PART.2

749 129 1
                                    


Taeyung pov:

چشم هام رو باز کردم و اطرافم انالیز کردم
  بازم بیمارستان ؛ مثل اخرین روزی که طعم زندگی رو چشیدم
اما الان زندگیم ؛حتی نمیدونم میتونم اسمش رو زندگی بزارم یا گذروندن

کل مدتی که از عمارت جئون ها رفته بودم
با عذاب وجدان و دلتنگی گذروندم
گرگ وجودم زوزه میکشید و من نمیتونستم به دیدن عزیزانم برم

بابه یاداوری اتفاقات چندساعت پیش و درد پایین تنه ام بغضی گلوم رو گرفت
اما باز ازشون متنفر نیستم ،برعکس هنوزم دوسشون دارم

با صدای فریادهای جیمین به در خیره شدم که  دربازشد و جونگکوک و جونگهیون واردشدن و مستقیم به سمتم اومدن
جیمین که زودتر از همه وارد شده بود به سمتم دوید
=تهیونگ خوبی

سرم رو به نشون مثبت تکون دادم
دستش روی صورتم کشید
=گریه کردی
_فقط چشم هام درد میکردن
=بچه من تورو چندساله میشناسم
لبخند تلخی زدم و به پنجره نگاه کردن
×جیمین میشه تنهامون بزاری
=خفه شو یبار گذاشتم برای هفت پشت بسم بود
+جیمین ....لطفا
و صدای باز و بسته شدن در اومد
قدم هایی که از پشت بهم نزدیک میشدن و عطری که داشت میتونستم بفهمم جونگکوکه

×تهیونگ
بدون نگاه کردن بهش جواب دادم
_لطفا برید

+اومدیم برت گردونیم عمارت
به سمتشون برگشتم و نگاهی بهشون انداختم
_لطفا برید
به بیرون نگاه کردم که ادامه دادن
×تهیونگ بابت امشب متاسفیم ؛نمیخواستیم صدمه ببینی لطفا مارو ببخش
_شماکه ازم متنفر بودین
+اون فقط یه حس دلخوری بود ما نمیتونیم از امگای زیبامون دل‌بکنیم
_اما من ازتون متنفرم و حالم از ترحمی که بهم میکنید بهم میخوره

متاسفم که همچین حرفای بهتون میزنم اما باید ازتون دور بشم باید ازم بیزار باشید

×ما ازت نخواستیم که تصمیم بگیری بیای یانه تو باید به عمارت برگردی و برای پسرمون مادری کنی

+اماده شو برمیگردیم عمارت
_من گفتم حتی نمیخوام ببینمتون

مطمئن بودم که ممکنه همین الان به زور ببرنم
اما با حرفی که زدن بهت زده بهشون نگاه کردم

×+باشه
×اما به این منظور نیست که بزاریم بری
+بهت فرصت میدیم که دوباره کنارمون باشی
×و کمتراز دوهفته دیگه باید توی عمارت باشی وگرنه بروز میای

ورفتن

اههه خدایا باید چیکار کنم
و فکری مثل نور تو ذهنم جرقه زد
و به دکتر هان پیام دادم که به اتاق بیاد

همون لحظه جیمین اومد داخل
=چی بهت گفتن
_این مهم نیست ؛میخوام برم امریکا اما به کمکت نیاز دارم
=فقط لب تر کن
_قطعا دوقلوها برام جاسوس گذاشتن میخوام همین الان همراه خانم دکتر برگردی خونت

𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt