Jungkook pov:با سردرد عجیبی از خواب پریدم
دیشب چندین بار بخاطر کابوس هایی که توش برادرم و تهیونگ رو از دست میدم بیدار میشدم
اتفاقات تمومی نداره پس باید سعی کنم حداقل خانواده رو حفظ کنمدر بین افکارم غرق شده بودم که در باز شد و تهیونگ همراه انا اومدن داخل
بعداز دیدن تهیونگ تمام نگرانی ها، درد ها یکباره محو شدن
_بیدار شدی
×خواب بدی دیدم؛ هیچکس کنار نبودچشمای نگرانش حالم رو خوب میکرد حداقل یکی بود که برای بودن یا نبودنم نگران بشه
_من اینجام کوک دقیقا همینجا کنارتبین این ارتباط چشمی آنا تلاش میکرد تا لحظهای توجه دریافت کنه
به سمتش برگشتم و بغلش کردم
×ارامش کنار خانواده آه چقدر لذت بخشه
_خانواده کامل نیست کوک
متوجه منظورش شدم باید چیکار میکردم
جونگهیون برمیگشت و مثل قبل زندگی میکردیم یا با تصمیم خودخواهانم برادرم رو از زندگیم دور میکردم×شام دعوتش کن
لبخندی زد و بوسه روی گونهم زد
_خوشحال میشهآنا گیج شده بود راجع به کی داریم صحبت میکنیم
+کی قراره بیاد پاپا
_پدرتمات و مبهوت به من نگاه کرد
حرفی نزد و رفت
_نباید بهش میگفتم؟
×کار خوبی کردی عزیزم
_من میرم که با جونگهیون صحبت کنم
×باشه
نمیخواستم مانعش بشم بلاخره اون هم جفتش بودTaehyung pov:
جونگکوک ناراحت بود خیلی ناراحت از اینکه دارم تلاش میکنم تا شاد باشن
اون خودش رو از من میگیره
اجازه نمیده کنارش باشم حتی شب ها بدون اینکه به من بگه از عمارت خارج میشه...شماره جونگهیون رو گرفتم
+بله
_هیونی
+تهیونگ؟
_میتونم باهات صحبت کنم؟با دریافت پیامک مسیرم رو به سمت رستورانی که جونگهیون گفت تغییر دادم
وارد شدم و با چهره اشنای همیشگی روبه رو شدم
+چطور شد خواستی من رو ببینی
_دلتنگی یایه همچین چیزی؟
+منم دلتنگت بودم ته؛ هم تو هم....دلش برای کوک تنگ شده بود اما سکوت کرد
مشغول صحبت شدیم
نمیدونم چجوری باید بهش پیشنهاد بدم و رد نکنه
+خب تهیونگ رابطه شما دوتا چطوره
چی باید جوابشو میدادم؟ بگم برادرت رابطه سردی داره چون تو کنارمون نیستی؟
_خوبهدروغه همه چیز دروغه
+تهیونگ همه چیز رو بهم بگو
_میدونی کوک مثل همیشه نیست سرد شده دوست نداره احساساتش رو بروز بده
هرکسی جلوش قرار بگیره رو میکشه نمیدونم باید چیکار کنم+مشکل اینجاست که فکر میکنن همیشه گزینه بهتری هم هست برای همین ، قدر هیچکس و هیچی رو تو زمان مناسبش نمیدونن
_مشکل تویی هیون
+من چرا؟!
_جونگکوک بهت نیاز داره
+منم به برادرم نیاز دارم میخوام برگردم اما حس میکنم نمیخشم_زندگی همینه دیگه
همینقدر ساده..
وقتی کسی اومد که فکرش حالت رو خوب کرد و حضورش دنیاتو رنگی کرد
دیگه جایی نرو.. دنبال چیزی نگرد!
