزنه بیرون. بذار دو روز فقط دو روز هیچ اتفاق خاصی نیفته باشه؟
حالا چیکار کنم؟!
خب داستان اینجوری شد که با کلی گشتن توی اون عمارت مزخرف بالاخره در رو پیدا کرد و اومد بیرون و جالب اینه حتی بادیگارد ها هم کاریش نداشتن تازه بهش سلامم کردن.
واقعا عجیب بود.
بیخیال اون که فرار کرد.
دیگه قرار نیست ببینتشون.
باورش نمیشد با ۲۷ سال سن گم شده.
وایسا گوشی که داشت. جی پی اس.
دقیقا چرا ذهنش در مورد پرونده های پلیس عین ساعت کار می‌کنه اما راجب چیزای ساده خنگ میشه؟!
با اعتماد به نفس کامل گوشی رو از توی کوله ای که از اتاق کش رفته بود بیرون اورد.
دروغ چرا کیف پول هم برداشت لباسم برداشت کاملا هم حق داشت معلوم نیس چه بلایی سرش اوردن که حتی یادش نیس چیشده....
گوشی رو روشن کرد و
جی پی اس ...
اوکی یکم دوره...
یکم زیادی خارج از شهر بود...
چرا پولدارا میرن خارج از شهر خونه میگیرن؟! سوالی که جوابش رو هیچوقت نفهمید و راه افتاد سمت شهر.
درسته یکم تنبل هست اما خب قبلاً بخاطر شغلش بهشون تمرین های استقامتی زیادی میدادن واسه همین فکر نمیکرد زیاد اذیت بشه.
عمارت مین:
هوسوک ریلکس نشسته بود رو مبل داشت فیلم میدید ذهنش درگیر رفتار جیمین بود. اول که دوماه غیبش زد الآنم که میگه چیزی یادش نیس.
و فرار کرد.
عجیبه.
حتی رفتار یونگی ام عجیبه.
زیر چشمی بهش نگاه کرد.
یونگی داشت سر بادیگارد ها داد میزد
- معلوم هست چه مرگتونه؟ دقیقا چرا اجازه دادید بره بیرون؟ اون اومده از جلوتون رد شده و رفته اما شما کاری نکردید؟ احمقا اگه چیزیش بشه میکشمتون.
YOU ARE READING
Disaster Life
Werewolfفیک:زندگی فاجعه درام ،فانتزی ،اکشن، جنایی، معمایی کاپل اصلی: کوکویمین کاپل فرعی:سپ نامجین پارک جیمین پلیسی که تمام خانواده اش رو از دست داده توی یه ماموریت تیر میخوره و به شدت خون ریزی می‌کنه و بعد از خون ریزی زیاد بیهوش میشه. وقتی چشماش رو باز می‌ک...
