Jungkook pov:+گند زدی کوک گندزدی
و دنبال تهیونگ رفت
اینجا دیگه عمارت خودمون نبود که دستم به هرچی رسید خورد و خاکشیر کنم
هر حرکتی ممکنه به ضررمون باشه و تهیونگ رو قدم به قدم ازمون دور کنهبه سمت پله ها رفتم که با شنیدن صدای فریاد جونگ نگران شدم
×چیشد چرا در قفله
+داره گریه میکنه
×نمیخواستم دست خودم نبود
+هممون میدونیم به چه کسی تعلق داریم خودت رو سرزنش نکن تهیونگ از حدش عبور کردخوبه حداقل برادرم هیچ موقع سعی نکرد سرزنشم کنه
×تهیونگ من متاسفم ؛ما دوست داریم به فکر اسیب زدن بهت نیستیم
_خفه شید قبلا هم بااین حرفاتون خامتون شدم
+اون اتفاق انتخاب مانبود که بخواییم ازعمد اسیبی بهت وارد کنیم
_اگه اجازه داده بودین روی صندلی درازبکشم
هیچ موقع اینجوری نمیشدفلش بک<]>
_جونگهیون میخوام یکم استراحت کنم بزار دراز بکشم
+برسیم فروشگاه برات خوراکی میخرم
زیاد خوابیدی حداقل 13ساعت خوابیدی_باشه
×راستی تهیونگ میخوام اسم بچه هارو انتخاب کنیم نظرت چیه
_من فقط خوابم میاد ؛هرچیزی خودتون انتخاب کنید انتخاب من هم هست
+بزار من رانندگی کنم کوک
×مشکلی ندارم
+پس من و تهیونگ تا فروشگاه های بعدی استراحت کنیم اما تهیونگ قول بدی دراز نکشی برات خوب نیست
_خیله خبجونگکوک مشغول رانندگی چشم هاش سنگین میشن و از لاین خارج میشه و تصادف میکنه
در همین حین تهیونگ که نشسته بود
با برخورد دو ماشین بدون هیچ اختیاری از خودش ؛به سمت شکم روی صندلی می افته و باعث خفگی بچه شون میشهپایان فلش بک<]>
×حتی خودتم میدونی اون تصادف مسخره تقصیر من بود اما بهش فکر کن اگه ما باهات رابطه نداشتیم نمیتونستی بچه ای از خودت داشته باشی
_اما دیگه دخترم رو ندارم+بهش فکر کن ما دوباره بهت بچه دادیم
صدای گریه هاش شدت گرفت و تن صداش رفت بالا
_چیه هان!؟ نکنه چون بچه شماست دیگه بچه من به حساب نمیاد و حتی اگه بخوایین بکشینش حق دخالت ندارم×تهیونگ تو لونایی توی وجودت داری که پراز بخشندگی چرا سعی میکنی جوری نشون بدی که بهمون حسی نداری
_چون ازتون متنفرم+تو دروغگوی خوبی هستی تهیونگ اما نه برای ما
_تو نمیتونی بهم بگی دوستت داشته باشم یانه×سعی داری چی رو ازمون مخفی کنی
_فقط میخوام که تنهام بزارید×+دیگه نه
تهیونگ لجبازتر از هردوره ای شده بود
پس مجبور شدیم از خلاقیتمون استفاده کنیم
رو به جونگکردم
×سنجاقو بعداز چند دور چرخوندن در باز شد و وارد شدیم
تهیونگ رو در حال شراب خوردن دیدیم که مثل همیشه لبه پنجره نشسته و لباس نوزادی رو بغل کرده
_چرا سعی نمیکنید این دوتا بچه رو بهم ببخشید ؟
چشم هامون تاحد ممکن بازشد
×+چی داری میگی
_اگه میخوایید ازم بگیریدشون حداقل دخترم رو نبرید×تهیونگ بهت قول میدیم هیچ موقع اجازه ندیم این بچه ها اسیبی بهشون برسه
دماغش رو بالا کشید
_قولتک خنده ای کردیم
×+قول_پس برید و تا موقعی که بچه هامون روبدنیا نیاوردم برنگردین
+اگه این انتخاب توعه بهش احترام میذاریم
×اما از دور مراقبتیم_باشه
تهیونگ نسبت به قبل پخته تر شده بود
زیباتر بالغ تر و این ها کافی بودن تا دلمون بخواد براش تا لبه مرگ بریمچند دقیقه ای گذشته بود
تهیونگ به اغوش کشیده بودم و سرش روی سینم بود و سر جونگ روی پاهای تهیونگ و هر دو شکمش رو نوازش میکردیمبا شنیدن صدای نامجون به تهیونگ کمک کردیم تا بلندبشه و رفتیم پایین
=صلح؟
با چشمکی از طرف من خنده ای کرد
=بیایید شام بخوریم که شب خوبی قرار سپری کنیم÷تهیونگ تو مشکلی داری؟
به چهره اشفته لونای زیبا نگاه کردم
_راستیش ...چجوری بگم
÷خب ...
با فشرده شدن دستم فهمیدم تهیونگ کمک میخواد
×عشق ما حاملستسوکجین که تا الان مشغول چیدن میز بود با بهت سرش رو بلند کرد
÷چییییی
×+تهیونگ از ما حاملست
و این با غروری که پشتش امواجی از شوق بود همراه شد÷کیم تهیونگ توچیکار کردی
از واکنش سوکجین شوکه شدیم اما بروز ندادیم
_هیونگ ؛متاسفم من ...
با به اغوش کشیده شدنش توسط سوکجین حرفش نصفه موند÷متاسف نباش دونسنگ عزیزم ؛این یه افتخاره شرمنده نباش به مادر بودنت افتخار کن
همه چیز اون ساعت ها خوب پیش میرفت
درکمال ارامش و شادی در کنارهم مشغول خوردن شام بودیم
تا اینکه نامجون پیشنهادی داد=بیایید جرات یا حقیقت
YOU ARE READING
𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)
ActionKookv [تکمیل] بعداز درد ها و زخم هایی که تهیونگ از اطرافیانش خورد؛ تصمیم گرفت به امریکا مهاجرت کنه و اینجاست که متوجه میشه که جونگهو برادر جونگکوک و جونگهیون دشمنشونه و تصمیم میگیره و شروع میکنه به همکاری با باندهای بزرگ تا روزی که انتقام عزیزانش...