تهش همینجاست
کوک بهت نیاز داره توهم به اون
ازت میخوام امشب رو کنارمون باشی و این شروعشه تا پایان زندگیلبخندش معنای امید میده
دلگرم کنندست
+باشهساعت 10شب
_زودباش کوک الان میرسه
×من امادمبه سمت سالن اصلی رفتیم تقریبا همه چیز اماده بود
همه چیز برای دوباره خوشحال بودنموندر سالن باز شد و جونگهیون با ابهت تر ازهر زمانی وارد شد
دست جونگکوک رو رها کردم و به سمتش رفتم و به اغوش کشیدمش
+من برگشتم خونه
_دیگه حق نداری جایی بریبه سمت جونگکوک برگشتم و با چهره عصبی و سردش روبرو شدم
+من برگشتم... برادر
بدون حرفی به سمت جونگهیون قدم برداشت
انتظار برخورد خشن داشتم اما اون بغلش کرد
دلتنگ همدیگه بودن بعداز چند سال
×خوشحالم که اینجاییحین خوردن غذا صحبت نمیکردن سکوت مزخرفی که دوست داشتم از بین بره
+دخترمون کجاست ...آنا
لحظه ای مکث کردن جونگکوک من رو میترسوند
_فرستادمش خونه مادرم
+ شبیه کیه؟
×شبیه تو
با بهت به جونگکوک نگاه میکردیم
+اما فرقی بین ما نیست کوک
×اون منبع انرژی مثبته زیباست و زود ناراحت میشه اما بروز نمیده
باید بحث رو عوض میکردم
ممکنه به ناراحتی و دعوا ختم بشه
_میتونیم بریم خارج از شهر؟
×+خوبهتک خنده ای کردم که دوقلوها خجالت کشیدن
هنوزم مثل قبل صمیمت قبل رو داریمسوار ماشین شدیم و به سمت کوه های اطراف شهر حرکت کردیم
کنار پرتگاه ماشین متوقف شد_اومم این رو خیلی دوست دارم
کوک اومد از پشت بغلم کرد
متوجه حس غریبی جونگهیون شدم
×هیونی نیاز نیست حس بدی داشته باشی بیا کنارمون
قدم هاش رو بلند کرد و به سمتمون اومدبه شهر نگاه میکردم تمام اتفاق های این مدت جلوی چشمم عبور میکردن
بعد از سختی هایی که زندگی بهمون تحمیل کرد هنوز هم کنار همدیگهایمهردو مشغول بوسیدن گونه و موهام بودن
ازش لذت میردم مثل این بود که هرسه تامون بعداز چندسال غرق ارامشیم×بهم قول بدید که تا اخرین روز از زندگیمون
باهمدیگه برای همدیگه بجنگیم+من یاد گرفتم آدما میرن حتی اگه هزار بار قول داده باشن که میمونن اما آدم بودن برای ما زیاد نیست؛ما چندین بار از مرگ برگشتیم
درسته آدم بودن برای ما نیست
بینهایت زیبا و باابهت
انقدر آدمایی رو دیدم چه تو روابط خودم چه تو زندگی دیگران که در اوج دوست داشتن آدما رو رها میکنن و میرن که همیشه به بقیه میگم از هیشکی هیچی بعید نیست
اما شما فرق داریددوستتون دارم و برای حفظ و ادامه خانواده هرکاری میکنم
پایان♡
_______________________
های
اخطار اولین فیک من بود و ممنونم که حمایتم کردید
خب از اونجایی که حس میکنم قلم زیاد خوبی ندارم دارم سعی میکنم مطالعه بیشتر داشته باشم تا بتونم فیک بعدی رو بهتره ارائه بدم
مواظب خودتون باشید💋💜💚
YOU ARE READING
𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)
ActionKookv [تکمیل] بعداز درد ها و زخم هایی که تهیونگ از اطرافیانش خورد؛ تصمیم گرفت به امریکا مهاجرت کنه و اینجاست که متوجه میشه که جونگهو برادر جونگکوک و جونگهیون دشمنشونه و تصمیم میگیره و شروع میکنه به همکاری با باندهای بزرگ تا روزی که انتقام عزیزانش...