PART.3

694 121 2
                                    


تقریبا ساعت 3بود و بدون اینکه وسایلی همراه خودمون ببریم
حرکت کردیم به سمت فرودگاه

+حتما تاالان گوشیش رو دور انداخته
× پیردانا گفته گرگش بدون جفتاش نمیتونه حتی یکماه دوام بیاره
+اون لجبازه کوک
×اما مال ماست

بدون حرفی به نقطه ای خیره بودم
سرم رو به صندلی تکیه دادم

توکجایی تهیونگ

Taeyung pov:

بعداز فرود کش و قوصی به بدنم دادم و به سمت خروجی رفتم
که سوکجین هیونگ دیدم و به سمتش دویدم
_هیونگ

=کیوتچه عسلی رو ببین چقدر بزرگ شده
_معلومه
=بریم که حسابی باید برام تعریف کنی

سوارشدیم

= تهیونگ چخبر از عمو
_خب ؛اون مرده

پاش رو روی پدال گذاشت ترمز کرد
=چی گفتی ؟
_پدر و برادرام چند ماهی هست که مردن
=متاسفم ،نمیدونستم
_تو خودت یه قاتل حرفه ای حالا برای اونا دل میسوزونی؟
=تو کی اینقدر بی رحم شدی
_آممم خب میشه گفت یجورایی توی مرگ پدر و برادرام دست داشتم

=حدس میزدم ؛ماجرا چیه

شروع کردم که تعریف کردن ماجرای زندان و ریسک هایی که بخاطر جئون ها کردم
و بعد مرگ پدر و برادرام و در اخرم فرارم
اما نه درمورد بچه ها حرفی زدم نه رابطه ای که با دوقلو ها داشتم

=تو ...تو
_چیه هیونگ چیشده
=توی احمق وارد باند رلو شدی؟
_یجورایی نقشه کشی و بعضی از عملیاتشون انجام میدام

باوجودی که سوکجین هیونگ کارش خیلی تمیز بود و با خیلی از باندهای دنیا همکاری داشت اما نمیدونم چرا با شنیدن اسم کوک و جونگ ترسی به وجودش رخنه کرد

=تهیونگ قسم خوردی ؟
_آ ...آره
=پس منتظر این باش که بیان سراغت و بکشنت اونا از افرادی که بهشون خیانت میکنن نمیگذرن
_من فرد کمی براشون نیستم
=توهم مثل همه افرادشون که یروزی براشون کار میکردی
_اما تو همه چیز رو نمیدونی

تن صداش بالا رفت
=پس بهم بگو دقیقا به چه دلیل کوفتی نباید بکشنت

_چون من مادر بچه شونم و بهم گفتن باید برگردم کنارشون برای همین فرار کردم

با اتمام حرفم سوکجین خندید

=ها ها چی داری میگی بچه ؛مادر چیه مثل اینکه زده به سرت ؛تو پسری
_هیونگ دارم راستش رو میگم ؛وجود من یه گرگه که میتونه بچه بدنیا بیاره

اینبار بدون ذره ای خنده و کاملا جدی لب زد
=پس موقعی که عمو میگفت تو شیطانی
=واقعا هستی تهیونگ؟

لبخند نرمی زدم
_اون لوناست برقرار کننده ارامش و صلح دنیا نه شیطان
مکثی کردم و ادامه دادم

𝐖𝐀𝐑𝐍𝐈𝐍𝐆..2(revenge)Where stories live. Discover now