Investigation

884 175 35
                                    

یه روز که خیلی ناراحت و عصبی بود واسه اینکه هیونگش نگران نشه تظاهر کرد حالش خوبه و لبخند زد
یه روز شد دو روز
سه روز
یه هفته
یه عمر...

-پارک جیمین
~~~~~{••}~~~~~

ذهنش خاموش شده بود....
این اطلاعات زیادی زیاد بود...
آخه این همه گونه مختلف؟ نمیشد همشون فقط گرگ باشن؟

راستی مگه نگفت همه رایحه دارن پس چرا جیمین نداشت؟
بخاطر اینکه انسان بود؟ اما بدنش کاملا متعلق به  صاحب قبلی بود پس بدن همون امگای قبلیه....
همون که اومده تو بدنش‌...

+من چرا رایحه ندارم؟ مگه امگا نیستم؟

هل شدنش رو دید با چشماش به سمت چپ نگاه کرد و با انگشتاش بازی کرد....

میخواد دروغ بگه... کاملا مشخصه یا شایدم اون زیادی شکاک بود.

@هههه یادتون نمیاد؟ گرگ شما مشکل پیدا کرده واسه همین....

+اوه. ممنون بکی. میتونم بکی صدات بزنم؟

@البته آقای مین

+خوبه بکی.

میدونست داره دروغ میگه اما اگه می‌خوان بازی کنن اونم بدجوری پایه اس.

دستیار شخصی؟ خدمتکار؟
هه مشخصا همشون جاسوسن.

یونگی که انقدر نگران بود همینجوری ول نمیکنه بره. به احتمال هشتاد درصد اونا قرار بود حواسشون به جیمین باشه.

اما راجب رایحه چرا باید دروغ بگن؟!

حس مزخرفی داشت اینکه تو دنیایی باشه که هیچکس رو نمی‌شناسه وحشتناک بود....
الآنم که بنظر قابل اعتماد نبودند. هیچکدوم...

باید از خونه میزد بیرون. نیاز به اطلاعات داشت باید از همه چی زندگی صاحب قبلی این بدن سر در میاورد.

+بکی من میرم تو اتاقم واسه شام صدام نکن واقعا سرم درد می‌کنه می‌خوام بخوابم.

@بله آقای مین. راستی فردا ساعت هفت باید بریم دانشگاه.

با گفتن باشه ای وارد اتاق خودش شد.

خیلی آروم و بدون عجله ساده ترین لباس ممکن که ....
یه هودی زرد با تک شاخ روش بود، پوشید. با یه شلوار ساده اما پاره پاره....
آه چرا سلیقه صاحب قبلی این بدن انقدر کیوته؟!
لازمه بگم از توی کشوی تخت یکم پول پیدا کرد و برداشت؟!
نمی‌دونست چرا اما این پسره همه جا پول داشت..... این از خوش شانسی خودش بود یا این پسره خیلی پولدار بود؟

مسلما جای یه فرد ثروتمند رو گرفته بود.

نفس عمیقی کشید و خیلی آروم در اتاق رو باز کرد و سرش رو توی راهرو چرخوند. بکهیون توی دید راسش نبود.

+بنظر وضعیت اوکیه.

از اتاق کامل بیرون رفت. صدای آروم بک رو از توی یه اتاق شنید

Disaster LifeWhere stories live. Discover now