PART.6

608 102 1
                                    


Jungkook pov:

+گند زدی کوک گندزدی

و دنبال تهیونگ رفت
اینجا دیگه عمارت خودمون نبود که دستم به هرچی رسید خورد و خاکشیر کنم
هر حرکتی ممکنه به ضررمون باشه و تهیونگ رو قدم به قدم ازمون دور کنه

به سمت پله ها رفتم که با شنیدن صدای فریاد جونگ نگران شدم

×چیشد چرا در قفله
+داره گریه میکنه
×نمیخواستم  دست خودم نبود
+هممون میدونیم به چه کسی تعلق داریم خودت رو سرزنش نکن تهیونگ از حدش عبور کرد

خوبه حداقل برادرم هیچ موقع سعی نکرد سرزنشم کنه

×تهیونگ من متاسفم ؛ما دوست داریم به فکر اسیب زدن بهت نیستیم
_خفه شید قبلا هم بااین حرفاتون خامتون شدم
+اون اتفاق انتخاب مانبود که بخواییم ازعمد اسیبی بهت وارد کنیم
_اگه اجازه داده بودین روی صندلی درازبکشم
هیچ موقع اینجوری نمیشد

فلش بک<]>

_جونگهیون میخوام یکم استراحت کنم بزار دراز بکشم

+برسیم فروشگاه برات خوراکی میخرم
زیاد خوابیدی حداقل 13ساعت خوابیدی

_باشه

×راستی تهیونگ میخوام اسم بچه هارو انتخاب کنیم نظرت چیه

_من فقط خوابم میاد ؛هرچیزی خودتون انتخاب کنید انتخاب من هم هست

+بزار من رانندگی کنم کوک

×مشکلی ندارم
+پس من و تهیونگ تا فروشگاه های بعدی استراحت کنیم اما تهیونگ قول بدی دراز نکشی برات خوب نیست
_خیله خب

جونگکوک مشغول رانندگی چشم هاش سنگین میشن و از لاین خارج میشه و تصادف میکنه
در همین حین تهیونگ که نشسته بود
با برخورد دو ماشین بدون هیچ اختیاری از خودش ؛به سمت شکم روی صندلی می افته و باعث خفگی بچه شون میشه

پایان فلش بک<]>

×حتی خودتم میدونی اون تصادف مسخره تقصیر من بود اما بهش فکر کن اگه ما باهات رابطه نداشتیم نمیتونستی بچه ای از خودت داشته باشی
_اما دیگه دخترم رو ندارم 

+بهش فکر کن ما دوباره بهت بچه دادیم

صدای گریه هاش شدت گرفت و تن صداش رفت بالا
_چیه هان!؟ نکنه چون بچه شماست دیگه بچه من به حساب نمیاد و حتی اگه بخوایین بکشینش حق دخالت ندارم

×تهیونگ تو لونایی توی وجودت داری که پراز بخشندگی چرا سعی میکنی جوری نشون بدی که بهمون حسی نداری
_چون ازتون متنفرم

+تو دروغگوی خوبی هستی تهیونگ اما نه برای ما
_تو نمیتونی بهم بگی دوستت داشته باشم یانه

×سعی داری چی رو ازمون مخفی کنی
_فقط میخوام که تنهام بزارید

×+دیگه نه

تهیونگ لجبازتر از هردوره ای شده بود
پس مجبور شدیم از خلاقیتمون استفاده کنیم
رو به جونگ‌کردم
×سنجاق

و بعداز چند دور چرخوندن در باز شد و وارد شدیم

تهیونگ رو در حال شراب خوردن دیدیم که مثل همیشه لبه پنجره نشسته و لباس نوزادی رو بغل کرده

_چرا سعی نمیکنید این دوتا بچه رو بهم ببخشید ؟

چشم هامون تاحد ممکن بازشد
×+چی داری میگی
_اگه میخوایید ازم بگیریدشون حداقل دخترم رو نبرید

×تهیونگ بهت قول میدیم هیچ موقع اجازه ندیم این بچه ها اسیبی بهشون برسه

دماغش رو بالا کشید
_قول

تک خنده ای کردیم
×+قول

_پس برید و تا موقعی که بچه هامون روبدنیا نیاوردم برنگردین
+اگه این انتخاب توعه بهش احترام میذاریم‌
×اما از دور مراقبتیم‌

_باشه

تهیونگ نسبت به قبل پخته تر شده بود
زیباتر بالغ تر و این ها کافی بودن تا دلمون بخواد براش تا لبه مرگ بریم

چند دقیقه ای گذشته بود
تهیونگ به اغوش کشیده بودم و سرش روی سینم بود و سر جونگ روی پاهای تهیونگ و هر دو شکمش رو نوازش میکردیم

با شنیدن صدای نامجون به تهیونگ کمک کردیم تا بلندبشه و رفتیم پایین

=صلح؟

با چشمکی از طرف من خنده ای کرد
=بیایید شام بخوریم که شب خوبی قرار سپری کنیم‌

÷تهیونگ تو مشکلی داری؟

به چهره اشفته لونای زیبا نگاه کردم

_راستیش ...چجوری بگم

÷خب ...

با فشرده شدن دستم فهمیدم تهیونگ کمک میخواد
×عشق ما حاملست

سوکجین که تا الان مشغول چیدن میز بود با بهت سرش رو بلند کرد

÷چییییی

×+تهیونگ از ما حاملست
و این با غروری که پشتش امواجی از شوق بود همراه شد

÷کیم تهیونگ تو‌چیکار کردی

از واکنش سوکجین شوکه شدیم اما بروز ندادیم

_هیونگ ؛متاسفم من ...
با به اغوش کشیده شدنش توسط سوکجین حرفش نصفه موند

÷متاسف نباش دونسنگ عزیزم ؛این یه افتخاره  شرمنده نباش به مادر بودنت افتخار کن

همه چیز اون ساعت ها خوب پیش میرفت
درکمال ارامش و شادی در کنارهم مشغول خوردن شام بودیم
تا اینکه نامجون پیشنهادی داد

=بیایید جرات یا حقیقت

𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)Where stories live. Discover now